۱۳۸۷ خرداد ۱۹, یکشنبه

آیا مادر بهاالله پاکدامن بوده است ؟!

خواننده از مطالعه و دقت در نوشته های بهاء در شگفت می ماند که با توجه به عدم تاویل و تفسیر در سخنان آن جناب ادعاهای وی تابع چه شرایطی بوده است؟ گاه وحی بر او نازل ، گهی بیچاره و نوکر وغلام و عبد فانی و ناگاه خدا و خدا آفرین می شد . آقای میرزا حسینعلی می گوید: «لازال این غلام» (بهاء) کلمه که مغایر ادب باشد دوست نداشته و ندارد،الادب قمیصی به زینا هیکل عبادنا المقربین ادب پیراهن من است که بوسیله آن بندگان مقرب خود را زینت دادیم». "(صفحه315اقتدارات) آقای عباس افندی در تایید سخنان پدر می گوید: زبان را به گفتار زشت و سب ولعن احدی نیالائید. (صفحه344سفرنامه عبدالبهاء،جلد دوم و صفحه121حیات بهائی)حال ببینیم این فرد مدعی ، چقدر به ادعایش عمل کرده است : میرزا حسینعلی علما و دانشمندان مسلمانان را ، گرگ و بچه گرگ می نامید (سراسر لوح آقا نجفی مجتهد اصفهانی که میرزا حسینعلی او را گرگ خطاب کرد ،صفحه235کتاب نورین تیرین،صفحه516و495رحیق مختوم جلد اول)ضمن دشنام به بابیان برادر خود میرزا یحیی را به لقب گوساله سرافراز و مفتخر نمود (صفحه553رحیق مختوم جلد اول)و ادعا کرد میرزا یحیی زن میرزا علی محمد باب را تصرف و دست تعدی به سویش دراز کرد و بعد به یکی از پیروان خود بخشید. (صفحه49اقتدارات و صفحه105قرن بدیع جلد دوم ) مطلبی که در قسمت ذیل آمده است از طرفی نشان دهنده ادب بهاء و از طرف دیگر به موضوع اصلی بحث ما ( آیا مادر بهاالله پاکدامن بود ؟ ) مربوط می شود : میرزا حسینعلی می نویسد: من ینکر هذا الفضل الظاهر المتعالی المنیر ینبغی له بان یسئل عن امه حاله ..قل من کان فی قلبه بغض هذا الغلام (بهاء)فقد دخل الشیطان علی فراش امه ... (صفحه78-79گنج شایگان و صفحه355جلد4مائده آسمانی)هرکس بهاء را منکر شود سزاوار است از مادرش وضع خود را بپرسد و هرکس دشمن او باشد قطعا شیطان در بستر و رختخواب مادرش رفته است . لازم به تذکر است بنویسیم سرسخت ترین دشمنان بهاء خواهرش ( عزیه خانم ) و برادرش ( میرزا یحیی صبح ازل ) و محمد علی پسرش و نزدیکترین افراد خانواده اش بودند بیان اختلافات عبدالبهاء و شوقی با نزدیکترین افراد خانواده اش از بحث ما خارج است . « تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل »برای شناسای و پی بردن به پاکدامنی خاندان بهاء یک بار دیگر مطلب فوق را که مورد قبول تمام بهائیان باشد مطالعه فرمائید .

تاریخچه فرقه ضاله بهائیت

فرقه بهایی از ابتدای پیدایش در میان مسلمانان به عنوان یک انحراف اعتقادی (فرقه ضاله) شناخته شد. فرقه بهائیه منشعب از فرقه بابیه است. بنیان گذار آیین بهائیت، میرزا حسینعلی نوری معروف به بهاءالله است واین آیین نیز نام خود را ازهمین لقب برگرفته است.
وی پس ‍ از ادعای بابیت توسط سید علی محمد شیرازی، در شمار نخستین گروندگان به باب درآمد و از فعال ترین افراد بابی شد و به ترویج بابیگری بویژه در نور و مازندارن پرداخت. برخی از برادرانش از جمله برادر کوچکترش میرزا یحیی معروف به «صبح ازل» نیز بر اثر تبلیغ او به این مرام پیوستند. پس از اعدام علی محمد باب به دستور امیر کبیر، میرزا یحیی ادعای جانشینی باب را کرد. ظاهرا یحیی نامه هایی برای علی محمد باب نوشت و فعالیتهای پیروان باب را توضیح داد. علی محمد باب در پاسخ به این نامه ها وصیت نامه ای برای یحیی فرستاد و او را وصی و جانشین خود اعلام کرد.پس از باب عموم بابیه به جانشینی میرزا یحیی معروف به صبح ازل معتقد شدند.و چون در آن زمان یحیی بیش از نوزده سال نداشت، میرزا حسینعلی زمام کارها را در دست گرفت.

امیر کبیر برای فرونشاندن فتنه بابیان از میرزا حسینعلی خواست تا ایران را به قصد کربلا ترک کند و او در شعبان 1267 به کربلا رفت؛ اما چند ماه بعد، پس از برکناری و قتل امیرکبیر در ربیع الاول 1268 و صدارت یافتن میرزا آقاخان نوری، به دعوت و توصیه شخص اخیر به تهران بازگشت.
در همین سال تیراندازی بابیان به ناصرالدین شاه پیش آمد و بار دیگر به دستگیری و اعدام بابیها انجامید و چون شواهدی برای نقش حسینعلی در طراحی این سوء قصد وجود داشت، او را دستگیر کردند. حسینعلی به سفارت روس ‍ پناه برد و شخص سفیر از او حمایت کرد.
سرانجام با توافق دولت ایران و سفیر روس، میرزا حسینعلی به بغداد منتقل شد و بدین ترتیب بهاء الله با حمایت دولت روس از مرگ نجات یافت. او پس از رسیدن به بغداد نامه ای به سفیر روس نگاشت و از وی و دولت روس برای این حمایت قدردانی کرد. در بغداد کنسول دولت انگلستان و نیز نماینده دولت فرانسه با بهاء الله ملاقات کردند و حمایت دولتهای خویش را به او ابلاغ کردند.
میرزا یحیی که عموم بابیان او را جانشین بلامنازع باب می دانستند، با لباس درویشی مخفیانه به بغداد رفت و چهار ماه زودتر از بهاء الله به بغداد رسید. در این هنگام بغداد، کربلاو نجف مرکز اصلی فعالیتهای بابیان شد و روز به روز بر جمعیت ایشان افزوده می شد. در این زمان برخی از بابیان ادعای مقام «من یظهر اللهی» را ساز کردند. می دانیم که علی محمد باب به ظهور فرد دیگری پس از خود بشارت داده بود و او را «من یظهر الله» نامیده بود و از بابیان خواسته بود به او ایمان بیاورند.
آدمکشی هایی که در میان بابیان رواج داشت و همچنین دزدیدن اموال زائران اماکن مقدسه در عراق و نیز منازعات میان بابیان و مسلمانان باعث شکایت مردم عراق و بویژه زائران ایرانی گردید و دولت ایران از دولت عثمانی خواست تا بابیها را از بغداد و عراق اخراج کند. بدین ترتیب در اوایل سال 1280 ق . فرقه بابیه از بغداد به استانبول و بعد از چهار ماه به ادرنه(یکی ازشهرهای ترکیه) منتقل شدند در این زمان میرزا حسینعلی مقام «من یظهر اللهی» را برای خود ادعا کرد و از همین جا نزاع اصلی و جدایی و افتراق در میان بابیان آغاز شد. بابیهایی که ادعای او را نپذیرفتند و بر جانشینی میرزا یحیی صبح ازل باقی ماندند، ازلی نام گرفتند و پذیرندگان ادعای میرزا حسینعلی بهاءالله، بهائی خوانده شدند. میرزا حسینعلی با ارسال نوشته های خود به اطراف و اکناف رسما بابیان را به پذیرش آیین جدید فرا خواند و دیری نگذشت که بیشتر آنان به آیین جدید ایمان آوردند.
منازعات ازلیه و بهائیه در ادرنه شدت گرفت و اهانت و تهمت و افترا و کشتار رواج یافت و هر یک از دو طرف بسیاری از اسرار یکدیگر را باز گفتند. سرانجام حکومت عثمانی برای پایان دادن به این درگیریها، بهاء الله و پیروانش را به عکا در فلسطین و صبح ازل را به قبرس تبعید کرد.بهاء الله در هفتاد و پنج سالگی در 1308 قمری در شهر حیفا از دنیا رفت. میرزا حسینعلی پس از اعلام «من یظهره اللهی» خویش، به فرستادن نامه (الواح) برای سلاطین و رهبران دینی و سیاسی جهان اقدام کرد و ادعاهای گوناگون خود را مطرح ساخت. بارزترین مقام ادعایی او ربوبیت و الوهیت بود. او خود را خدای خدایان، آفریدگار جهان، کسی که «لم یلد و لم یولد» است، خدای تنهای زندانی، معبود حقیقی، رب ما یری و ما لایری نامید.
پیروانش نیز پس از مرگ او همین ادعاها را درباره اش ‍ ترویج کردند و در نتیجه پیروانش نیز خدایی او را باور کردند و قبر او را قبله خویش گرفتند. گذشته از ادعای ربوبیت، او شریعت جدید آورد و کتاب اقدس را نگاشت که بهائیان آن را «ناسخ جمیع صحائف» و مرجع تمام احکام و اوامر و نواهی می شمارند. مهمترین کتاب بهاء الله «ایقان» بود که در اثبات قائمیت سید علی محمد باب در آخرین سالهای اقامت در بغداد نگاشت.
بهائیه پس از بهاءالله
پس از مرگ میرزا حسینعلی، پسرارشد او عباس افندی (1260-1340 هـ.ق) ملقب به عبد البهاء جانشین وی گردید. در اواخر جنگ جهانی اول، در شرایطی که عثمانیها درگیر جنگ با انگلیسیها بودند و آرتور جیمز بالفور، وزیر خارجه وقت انگلیس در صفر 1336/ نوامبر 1917 اعلامیه مشهور خود مبنی بر تشکیل وطن ملی یهود در فلسطین را صادر کرده بود، مسائلی روی داد که جمال پاشا، فرمانده کل قوای عثمانی، عزم قطعی بر اعدام عبدالبهاء و هدم مراکز بهائی در عکا و حیفا گرفت. برخی مورخان منشاء این تصمیم را روابط پنهان عبدالبهاء با قشون انگلیس که تازه در فلسطین مستقر شده بود، می دانند. لرد بالفور بلافاصله به سالار سپاه انگلیس در فلسطین دستور داد تا با تمام قوا در حفظ عبد البهاء و بهائیان بکوشد. پس از استقرار انگلیسی ها در فلسطین، عبد البهاء در سال 1340 هـ.ق درگذشت ودر حیفا بخاک سپرده شد.
عبد البهاء در سفرهای خود تعالیم باب و بهاء را با آنچه در قرن نوزدهم در غرب، خصوصا تحت عناوین روشنگری و مدرنیسم و اومانیسم متداول بود، آشتی داد. البته باید توجه داشت که خود بهاء الله نیز در مدت اقامتش ‍ در بغداد با برخی از غربزده های عصر قاچار مثل میرزا ملکم خان که به بغداد رفته بودند، آشنا شد. همچنین در مدت اقامتش در استانبول با میرزا فتحعلی آخوند زاده که سفری به آن دیار کرده بود آشنا گردید. افکار این روشنفکران غربزده در تحولات فکری میرزا حسینعلی بی تأثیر نبود.
پس از عبد البهاء شوقی افندی ملقب به شوقی ربانی فرزند ارشد دختر عبد البهاء، بنا به وصیت عبد البهاء جانشین وی گردید. برخی از بهائیان ریاست شوقی را نپذیرفتند و شوقی به رسم معهود اسلاف خود به بدگویی و ناسزا نسبت به مخالفان پرداخت. نقش اساسی او در تاریخ بهائیه، توسعه تشکیلات اداری و جهانی این آیین بود و این فرایند بویژه در دهه شصت میلادی در اروپا و امریکا سرعت بیشتری گرفت و ساختمان معبدهای قاره ای بهائی موسوم به مشرق الاذکار به اتمام رسید. تشکیلات بهائیان که شوقی افندی به آن «نظم اداری امر الله» نام داد، زیر نظر مرکز اداری و روحانی بهائیان واقع در شهر حیفا دراسرائیل که به «بیت العدل اعظم الهی» موسوم است، اداره می گردد. بنابر تصریح عبد البهاء پس از وی بیست و چهار تن از فرزندان ذکورش، نسل بعد از نسل با لقب ولی امرالله باید رهبری بهاییان را بر عهده می گرفتند و هر یک باید جانشین خود را تعیین می کرد. اما شوقی افندی عقیم بود و طبعا پس از وفاتش دوران دیگری از دو دستگی و انشعاب و سرگشتگی در میان بهائیان ظاهر شد. سرانجام همسر شوقی افندی، «روحیه ماکسول» و تعدادی از گروه 27 نفری منتخب شوقی ملقب به «ایادیان امرالله» اکثریت بهائیان را به خود جلب و مخالفان خویش را طرد و بیت العدل را در 1963(1342 شمسی) تأسیس کردند. گروه ایادیان امرالله با کمک افراد منتخب بیت العدل که به«مشاورین قاره ای»معروف اندرهبری اکثربهائیان رابرعهده دارند. به موازات رهبری روحیه ماکسول، چارلز میس ریمی نیز ادعای جانشینی شوقی افندی را کرد و گروه «بهائیان ارتدکس» را پدید آورد که امروزه درآمریکا،هندوستان واسترالیاوچند کشوردیگرپراکنده اند. عده ای دیگر از بهائیان به رهبری جوانی از بهائیان خراسان، به نام جمشید معانی که خود را «سماء الله» می خواند، گروه دیگری از بهائیان را تشکیل دادند که در اندونزی، هند، پاکستان و آمریکا پراکنده اند.
آیینها و باورهای بهائیان
نوشته های سید علی محمد باب، میرزا حسینعلی بهاء الله و عبد البهاء، تا حدی نیز شوقی افندی ربانی، از نظر بهائیان مقدس است، اما کتب باب عموما در دسترس بهائیان قرار نمی گیردو دوکتاب اقدس و ایقان میرزاحسینعلی نوری درنزدآنان ازاهمیت خاصی برخوردار است.
تقویم شمسی بهائی از نوروز آغاز گشته به نوزده ماه، در هر ماه به نوزده روز تقسیم می شود و چهار روز (در سالهای کبیسه پنج روز) باقیمانده ایام شکرگزاری و جشن تعیین شده است. بهائیان موظف به نماز روزانه و روزه به مدت نوزده روز در آخرین ماه سال و زیارت یکی از اماکن مقدسه ایشان، شامل منزل سید علی محمد باب در شیراز و منزل میرزا حسینعلی نوری در بغدادند. بهائیان همچنین به حضور در ضیافات موظف اند که هر نوزده روز یک بار تشکیل می گردد. در آیین بهایی نوشیدن مشروبات الکلی و مواد مضر به سلامت منع شده و رضایت والدین عروس و داماد در ازدواج ضروری شمرده شده است. آیین بهایی از ابتدای پیدایش در میان مسلمانان به عنوان یک انحراف اعتقادی (فرقه ضاله) شناخته شد. ادعای بابیت و سپس قائمیت و مهدویت توسط سید علی محمد باب با توجه به احادیث قطعی پذیزفته نبود. ویژگیهای مهدی در احادیث اسلامی به گونه ای تبیین شده که راه هرگونه ادعای بیجا را بسته است. در احادیث ادعای بابیت امام غایب به شدت محکوم شده است. ادعای دین جدید توسط باب و بهاء الله با اعتقاد به خاتمیت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله که توسط همه مسلمانان پذیرفته شده است، سازگار نبود. از این رو علی رغم تبلیغات گسترده، بهائیان در میان مسلمانان و شیعیان جایگاهی نیافتند. تاریخ پر حادثه رهبران بهائی، نادرست درآمدن پیشگویی های آنان و منازعات دور از ادب از یکسو و حمایتهای دولتهای استعماری در مواضع مختلف از سران بهایی و بویژه همراهی آنان با دولت اسرائیل از سوی دیگر، زمینه فعالیت در کشورهای اسلامی، خصوصا ایران را از بهائیان گرفت.مؤلفان بسیاری در نقد این آیین کتاب نوشتند. علمای حوزه های علمیه شیعه و دانشگاه الازهر و مفتیان بلاد اسلامی جدا بودن این فرقه از امت اسلامی را اعلام داشتند و آنان را مخالفان ضروریات اسلام معرفی کردند. بازگشت برخی مقامات و مبلغان بهائی از این آیین و افشای مسائل درونی این فرقه نیز عامل مهم فاصله گرفتن مسمانان از این آیین بوده است.

نقدی بر فرقه ی ضاله بهاییت از آغاز تا دوره ی معاصر

قریب یکصد و هفتادسال قبل ایران سرزمین پاکان شاهد ادعای دروغین وبی اساس یکی دیگر از مکذّبین و سوءاستفاده کنندگان از احساسات و عواطف بسیط جامعه بشری بود.در کتاب «دید»از کتب مقدس هندوان آمده:«در آخر الزمان ملکی ظهور خواهد کرد که پیشوای مردم و مقتدای آنها خواهد بود و نامش منــــصــور است وبر تمام اهل عالم چیره خواهد شد وتمام انسانهای مؤمن و کافر را می شناسد.»(بشارات العهدین –ص245) وما نیز با این نام حضرت را در دعای زیارت عاشوراءمی نامیم.
در کتاب «جاماسب »شاگرد زرتشت آمده:«.. مردی ظهور خواهد کرد که بر دین جدش می باشد و زمین را پراز عدل وداد خواهد کرد و از شدت عدالت او گرگ و میش با هم دریک ظرف تناول خواهند کرد.»(بشارات العهدین –ص258). نظیر همین تعابیر در کتاب «زند»نیز موجود می باشد.(همان مصدر –ص238)
در کتاب آسمانی «تورات»متعلق به امت یهود آمده است:«در باره ی نسل اسماعیل نیز شنیدم و من نیز مبارک و خجسته می دانم واز نسل آن پیامبر دوازده امام و سید بزرگوار می آیند و آنها را امتی بزرگ قرار می دهم.» (کتاب التکوین -20: 17) در قرآن کریم نیز آیات و روایات فراوانی دال بر این موضوع وجود دارد(سو ره مبارکه:انبیاء-آیه شریفه :105)(سو ره مبارکه :نور-آیه شریفه :55) (سو ره مبارکه:قصص-آیه شریفه :5) (سو ره مبارکه :توبه-آیه شریفه :33). در کتب برادران شریف اهل سنت نیز اشارات زیادی شده است که ازبا ب اختصار به چند کتاب اشاره می شود :( تفسیرابن کثیر دمشقی –ج2-ص45///ج3-ص401)(تفسیر قرطبی –ج8-ص111)(الدر المنثور – سیوطی –ج7-ص483-484)(روح المعانی –آلوسی-ج7-ص111///ج12-ص14///ج13-ص171)(المنار المنیف –محمد ابن ابی بکر ایوب الزرعی-ج1-ص155)(فتح الباری –ابن حجر العسقلانی-ج7-ص169)(ابن حجر هیثمی –الصواعق المحرقه-ج2-ص480)(الفتوحات الاسلامیه-احمد زینی دحلان –ج2-ص299-300)(التاج الجامع للاصول-شیخ منصور علی ناصف-ج5-ص341-360)(نور الابصار –محمد شبلنجی-ص189)و........که ذکر همه ی آنها در حوصله ی این مقال نمی گنجد. این اسناد و کتب گواه و شاهدی بر ظهور سیدی مطهر از ذریه ی غضنفر و از احفاد ابی قاسم طوبی و سقر و نسل ابی شبیر و شبر حضرت صاحب العصر و القدر می باشند.
نکته ای که در بحث و گفتگوی محترمانه با اتباع فرقه ی معدود بهاییت به ذهن هر انسان ساده اندیشی خطور می کند آن است که :کدام کتاب آسمانی و الهی مژ ده و بشارت به ظهور "بهاءالله "داده است؟ "قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین. بدون تردید در کتب عهد عتیق موجود نمی باشد .وشاید درآینده با کمک بنی اسراییل زمان در این کتب ارجمند دستبردی شود و آیاتی مفتریه ساخته شود که جای تعجب نیز نمی باشد چون محصول خود شان می باشد.
جالب است کج فهمی و عدم درایت مبررین این فرقه را در فهم بعضی از آیات کریمه الهی اشاراتی داشته باشم.

1-سوءبرداشت از کریمه 5 از سوره مبارکه "سجده":

بسیار تلاش نمودند تا بتوانند آیه ی شریفه پنجم از سوره مبارکه سجده را سند قرآنی در بشارت به ظهور پیامبر !!خود قرار دهند۩ یدبّر الأمر من السماءإلی الأرض ثم یعرج إلیه فی یوم کان مقداره ألف سنه مما تعدّون ۩صد ق الله العلی العظیم
"او امر عالم را (نظام اکمل و احسن )از آسمان تا زمین تدبیر می کند سپس روزی که مقدارش به حساب شمابندگان هزار سال است باز به سو ی او بر میگردد(ترجمه ی مرحوم الهی قمشه ای).
فرقه بهاییت معتقد است با شهادت امام حسن عسکری علیه السلام به سال 259 قمری با استناد به این کریمه عدد1259حاصل می گردد که به زعم آنها سال ظهور طلعت باب است . چرا با این همه غفلت دوران ولایت امام زمان علیه السلام را نادیده انگاشتید؟ حال آنکه این موضوع چنانکه پیشتر اشاره شد بر کسی جز جناب بهاءالله پوشیده نیست و بشارت به ظهور کسی دادید که در هیچ کتاب آسمانی و معتبر ارضی وجودش قابل اثبات نیست . البته نگارنده در سطور بعدی وجودش را ثابت خواهد کرد.
در کتب تعلیمی فرقه ی بهاییت در شرح و بررسی کریمه 105و106از سوره مبارکه "انبیاء"که مژده به ارث بردن زمین توسط عباد صالح خداست آورده اند:«از امام باقر علیه السلام نقل شده است مقصود از بندگان در این آیه همان یاران مهدی موعود است و دلیل درستی این روایت اتفاق عامه و خاصه از فرق شیعی و سنی است».(گلگشتی در قرآن مجید –ص60-چاپ:کانادا)
چگونه است در کتب سماوی بطور مباشر و غیر مباشر به ظهور حضرت در آخر الزمان اشاره شده و لی فرقه بهاییت معتقد است تدبیر و تنظیم عرش الهی بوسیله محمد بن عبدالله و یازده وصی او کامل شد و حال آنکه در دیگر کتب آورده اند : پیغمبر گفت: اگر نماند از دنیا مگر یک روز خدای آن روز را چنان درازش گرداند تا برانگیزد مردی صالح از اهل بیتم وآن مرد از اولاد فاطمه سلام الله علیها است . ( مسند احمد حنبل –ج1ص376 //ص430 //ص 99) (المستدرک علی الصحیحین – ج 4-ص 557)
کدام مفسر و عالم علوم قرآن از صدر اسلام تا کنون از این آیه کریمه برداشت بشارت به ظهور داشته که وی چنین برداشت نمود .؟؟؟!!! نگارنده این مقال که خداوند او را توفیق مطالعه هفتادو نه دوره از کتب ارجمند تفسیری شیعه وسنی داده تا کنون به چنین موضوعی برخورد نکرد.

2- سوءاستفاده از واژه ی"خاتَم"و اراده باطل از این سخن حق .

در کریمه ی چهل از سوره مبارکه ی احزاب این واژه شریف آمده در فرهنگهای لغت عربی مانند لسان العرب ابن منظور آمده است : "ختَم یختِم ختماً و ختاماً و الختَم و الخاتِم و الخاتَم و الخاتام : من الحلی کأنّه اوّل وهله خُتم به : به معنی :از زیبایی است گویا آن نخستین مرتبه چیزی است که بدان نیز پایان یافته است ( لسان العرب ابن منظور ماده ختم ) این معنی را قوامیس ذیل نیز آورده اند:
( العین – خلیل بن احمد //النوادر –ابوزید انصاری //جمهره اللغه –ابن درید //تهذیب اللغه-–ازهری //الصحاح –جوهری //اساس البلاغه –زمخشری // القاموس المحیط –فیروز آبادی //تاج العروس ---–زبیدی //مفردات القرآن – راغب اصفهانی ) و بسیاری از کتب لغت عربی و تفسیری که این معنی را تایید نمودند . با این معنی فرقه بهاییت که معتقد است این واژه اسم فاعل نیست و معنی پایان بخشی از آن اراده نمی شود نه تنها اثبات ظهور نیست بلکه اثبات ختم نبوت است چون معتقدیم پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله وسلم اول و آخر نبوت است و سایر انبیاء و رسل از نور وجودی ایشان بهره مندند .
در صورتی که این معنی را نپذیرند و این واژه را به معنی مهر و انگشتر بدانند بازهم چنانکه بر جامعه بشری و مناسبات انسانی و اجتماعی حاکم است مهر را در پایان و ختم هر قرار داد و قانون می زنند و سطو ر و مطالب بعد از آن فاقد هر گونه اعتبار است .
چگونه است خط دهندگان فرقه بهاییت این آیات الهی را در قرآن نمی بینند :

۩إنَّ الدین عند الله الاسلام ۩(آل عمران : 19) ۩رضیت لکم الاسلام دینا ۩(مائده : 3) ۩ من یبتغ غیر الاسلام دیناً فلن یقبل منه و هو فی الآخره من الخاسرین ۩( آل عمران : 85) ۩الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی ۩(مائده :5) صد ق الله العلی العظیم.ُ

عوام فریبی در نزد فرقه بهاییت :

1- سوره مبارکه بقره آیه شریفه 113 به اختلافات دو گروه یهود و نصاری اشاره دارد:
۩ و قالت الیهود لیست النصری علی شیءو قالت النصری لیست الیهود علی شیءو هم یتلون الکتاب۩
صد ق الله العلی العظیم. این دو گروه در حالی که صاحب شریعت الهی می باشند یکدیگر را
تحقیر می نمودند .

فرقه بهاییت معتقد است:
« بدیهی است حل این اختلافات و بیان حقیقت مسائل بایستی در این جهان شود تا شاید سبب هدایت شود . این کیفیت در ظهور اعظم الهی و نزول آیات محکمه شریعت بهایی به تمام معنی تحقق یافت .»
( گلگشتی در قرآن مجید –ص139-چاپ:کانادا). و گفته اند حل این مشکلات در قرآن به قیوم قیامت موکول شد در حالی که در شریعت بهایی حل شد .

جناب بهاء!

پیروان شما شاهد جنگهای جهانی اول و دوم و سوزاندن سه میلیون یهود در کوره های آدم سوزی نبودند ؟ و همین امروز شاهد هتاکی و بی حرمتی یهود و نصاری نسبت به هم نمی باشند . در یک اندیشه عقلانی این اختلاف موجود چگونه در فرقه بهاییت حل شده و کشور غاصب اسرائیل که به لحاظات مختلف مورد توجه این فرقه است قادر به حل مشکلات فیمابین نمی باشد؟ چگونه همین رژیم غاصب از تفکرات شما استفاده نمی کند ؟ پس همان پیش بینی قرآنی صحیح می باشد.



2-عرفان در نزد فرقه بهاییت :

«برای شناخت آن مراحل شما را به مطالعه کتاب "هفت وادی "نازله از قلم حضرت بهاءالله توصیه می کنیم :

وادی اول : طلب
دوم : عشق
سوم : معرفت
چهارم : توحید
پنجم : استغناء
ششم : حیرت
هفتم : فناء فی الله ».

جناب بهاء !

اگر قریب 170سال قبل این موضوعات در دیدگاه شما بکر و جدید وبااستعانت حق با قلم شما نازل گردید بهتر است بدانید و به اتباع خود بگویید 1200سال قبل از ولادت خودتان عرفاء و حکماء اسلام شکل کاملتر آنرا بیان نمودند که ازباب اختصار نام چند تن از این بزرگان را که هرگز مانند .......ادعایی ننمودند یاد آور می شوم :
رابعه عدویه – سفیان ثوری – فضیل عیاض – معروف کرخی – با یزید بسطامی – سری سقطی – سهل بن عبدالله تستری – جنید بغدادی – شبلی – ابونصر سراج - ابوعلی دقاق - شیخ ابوالحسن خرقانی – شیخ ابوسعید ابوالخیر – خواجه عبدالله انصاری – امام محمد غزالی – احمد غزالی – شیخ احمد جام – سنایی غزنوی – عبدالقادر گیلانی – شیخ شهاب الدین سهروردی – ابوحفص سهروردی – شیخ عطار - ابن عربی
صدر الدین قونیوی – مولوی – حافظ – سعدی – محمود شبستری – صفی الدین اردبیلی –علاءالدوله سمنانی --اوحدی - عماد فقیه – سیدقاسم انوار- جامی – شمس الدین لاهیجی و عثمان هجویری و...........

3- نوروزدر نزد بهاییان است؟؟؟!!!!

در کتاب "اقدس "آمده :« یا قلم الاعلی قل یا ملأالانشاء ....وجعلنا النیروز عیداً لکم بعد اکما لها» ( اقدس –ص 15-بند 43)
قطعاً ایرانیان پاک سرشت و فرخ نهاد و صاحب بیش از 7000سال تمدن و فرهنگ می دانند چنانکه تمام ایران شناسان فرهیخته همچون پروفسور گوستاولوون و پروفسور آرتور کریستن سن و ریچارد و...نیک میدانند نوروز و رسوم وآداب وابسته به آن قبل از ظهور بسیاری از ادیان الهی وحتی دین
مبین اسلام در ایران اجراء می شد و اینک نیزمی شود و در آینده نیز خواهد شد.
آیا نوروز متعلق به تمام جهانیان است یا متعلق به پارسی زبانان خوش گفتار؟ آیات و احکام یک دین متعلق به بشریت است یا یک قوم خاص ؟؟.اسلام نیز با آشنایی کامل از نوروز واین سنت حسنه ایرانی آنرا تصدیق نمود وبدان سفارش نمود .این موضوع چه ارتباطی با اقدس دارد جای بسی اندیشه است .و اگر قرار باشد این آیه الهی باشد باید برای تمام آداب و سنن کشورهای جهان آیه آید و در آن صورت اقدس وکتب مشابه آن باید چند صد جلد باشد و این از خصایص کتب الهی دور به نظر می رسد .واعلم

4- ایرادات ادبی "اقدس":

اشکالات صرفی و نحوی و زبان شناسی و بلاغی در کتاب "اقدس "که در دیدگاه آنان منزل الهی است
بسیاردیده می شود .چگونه تاکنون ابناءالبشر حتی یک اشتباه قابل اثبات از قرآن مطرح ننموده اند ولی هرکسی تنها با مطالعه یک دوره زبان وادبیات عربی متوجه بسیط ترین اشکالات مذکور در این کتاب خواهد شد . اگر آسمانی است چگونه این همه اشکال وجود دارد ؟! آیا نعوذ بالله من الشیطان وشبهه دانش خداوند به هنگام نزول این کتاب دچار نوسان می شده؟؟؟؟!!!! بنا براین خلاف این مدعی به سهولت ثابت است.

5- زبان "اقدس":

در قرآن کریم بیان شده: ۩وماأرسلنا من رسول الا بلسان قومه لیبّین لهم۩ صد ق الله العلی العظیم.
(ابراهیم :4)
خداوند می فرماید:هر پیامبری را با زبان قوم خود فرستادیم..
آقا میرزا حسینعلی خــــــــــان نـــــــوری مازندرانی از توابع مازندران-که افتخار علوی بودن و اولین نژاد ایرانی در محبت وعشق به اهل البیت علیهم السلام را دارند-می بایست کتاب منزلش یا به لهجه مازندرانی باشد یا به زبان فارسی .ولی چنانکه مشهود است به زبان عربی می باشد. نیک می دانیم تورات به زبان (عبری )و انجیل به زبان (سریانی ) و قرآن به زبان (عربی) و اقدس به زبان (عربی)!!!!!!!شاید شما نیز مانند نگارنده ی این مقال گمان کنید "مردم مازندران وبه دیگر تعبیر ایرانیان پارسی گوی در169 سال قبل عربی صحبت می نمودند و دوباره ایرانی گشتند؟؟!!!!!!!!!و یا باید و به ناچار به بطلان این کتاب و.. ..معتقد باشیم.

6- رد نبوت بهاءاز زبان فرزندش:

عبد البهاء غصن اکبر بهاءالله به میرزا حسن نامی اطلاع داده است:«ما داعیه نداریم ما که دعوی نبوت و امامت و رسالت نکرده ایم چه سؤالی وچه جوابی ؟من بنده ای از بندگان جمال مبارکم. ودر راه محبت در بین بشر خدمت می کنم .آقای میرزا حسن اگر سؤ الی دارد علماءوفقهاءو حکماءدر عالم بسیارند مشکل غامضه و مطالب معضله حل می کنند وما که دعوی علم و دانش نکرده ایم وبه ما چه کار دارد؟»(خاطرات نه ساله /ص107). نوشته های عبد البهاء ویارانش تناقض دارد و آنانکه سخن او و پدرش را وحی میدانند حکم دلسوزان مشفق تر از مادر دارند.


ادعای شگفت انگیز "خدا بودن(الوهیت)"جناب بهاءالله در کتب فرقه ی بهاییت:

قبل از بیان این بخش استعاذه میکنم و گویم :اعوذبالله من الشیطان الرجیم و شبهه
1-میرزا حسینعلی خان نوری معروف به "بهاءالله"در کتاب "بدیع"گفته:"«اننی انا الله لا اله الا انا کما قال النقطه (میرزا علی محمد الشیرازی)من قبل و بعینه یقول من یأتی من بعد» .
بدون تردید من خدا هستم و خدایی جزمن نمی باشد چنانکه میرزا علی محمد شیرازی هم گفت خداست و بعد از این افرادی مدعی این مقام خواهند شد.!!!!!!!! ( بدیع –ص154)
2-عباس افندی در کتاب "تاریخ صدر الصدور گفته:«مقام حضرت اعلی میرزا علی محمد الو هیت شهودی و مقام جمال اقدس و اقدم (میرزا حسینعلی)احدیت ذات هویت وجودی ورتبه این عبد (عباس افندی)عبودیت حقیقی وهیچ تفسیر و تاویلی ندارد.!!!!!!!!!! (تاریخ صدر الصدور –ص207)
3-جمال مبارک (میرزا حسینعلی) در قصیده ورقاییه می گوید:«کل الالوه من رشح امری تالهت کل الربوب من طفح حکمی تربت» همه خدایان از اثر من به خدایی می رسند وتمام پروردگاران از ریزش حکم من به مقام ربوبیت رسیدند.!!!!!!!!(مکاتیب –ج2-ص254/255)
4-یکی از بهاییان از عبد البهاء پرسید:مقصود ا زمالک دنیا در انجیل چیست؟ پاسخ داد:مالک دنیا جمال مبارک (میرزا حسینعلی) است. .!!!!!!!!(مکاتیب –ج3-ص404)
5- عباس افندی وخواهرش (ورقه علیا)بهاییان را به پرستش وبندگی وستایش بهاءالله تشویق می کردند و عبودیت اغنام در برابر بهاءرا می ستو دند و بهاییان را "بندگان جمال مبارک ابهی و بندگان صادق جمال مبارک "خطاب می کردند.!!!!!!!!(مکاتیب –ج2-ص56/ص12//14//33//37)
6-« اسجدوا الله ربکم العلی الاعلی الذی کان فی جبروت البقاء باسم البهاءوفی ملکوت السماء بالعلی مذکورا.»
در برابر پروردگار علی اعلی سجده کنید که در جبروت بقا آسمانها با نام بهاء است ودر ملکوت اسما بانام علی خوانده می شود.!!!!!!!(مبین –ص167)
هویت جناب بهاءالله با استفاده از کتب فرقه ی بهاییت:
1-صفت ونعت " عِلّیه " از آن دولت ایران و صفت"فخیمه"از آن دولت بریطانیا و صفت و
نعت "بهیه"از آن دولت روسیه بود. با پناهندگی جناب بهاء به سفارت روس قول داد دینش را به پاس داشت خدمات آنها به وی "بهایی" نامد .و دخترش را "بهیه "نامید.و آواره مینویسد :طاهره اولین کسی بود که میرزا حسینعلی خان را "بهاء"لقب داد.(کواکب –ج1-ص257//271//272)
2- مورخان بهایی معتقدند: لقب "بهاءالله"از روی قرعه در دشت بدشت انتخاب گردید.!!!(ظهور الحق –ص110-)(کتاب حضرت بهاءالله-ص39)
3-شوقی افندی می گوید:هدف ما در تلاشهای روس بهیه و انگلیس فخیمه ایجاد دین و مذهب نبود.(کتاب خصایل اهل بهاء –ص91)(نظر اجمالی –ص115)
4-بهاء مشوق معاشرت بهاییان با تمام ادیان با روح و ریحان است الا درباره ی مسلک خود که هیچ بهایی حق تحری حقیقت را ندارد.
بنده مخلص جناب میرزا حسینعلی (بهاءالله)و آقای عبد البهاء که در عوامفریبی دست اسلافش را
بسته گوی سبقت را از ایشان ربود افتخار کشور انگلستان بود ودر ازای خدمات صادقانه اش!!مورد توجه دولت انگلیس قرار گرفت و مفتخر به لقب "سر عبد البهاء" گردید. (کواکب –ج2-ص296)
5-سخن تاریخی بهاءپیامبر ادب و عرفان!!!!
هرکس بهاءرا منکر شود سزاوار است از مادرش وضع خود را بپرسد و هرکس دشمن او با شد قطعا شیطان در بستر و رختخواب مادر ش رفته است(گنج شایان -ص78//79)(مائده آسمانی –ج4-ص355)

جناب بهاء!
عزت قلمم را بیش از آن می دانم که ادامه دهم و شرمنده ی خواننده ی محترم این مقال گردم.شما که با وحی ارتباط داشتید نپرسیدید "ادب نبوت چیست؟؟"

یک حرکت خزنده و فریبنده در فرقه ی بهاییت:
بهاییان در یک حرکت خزنده و حالتی حق به جانب قصد انتخاب دوست برای "بهاءالله"دارند وبا تعابیر خدعه آمیز "اعراض از آیات الهی ظلم است و معرضین به علت انکار آیات دلهایشان مختوم
و گوش هایشان نا شنوا است و هرگز راه هدایت را نخواهند یافت". جملات در ظاهر زیباست وبدون ایراد . اما نیت آنها در زیر نهفته است و می گویند یهودیان کتب بسیاری را در رد عیسی بن مریم علیهما السلام و عیسویان آثار زیادی را در رد پیامبر اسلام نگاشتند و مسلمین نیز دیباجه هایی در رد بهاییت به زیور طبع رساندند.

به هوش باشیم :

اولا: میان پیامبران هیچ اختلافی نیست و هرچه هست متعلق به افراد کم دانش و متعصب آنهاست. وبه فرموده خداوند در سوره مبارکه "بقره"لا نفرق بین احد منهم.
ثانیا:شما نخست "نبوت "بهاءالله رابا کتب آسمانی ثابت کنید سپس وارد این تظلم و دادخواهی شوید.و بقول عامه:اول برادری را به اثبات برسان بعد ادعای ارث نما.
ثالثا:هیچ پیامبری رسول قبل از خود را رد نکرده و پیامبر بعد از خود را نیز معرفی نمود و در ختم رسل بودن پیامبر عظیم الشأن اسلام و ختم اوصیاءبودن حضرت صاحب العصر و الزمان نه تنها شکی نیست که مجال برای بحث نمی ماند.و ازبا ب یاد آوری به چند کتاب دگر باره مراجعت می نماییم .
1-در جزءدوم از کتاب پنجم (سفر خامس)تورات آمده:
«نابی أقیم لاهیم مقارب اجئهیم کاموخا ایلا وشیما عون»ترجمه عربی آن:نبیّا أقیم لهم من وسط اخوتهم مثلک به فلیؤمنوا.یعنی :از میان خودتان پیامبری برای آنها انتخاب شده مانند خودت پس به او ایمان آورید.(افحام الیهود –سموأل المغربی – ج1-ص113-تحقیق د. شرقاوی)
2-در کتاب مقدس "کتاب دانیال" ص1567-فصل 12 –بند 31///و کتاب اشعیای نبی -باب 59- کتاب حیقوق نبی -فصل 2 –بند 3 /// وهمان کتاب ص1220 –فصل 11 –بند 101 اشاره مستقیم به ظهور امام زمان سلام الله علیه در آخر الزمان دارند.
3-در کتاب مقدس "انجیل"(متی)باب 25- ص60-بندهای 31/33/////// در کتاب مقدس "انجیل"(لوقا)
باب 12- ص154-بندهای 35/37////// در کتاب مقدس "انجیل"(مرقس)باب 13- بندهای 32/37///////
در کتاب مقدس "انجیل"(یوحنا)باب 5- -بندهای 26/28 نیز به ظهور آقا صاحب الامر در آخر الزمان اشاره دارند.
4- در کتاب "زند بهمن یسن" ص19 و جاماسب نامه ص25 و بشارت ظهور ص20نیز با چنین مفاهیمی برخورد می کنیم.
در مکتب ارجمند اهل البیت علیهم السلام نیز 148 روایت پیرامون ذریه امام حسین بودن و 147 روایت در فرزند امام حسن عسکری بودن و 39 روایت در اقتدای حضرت عیسی بن مریم پیامبر محبت به وجود نازنین امام زمان در زمان ظهور موجود می باشد.
این کتب موجود است و فنا وری اطلاعات نیز پیشرفته است . حال نوبت شماست که جناب "بهاءالله"را در کتب پیشین ثابت کنید.ولن تفعلوا.
نگارنده قصد تبیین تاریخ پنهان را داشته و بنا بر تعالیم زیبای قرآنی "لا اکراه فی الدین "نیت دعوت نداشته و رجای واثق دارد که با مطالعه وکنکاش رهِ گم کرده ی خویش را بیابید.

مرگ بهاء الله بر همه مسلمانان تبریک باد




۸ خرداد - ۲۹ می - سالروز مرگ همیشگی بهاء الله را به همه حق جویان و عدالت محوران مسلمان در سرتاسر جهان تبریک می گویم .




بررسی و نقد فرقه ضاله بهائیت

فرقه‌سازی استعمارگران(سازندگان بهائیت)

از ویژگی‌ها و خصوصیات بارز مسلک بابیت (و بهائیت منشعب از آن)، تقسیم مداوم آن به فرقه‏ها، دسته‌بندى‏ها و انشعابات جدید است. بگذریم از اینکه خود "بابیت"، در اصل، یکى از انشعاباتى بود که در گروه شیخیه و در میان پیروان شیخ احمد احسائى و سید کاظم رشتى، رخ داد.

با توجه به قدرت نفوذ و تأثیرگذاری استعمارگران، ‌باید نیازمندی‌های آنان را به عنوان متغیری اساسی در رشد و گسترش فرقه‌های همسو با منافع آنان، نظیر بابیگری و بهائیگری، در نظر گرفت. به بیان دیگر، تشخیص جایگاه این فرقه‌ها نیازمند توجه به کارکرد آنان برای قدرت‌های استعماری می‌باشد. در مقاله زیر، ضمن معرفى اجمالى فرقه‏های یادشده، اهداف استعمارگران در تقویت این فرقه‌ها و بهره‏گیرى از آن‌ها بررسى شده است.


از ویژگی‌ها و خصوصیات بارز مسلک بابیت (و بهائیت منشعب از آن)، تقسیم مداوم آن به فرقه‏ها، دسته‌بندى‏ها و انشعابات جدید است. بگذریم از اینکه خود "بابیت"، در اصل، یکى از انشعاباتى بود که در گروه شیخیه و در میان پیروان شیخ احمد احسائى و سید کاظم رشتى، رخ داد و رویارویی‌های بسیاری را با شاخه‏هاى دیگر این گروه (به رهبرى حاج محمدکریم‌خان کرمانى و میرزا شفیع تبریزى و... در کرمان و تبریز و دیگر شهرهاى ایران) به دنبال آورد. عده‌ای از پژوهشگران معتقدند که جریان باب و بهاء، طی تاریخ خود، "مانند یک بمب خوشه‏اى فرهنگى" در بین مسلمانان عمل کرده، که تعبیر جالب و درخور دقتى است.
در بررسى سیر تحولات تدریجى دو فرقه بابیت و بهائیت، مشاهده مى‏شود که پس از مرگ میرزا على‌محمد شیرازى "باب"، مؤسس فرقه بابیت، اختلافات و تفرقه‏هاى فراوانى به‌وجود آمد و فرقه‏هاى متعددى ساخته شد. این فرقه‏سازى، اگرچه نتوانست به انهدام فرهنگ مسلط شیعى و از بین بردن انسجام جامعه اسلامى در کشور ما بیانجامد، به هر صورت، تعدادى از افراد را از بدنه اقتدار دینى حاکم بر کشور جدا کرد و با این کار عملاً به منافع استعمار غرب سود رساند.

فرقه‏ها و انشعابات بابیت و بهائیت‏

پس از مرگ على‏محمد باب، اختلافات و تفرقه‏هاى فراوانى به‌وجود آمد. مهم‌ترین اختلاف در بین دو تن از پیروان او، میرزا یحیى صبح ازل و میرزا حسینعلى بهاء، رخ داد[1] که آیین او را به دو شعبه اساسى تقسیم کرد: فرقه ازلى؛ یعنى پیروان صبح ازل، که به آیین باب وفادار و استوار ماندند، و فرقه بهائى که به بهاء رو آوردند و او را مصلح کل و "مَن یُظْهِرُه‏اللّه وعده‌داده‌شده در کتاب بیان" پنداشتند.[2] گفتنى است که صبح ازل و بهاء، با هم برادر، و در ترویج بابیت همکار یکدیگر بودند، اما پس از رقابت و اختلافى که بین ایشان بر سر ریاست بابیان درگرفت، از هیچ‌گونه دشمنى و کینه‏توزى و بدگویى (و حتى زمینه‌چینى براى ترور همدیگر) دریغ نکردند که شرح آن را باید از کتاب‌هاى آن‌ها و اتباعشان جستجو کرد.

الف‌ــ فرقه ازلیّت:

مرام ازلیان همان مرام بابى است و چندان تفاوتى با آن ندارد، فقط وجه تمایزشان از دیگر بابیان این است که صبح ازل را جانشین باب مى‏دانند.[3] از این فرقه، با عنوان بابى هم‏ یاد شده است. فرقه ازلى پس از مرگ صبح ازل رفته‌رفته منقرض شد[4] و عامل این امر، بیش از هر چیز، عدول میرزا یحیى دولت‌‌آبادى (وصىّ رسمى صبح ازل) از پذیرش رهبرى فرقه، بلکه توصیه وى به ازلی‌ها مبنى بر تبعیت از مذهب تشیع بود که شرح آن در کتاب حسین مکى آمده است.[5]

ب‌ــ فرقه بهائیت:

میرزا حسینعلى بهاء، پس از منازعات طولانى با رقیب خود، که حدود 24 سال طول کشید، بساط الوهیت و ربوبیّت خود را پهن کرد و رهبرى این فرقه را به عهده داشت و در پایان عمر خود، به ترتیب، دو پسرش: میرزا عباس (عباس افندى) و میرزا محمدعلى را جانشینان پس از خود معرفى کرد.[6] با وجود این، پس از مرگ بهاء (1309.ق) بر سر جانشینى او بین عباس افندى و محمدعلى اختلافى شدید و فزاینده افتاد و دو طرف، یکدیگر را به باد هتاکى و ناسزا گرفتند. سرانجام نیز عباس افندى توانست با زیرکى بر برادر غلبه یابد، او را براى همیشه از گردونه رهبرى بهائیت طرد کند و ده‌ها سال بر مسند ریاست بهائیان تکیه زند.[7]
پس از مرگ عباس افندى (1340.ق)، چون داراى فرزند ذکور نبود، با تلاش دخترش، و حمایت حکومت انگلیس در فلسطین اشغالى، نوه دخترى او موسوم به شوقى افندى (تحصیل‌کرده انگلیس) بر مسند جانشینى عباس و پیشوایى بهائیت تکیه زد. این جانشینى نیز در میان بهائیان مشاجرات و انشعاب تازه‏اى را دامن زد.[8] این انشعاب، پیدایش "فرقه سهرابى" بود که رهبر آن میرزا احمد سهراب (از فعالان و برجستگان بهائیت در زمان عباس افندى، و از مقرّبان نزد او) از اطاعت شوقى سرپیچى نمود و با او مخالفت کرد. پیروان این فرقه بیشتر در امریکا هستند.[9] افزون بر این، در پى مرگ عباس افندى، شمار بسیاری از مبلّغان مشهور بهائى همچون عبدالحسین آواره، حسن نیکو، صالح اقتصاد و نیز فضل‌الله صبحى (منشى و کاتب مخصوص عباس افندى) بر شوقى افندى، بلکه بر مسلک بهائیت، شوریدند و به دامان اسلام بازگشتند و علیه بهائیت و سران و رهبران آن، به افشاگرى برخاستند.
شوقى افندى (رهبر چهارم مسلک باب ــ بهاء) سال 1957.م/1336.ش در سن 58 سالگى در لندن درگذشت و فرزندى از او نماند. بیوه کانادایى او، خانم روحیه ماکسول، در مورد شوقى ادعا کرد که وى هیچ وصیّت‌نامه‏اى از خود باقى نگذاشته است. مطلعان ادعاى ماکسول را با توجه به تأکید بسیار آیین بهائى بر نوشتن وصیّت‌نامه توسط افراد، سخت مشکوک تلقى کردند و رفتار انحصارطلبانه‏اى نیز که وى بر ضدّ بعضی از افراد تراز اول فرقه و همکاران نزدیک شوقى (نظیر میسون ریمى امریکایى) در پیش گرفت، بر این شک افزود. شوقى افندى قبل از مرگ خود "هیأت بین‏المللى بهائى" را (که از آن به عنوان جنین و نطفه اولیه "بیت‏العدل اعظم بهائیت" یاد مى‏شود) تشکیل داده و میسن ریمى را به ریاست این نهاد بسیار مهم منصوب کرده بود.[10] اقدام دیگر ماکسول، تشکیل بیت‌العدل‏ بدون حضور "ولىّ امر" بود که با تأکیدات صریح و مکرر رهبران اولیه بهائیت، تعارض داشت و عملاً بهائیت را به بن بست مشروعیت کشانید.
رهبرى میسن ریمى (به عنوان جانشین شوقى) را عده‏اى از پیروان شوقى تأیید کردند و او را ملقب به "ولىّ امر ثانى" نمودند. میسن ریمى نام گروه خود را "بهائیان ارتودکس" نهاد و طبعاً خانم ماکسول با انتخاب وى به این سمت مخالفت نشان داد. اکثر بهائیان کنونى تابع ماکسول هستند. مدتى پس از آن، شخصى به نام جمشید معانى در اندونزى خود را تحت عنوان "سماءاللّه" رهبر بهائیان خواند و در آنجا طرفدارانى پیدا کرد و اعضاى محافل بهائیت پاکستان نیز به او پیوستند.[11] ماجرا به آنچه گفتیم ختم نشد و نمى‏شود و گذشته از فرقه‏هاى یادشده، طریقه‏هاى جزئى دیگرى نیز در مسلک بابى و بهائى مانند فرقه‏هاى بیانى و مرآتى ظهور کردند که شرح آن‌ها در این مجمل نمى‏گنجد. هم‏اکنون نیز گروه‌هاى متعددى از بهائیت جدا شده‌اند و تحت عناوین بهائیان طردشده (bahais-ex) ، بهائیان همجنس‏گرا (gay bahais) و بهائیان اصلاح‏طلب (reformer bahais) به فعالیت خود ادامه مى‏دهند.[12]
امروزه بخش عمده بهائیان (پیروان روحیه ماکسول، بیوه شوقى افندى) با مرکزیت بیت‏العدل اعظم، واقع در اسرائیل، اداره مى‏شوند. اعضاى بیت‏العدل در هر دوره نُه نفر هستند که در تمامى دوره‏ها اکثر کرسی‌هاى بیت‏العدل را افرادى با ملیت امریکایى و بعضاً ایرانى تصاحب نمودند.[13] بیشتر پیروان این فرقه در امریکا و هند ساکن هستند و تشکیلات آنان، علاوه بر این دو کشور، در کشورهاى افریقایى و آسیایى شعبه دارند و به تبلیغ آیین خود مشغول‌اند[14](سیر ایجاد فرقه‏هاى بابى و بهائى از آغاز ظهور باب تاکنون در نمودار شماره 1 آمده است).

نمودار شماره 1

شیخیه
بابیه
ازلی بهائی
ادامه بهائی
بهائیان جمشیدی

بهائیان ماکسول

بهائیان ارتودکس

اهداف و انگیزه‏هاى استعمار از فرقه‏سازى‏ها

دلایل و شواهد خلل‏ناپذیرى در صفحات تاریخ، گواه این است که دست‌هاى پنهان و پیداى استعمار، اگر نه در پیدایش، دست کم در تداوم بابیگرى و خصوصاً بهائیگرى در کار بوده و هست. بررسى این امر و دلایل و شواهد آن، مجالى مبسوط مى‏طلبد که در ظرفیت محدود این مقاله نمى‏گنجد. اما آنچه پس از آشنایى با فرقه‏ها و شاخه‏هاى پربار! این آیین ساختگى، از اشاره به آن ناگزیریم، طرح این سؤال اساسى است که استعمار از فرقه‏سازى و ایجاد شاخه‏هاى متعدد در دین مقدس اسلام، چه سودى مى‏برد و با تقویت و تداوم این امر، چه اهدافى را دنبال مى‏کند؟
پوشیده نیست که هدف اصلى استکبار و نظام سلطه، سیطره بر تمام جهان، و استثمار ملت‌هاست. لذا همواره مى‏کوشد با غارت منابع و ذخایر کشورها و تضعیف اقتصاد آنان سیطره خود را بر جهان حفظ نمایند. سلطه‏گران جهانى براى حفظ رابطه سلطه‏گرى و سلطه‏پذیرى دیگر جوامع همواره در تلاش‌اند هرگونه مقاومت را در برابر امواج افزون‏طلبى‏هاى خود، از میان بردارند.[15]
با سیرى در تاریخ درک می‌گردد که استعمارگران به سرزمین‏هاى آباد و پر از معادن و ذخایر شرق، به‌خصوص خاورمیانه، همواره توجه داشته‌اند. از میان کشورهاى خاورمیانه نیز، ایران، به دلیل داشتن موقعیت جغرافیایى منحصربه‌فرد و منابع و ذخایر متعدد، از چشم طمع سلطه‏گران در امان نبوده و مورد چپاول و غارت آنان قرار گرفته است که البته در هر دوره‏اى مردم آزاده و مسلمانان این خطّه، صحنه‏هاى شگفتى از مقاومت، ایستادگى و سلطه‏ستیزى را به نمایش گذاشته‏اند.
با مختصر تأملى در اوضاع و شرایط داخلى ایران در دوره قاجار (زمان پیدایش و ظهور بابیگرى) روشن مى‏گردد که دولت‌هاى استعمارگر روس و انگلیس بر سر منافع و امتیازات در ایران، در رقابت با یکدیگر بودند و در نهایت درصدد برآمدند ایران را بین خود تقسیم کنند، به گونه‏اى که بعد از برقرارى مشروطه در دوره مجلس اول، قرارداد 1907 و تکمله‏هاى سرّى آن در 1915 نشان مى‏دهد که آنان به این توافق، که شمال از آنِ روسیه و جنوب در اختیار انگلیس باشد، رسیده بودند.[16]
بعد از جنگ‌هاى ایران و روس، روسیه عمدتاً دولت ایران را در دست داشت و انگلستان نیز قدرت نفوذ دیرینه خود در ایران را حفظ نموده بود. امام‌خمینی(ره) فرموده است: استکبار در حدود سیصد سال در مورد منابع اقتصاد ایران مطالعه کرده است و قصد غارت ثروت ایران و کشورهاى شرقى مهم‏ترین هدف "استکبار است".[17] اما آنچه سدّ راه آنان در چپاول این مملکت و مانع اجراى‏ نقشه شومشان بود، مذهب ملّت ایران بود. عامل اساسى اتحاد این ملت، که رهبرى، تشکیلات و اقتدار سیاسى هم داشت، "مذهب شیعه" یا "اسلام ناب محمدى" بود.
ازآنجا‌که استعمار پیر در طی تاریخ استعمارگرى خود، زیرکانه دریافته بود که با شیوه منسوخ و قدیمى جنگ‌هاى صلیبى و لشکرکشى نظامى، نمى‏تواند به هدف خود، که محو و نابودى اسلام است، نایل آید، با انواع ترفندها درصدد برآمد آن را تضعیف کند و برای رسیدن به هدف خود ابزارهاى دیگرى به کار گرفت.
در دوره فتحعلى‌شاه در جنگ‌هاى ایران و روس، که در آغاز ایران به فتوحاتى دست یافت، قدرت دین و مردم براى روس‌ها مسلّم شد و در دوره ناصرالدین‏شاه اولین مقاومت‌هاى دینى و ملّى در مقابل قراردادهاى ظالمانه بیگانگان انجام شد.[18]
کاربرد و کارآیى مذهب تشیع پس از مقابله روحانیت با قرارداد رویتر، به‌خصوص پس از رویداد "رژى" که به جنبش معروف تنباکو و پیروزى مردم و روحانیت منجر شد،[19] توجه قدرت‌هاى استعمارگر را برانگیخت و پس از آن به‌کارگیرى جاسوسان و عوامل مختلف براى بهره‏بردارى از این مسأله در جهت برآوردن منافع مورد نظر خویش، در رأس اقدامات آنان قرار گرفت. در چنین زمانى بود که دعاوى باب و بهاء نظر سیاست‏بازان خارجى را به تداوم حیات این فرقه‏ها به عنوان نطفه‏اى که مى‏تواند تهدیدى جدى براى تشیع، روحانیت و نظام مدافع و مروج شیعه به‏شمار آید، به خود جلب کرد. به نحوى که از همان آغاز، تقویت و تحریک این مدعیان در دستور کار دولت‌هاى استعمارى قرار گرفت. در مقابل نیز رهبران بهائى و ازلى نیز سرسپردگى خود را به سفارتخانه‏هاى روس و انگلیس دوچندان ساختند تا از این طریق و تحت حمایت سیاست‌هاى بیگانه، مجرى طرح‌ها و توطئه‏هایى شوند که از یک‌سو رونق کسب‌وکارشان و از سوى دیگر جلب رضایت بازیگران و سیاست‌گذاران خارجى را به دنبال داشت.[20]
از سوى دیگر مردم از جنگ‌هاى سختى که در سال‌های پیش از ظهور جنبش باب، بین ایران و روسیه تزارى وجود داشت و نیز بى‏کفایتى دولت‌هاى قاجار، خسته و افسرده شده بودند و به دنبال پناهگاهى معنوى مى‏گشتند. لذا حالتى پیش آمده بود که همه در انتظار فرج امام زمان(عج) به سر مى‏بردند تا ملت اسلام را از یوغ ظلم روسیه تزارى و چپاول‌هاى انگلیس و دولت حاکم نجات دهد. این زمینه‏ها و عوامل باعث شد که عده‏اى از مردم با شنیدن ادعاهاى باب و پیروانش به آنان گرایش پیدا کنند و به جاى پناهگاه صحیح، به پناهگاه کاذب روى آورند.[21]
بدین ترتیب، استکبار جهانى، پس از اینکه دریافت مذهب شیعه و فرهنگ انتظار و مهدویت مهم‏ترین مانع سلطه آنان بر ایران است، با سوءاستفاده از جهل و نادانى مردم و سایر زمینه‏هاى مساعد، به ایجاد فرقه‏هاى ضالّه، دست زد و از این طریق سعی کرد فرهنگ اصیل شیعه را تضعیف نماید. آنان با تفرّق و تحزب‏گرایى، به اقتدار، انسجام و وحدت مردم مسلمان ایران ضربه وارد نمودند و تلاش کردند از یک‌سو با تحقیر هویت ملى و اعتقادات و باورهاى دینى مسلمانان زمینه را براى پذیرش فرهنگ منحط غرب فراهم کنند و از سوى دیگر با تبلیغ گسترده مکتب‌ها و مذهب‌هاى پوشالى و تقویت آن‌ها، به هدف خود، که محو و نابودى اسلام است، برسند.








پی‌نوشت‌ها

[1]ــ اسماعیل رائین، انشعاب در بهائیت؛ پس از مرگ شوقی ربانی، تهران، مؤسسه تحقیقی رائین، ص145
[2]ــ یوسف فضایی، شیخیگری، بابیگری، بهائیگری، آشیانه کتاب، 1382، ص181
[3]ــ سید سعید زاهد زاهدانی، بهائیت در ایران، چاپ دوم، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، ص109
[4]ــ یوسف فضایی، همان، ص181
[5]ــ رک: زندگی میرزا تقی‌خان امیرکبیر، حسین مکی، چاپ 9، تهران، انتشارات ایران، 1366، صص362ــ360، اظهارات غلامرضا آگاه.
[6]ــ دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دایره‌المعارف اسلامی، چاپ 2، 1375، ج4، ص740
[7]ــ اسماعیل رائین، همان، ص46
[8]ــ احمد کسروی، بهائیگری، ص49
[9]ــ یوسف فضایی، همان، ص210
[10]ــ درباره میسون ریمی رک: اسماعیل رائین، همان، صص155ــ148
[11]ــ یوسف فضایی، همان، صص211ــ205
[12]همان
[13] همان
[14]ــ سید سعید زاهد زاهدانی، همان، ص286
[15]ــ حسن قدوسی‌زاده، نکته‌های ناب، گزیده بیانات رهبر فرزانه انقلاب در جمع دانشجویان و دانشگاهیان، نشر معارف، 1384، ص62
[16]ــ سیدجلال‌الدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ 2، بی‌تا، صص73ــ71
[17]ــ سید محمد هاشمی تروجنی و حمید بصیرت‌منش، تاریخ معاصر از دیدگاه امام‌خمینی (تبیان 20)، موسسه تنظیم و نشر آثار امام‌خمینی، 1378، صص29ــ27
[18]ــ سیدجلال‌الدین مدنی، همان، صص17ــ15
[19]ــ موسی نجفی و موسی فقیه‌حقانی، تاریخ تحولات سیاسی ایران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1381، صص170ــ169
[20]ــ سیدمحمدباقر نجفی، بهائیان، کتابخانه طهوری، 1357، صص616 و 516
[21]ــ حاج شیخ حسن فرید گلپایگانی، مفتاح باب‌الابواب یا تاریخ باب و بهاء، چاپ 3، 1346، صص119ــ118

چگونگی ازدواج و طلاق و مهریة بهائیت

در کتاب "گنجینة احکام" (ص 136) از قول بهاء الله نیز نقل می کند که:

ازدواج عبارت است از این که بعد از رضایت مرد و زن و رضایت پدر و مادر آن دو، در محلی از اتقیاء حاضر شوند، و خطبة عقد را به کمال روح و ریحان تلاوت نمایند.

همان، محاکمه و بررسی باب و بهاء، ج 2، ص 162

و در کتاب "اقدس"، میرزا حسین علی نوری می گوید:

ازدواج در کتاب "بیان" به رضایت طرفین محدود بوده ولی ما می خواهیم دوستی و اتحاد برقرار باشد، لذا آن را بعد از رضایت طرفین مشروط به اذن پدر و مادر می دانیم تا کینه و عداوتی میان مردم حاصل نشود، ما مقاصد دیگری هم در این حکم داریم و این کار مطابق قضاء واقع شد.

افراسیابی، بهرام، تاریخ جامع بهائیت، ص 253، دهم، مهرفام، تهران، 1382 ش

خطبة عقد نکاح در مسلک بهائیت:

الف - عقد نکاح

1- هنگامی که دختر و پسر به سن بلوغ شرعی (15) سال) رسیدند، می توانند از همدیگر خواستگاری کنند .

2- قبل از تمام شدن 15 سال چه از ناحیة دختر و چه پسر خواستگاری جایز نیست.

3- مدت شرعی میان خواستگاری و اجرای عقد نکاح معتقدند که این مدت نباید بیش از 95 روز باشد. احمد ولید سراج الدین، البهائیة و النظام العالمی الجدید، ج 2، 279.

4- پس از وقوع خواستگاری زن و مرد در محلی برای اجرای عقد نکاح حاضر می شوند و مهریه را تعیین می کنند، چون بدون آن، دامادی تحقق نمی پذیرد،

5- عقد نکاح را که عبارت از "دو جمله" است می خوانند.

مرد بگوید: همة ما برای خدا هستیم و از خدا راضی می باشیم (انّا کلّ للّه راضون.)

و زن نیز بگوید: همة ما برای خدا هستیم و از خدا راضی می باشیم. (انّا کلّ للّه راضیات) .
و یا طبق گفتة "بیان" در (باب 7 از 1/6) هر دو بگویند: من پروردگار آسمان ها و زمین هستم. و پروردگار هر چیزی که دیده می شود و هر چیزی که دیده نمی شود و پروردگار عالمین هستم. (انا الله ربّ السموات و ربّ الارض ربّ کلّ شی ربّ ما یری و رب ما لا یری رب العالمین.)

6- بعد از آن قبالة نکاح را بنویسند و امضاء کنند تا میان آنها وثیقه باشد.

7- نباید میان اجرای عقد و زفاف بیشتر از یک روز فاصله انداخته شود.



ب - مهریه

1- مهریه در مسلک بهائیت از جایگاه مهمی برخوردار است بگونه ای که بدون ذکر مهریه، عقد باطل است.

2- مهریه باید در مجلس عقد با حضور شهود از طرف زوج به زوجه به صورت نقد پرداخت گردد.

3- مقدار آن بنابر دستور "میرزا حسین علی نوری" چنان که در اقدس (ص 19، سطر 2) تصریح کرده است: برای شهری ها 19 مثقال طلای خالص، و برای روستائیان 19 مثقال نقره می باشد. و اگر بخواهند بیشتر از آن قرار دهند باید 19 تا 19 ترقی کنند تا 95 مثقال و نمی توانند تجاوز کنند اگر قیراطی از 95 بالا رود و یا از 19 مثقال کمتر شود جایز نیست.

بهرام افراسیابی، تاریخ جامع بهائیت، ص 374، و محاکمه و بررسی باب و بهاء، ج 2، ص 150، محمد محمدی اشتهاردی، بابی گری و بهایی گری، ص 198.



ج - طلاق

مسالة طلاق در مسلک بهائیت بدین قرار است که: بهاء در اقدس (ص 20، س 2) می گوید:

اگر میان زن و مرد کدورتی حادث شد مرد نمی تواند زن خود را طلاق دهد و باید یک سال صبرکند و ممکن است در این مدت رائحة دوستی و مهربانی در میان آنها استشمام بشود و چون یک سال گذشت مانعی ندارد طلاق بدهد.

محاکمه و بررسی باب و بهاء، ج 2، ص 169.

نکات :

1- اگر مرد عزم طلاق زنش را داشته باشد باید 19 ماه کناره گیری نماید، اگر در خلال این مدت پشیمان گردید، و از عزم خود منصرف شد، به همان حال باقی خواهند ماند، و گرنه بعد از انقضاء 19 ماه طلاق می دهد،

2- هنگامی که طلاق واقع شد دیگر رجوع به زوجة طلاق داده شده جایز نیست تا 19 روز بگذرد و بعد از آن می تواند رجوع کند

3- هر زنی را می شود 19 مرتبه طلاق داد و سپس حرام ابدی می شود.

4- طلاق در نزد بهائیان به دست هر دو از زن و مرد داده شده، و صیغة خاصی هم ندارد بلکه صیغه اش همان انقضای یکسال است. اگر انقضاء سال حاصل شود جدائی میان زن و مرد به خودی خود حاصل می گردد بی آنکه حضور شهود عدلین هم لازم باشد.

تاریخ جامع بهائیت، بهرام افراسیابی، ص 258.


د - ازدواج موقت

بهاء در کتاب اقدس گفته است:

خداوند ازدواج موقت را حرام کرده است در این دورة پاک، مردم از هوی پرستی منع شده اند تا متلبس به لباس پرهیزگاری باشند .



نکات :

1 - ازدواج با بیش از دو زن حرام کرده ولی خدمت گرفتن دختر باکره را حلال و بی عیب دانسته است.

به همین دلیل، بهائیان ازدواج شرعی و قانونی با بیش از دو تن از زنان را مباح نمی دانند اما ارتباط حرام را جایز می شمارند.

عامر النجار، البهائیة و جذورها البابیة، ص 102.


2 - از نظر اسلام ازدواج با 9 گروه از زنان آنها حرام است ولی در مسلک بهائیت فقط یک گروه حرام می باشند و آن گروه تنها زنان پدران است.

بهاء الله (میرزا حسین علی نوری) در کتاب اقدس (ص 30، سطر 10) اظهار می دارد: من برای شما ازدواج با زنان پدرانتان را حرام کردم و از ذکر حکم پسران حیاء می کنم.

دکتر ـ ح ـ م ـ ت، محاکمه و بررسی باب و بهاء، ج 2، ص 162، دوم، کتاب سرای سعادت، تهران، 1338 ش، و به احمد ولید سراج الدین، البهائیة و النظام العالمی الجدید، ج 2، ص 277، اول، داودی، دمشق، 1994 میلادی

و به همین دلیل، هیچ یک از بزرگان بهائیت چه شوقی افندی، چه عبدالبهاء و پسرش عباس، در کتابهایشان به غیر از حرام بودن نکاح زنان پدران، کسی را از نزدیکان، چه خواهران، و چه دختران آنها، و چه دختران برادران، و چه عمه ها و خاله ها، و چه مادرانی که انسان شیر آنها را خورده (مادران رضاعی) و خواهران رضاعی، مادر زن، جمع کردن میان دو خواهر در زوجیت و... متعرض نشده اند تا جایی که عباس عبدالبهاء فتوی به حلال بودن ازدواج با نزدیکان می دهد و می گوید:
مادامی که بهائیون ضعیف و در قلت هستند نکاح نزدیکان از زنان حرام نمی باشد، تا اینکه بهائیت تقویت شود و تعدادشان فزونی پیدا بکند.

عامر النجار، البهائیة و جذورها البابیة، ص 101، اول، دارالمنتخب العربی، بیروت، لبنان، 1419 هـ، 1999 میلادی.



و لذا محمد فاضل در کتاب "الحراب فی صدر البهاء و الباب" به نقل از محمد مهدی خان صاحب کتاب "مفتاح باب الابواب" تصریح می کند: حتی ازدواج با زنانی که در نزد یهودیان و مسیحیان حرام بوده، بهائیان تجویز کردند.

عامر النجار، البهائیة و جذورها البابیة ص 279، چاپ دارالمدنی، جده، 1407 هـ. 1986 میلادی.



و جلال الدین شمس در تعلیقی که بر قول بهاء در کتاب اقدس زده می گوید:
اکتفاء بهائیان به تحریم ازدواج با زنان پدران، و سکوت از ذکر سائر زنان اقارب، دلیل قاطعی بر جایز بودن ازدواج با آنان و حلال بودن آنها به مردان نزدیک می باشد. سپس تصریح می کند: ما نمی دانیم علت حیا "بهاء" از ذکر حکم پسران نوجوان چیست؟ که می گوید: "ما حیا می کنیم حکم پسران را ذکر کنیم." بلی سکوت او از ذکر حکم پسران سبب شده است که عده ای از پیروان وی به این عمل زشت (لواط) مرتکب شوند، و ذکر نکردن بهاء را، دلیل عمل خود قرار دهند.

عامر النجار، البهائیة و جذورها البابیة، ص 101.



*********
منابع ذیل برای مطالعة بیشتر معرفی می گردد:
1- مرتضی مطهری، مجموعة آثار، ج 19، انتشارات صدرا.
2- کشف الحیل، عبدالحسین آیتی، (3 جلد در یک جلد)، چاپ 6، نقش جهان، تهران، 1336 ش.
3- سید حسن کیائی، بهائی از کجا و چگونه پیدا شده؟، چاپ سوم، تهران، 2535 آذر ماه.

ظلم بشیوه بهائیت در حق زنان بهائی

نادیده گرفته شدن حقوق زنان در بهائیت میراث شوم رهبران بهائی است . میرزا حسینعلی جانشینان خود را از میان پسران خود یعنی عباس آفندی و محمد علی تعیین می کند و عباس آفندی هم در کتاب الواح وصایا خود رهبران بعد از خود را منحصر به فرزندان پسر از نسل خودش تعیین کرده است و هیچ حقی برای فرزندان دختر قائل نیست .

در اردیبهشت سال جاری انتخابات جدید بیت العدل در کشور اسرائیل و در شهر حیفا برگزار گردید و همانگونه که از قبل مشخص بود هیچ سهمیه ای به زنان بهائی در عضویت 9 نفره بیت العدل اختصاص نیافت. هرچند به ادعای بهائیت فرقه بهائی یک آئین مترقی و مربوط به قرن اتم است و تساوی کامل حقوق زن ومرد از تعالیم 12گانه و اصلی آن می باشد ولی به رغم این ادعا ، شاهد تضاد آن در انتخابات بالاترین نهاد قانون گذاری بهائیت یعنی بیت العدل می باشیم.هر چند ماهیت وجودی و مشروعیت بیت العدل از اساس برخلاف نص صریح رهبران بهائی یعنی بهاالله و عبدالبها تشکیل یافته و مورد سوال هزاران بهائی قرار گرفته است اما کماکان روند خارج شدن از مسیر تعیین شده توسط رهبران بهایی ادامه دارد. در حالی که از جمع 1400نفری شرکت کنندگان در مراسم باصطلاح انتخابات!!! اعضای بیت العدل بیش از 400نفر زن نیز حضور داشته اند ولی در عین حال هیچ حقی برای این گروه از جامعه بهائی قائل نشده اند . علیرغم اینکه فرقه بهائیت بخش عمده ای از بار فعالیت فردی و جمعی خود در تشکیلات مربوطه را برعهده زنان این جامعه گذارده و شبانه روز از آنان کار می کشنداما در انتخابات بیت العدل زنان این جامعه به در بسته می خورند و این بالاترین توهینی است که درهیچ نهاد انتخاباتی مشابه آنرا سراغ نداریم. این نکته که زنان فقط ابزاری برای اجرای نیات ماشین تبلیغاتی بهائیت کاربرد دارند ،بقدری به مسئله ای بحث برانگیز و غیر قابل توجیح در آمده است که بدنبال خود موجبات خروج تعداد زیادی از بهائیان غربی را از این فرقه فراهم کرده است.

باعتقاد بهائیت " قوانینی که درآثار مقدسه آمده قابل تغییر نیست (هرچند دلایلی قاطع بر تغییر آن وجود دارد)اما آنچه در آثار مقدسه نیامده باشد برعهده بیت العدل است که تشریع نمایدو لذا آنچه ایشان تصویب نمایند بااتفاق و با اکثریت ارا تحقق می یابد" و انتظار زنان بهائی اینست که این تغییر مشابه سایر تغییراتی که تاکنون بوجود آمده در بیت العدل بوجود آید. اعتقاد گروههای مخالف اینست که نبایستی از سادگی و احساسات زنان بهائی سو استفاده و حقوق اولیه انسانی آنها در نهاد انتخاباتی!!بیت العدل نادیده گرفته شود. سوال اساسی اینست چرا بهائیت ارزش و منزلت زنان را در حد یک وسیله تبلیغاتی کاهش داده و هر زمان بحث حضور زنان در بیت العدل پیش می آید زنان از هیچ اعتبار و وجه قانونی برخوردار نیستند و لذا آنرا ظلمی آشکار برخود تلقی می کنند بگونه ای که انگار آنان جزو جامعه بهائی نیستند. بهر تقدیر بحث حضور زنان در این نهاد بصورت چالشی حل نشدنی برای بیت العدل در آمده است.

هیچ‌ادعایی ندارم و توبه می‌کنم!

باب‌ در سه‌ شهر با علمای‌ عصر خود مستقیماً‌ برخورد و احیاناً‌ مناظره‌ داشت: شیراز، اصفهان‌ و تبریز. ‌

الف) شیراز: شیراز برای‌ باب‌ (در دوران‌ ادعای‌ «بابیت» ش) از همه‌ جای‌ ایران‌ بدتر بود1 و مردم‌ آنجا عموماً‌ با او مخالف‌ یودند.2 حتی‌ دوستان‌ سابقش‌ هم‌ دشمنترین‌ کسان‌ شدند!3 علت‌ این‌ امر، بیش‌ از هر چیز، اقدام‌ باب‌ به‌ تکذیب‌ آشکار مدعیات‌ خود بود. باب‌ (به‌ اعتراف‌ کاتب‌ و دستیارش: سید حسین‌ یزدی) همهِ‌ مدعیات‌ خود را بالای‌ منبر مسجد وکیل‌ شیراز در حضور علما و مردم‌ تکذیب‌ کرد4 و به‌ تصریح‌ نبیل‌ زرندی‌ (نویسندهِ‌ مشهور بهائی): بر فراز منبر گفت: «لعنت‌ خدا بر کسی‌ که‌ مرا باب‌ امام‌ بداند... لعنت‌ خدا بر کسی‌ که‌ مرا منکر امامت‌ امیرالمؤ‌منین‌ و سایر ائمه‌ بداند» .5 پس‌ از آن‌ نیز در ابلاغیهِ‌ معروف‌ به‌ ابلاغیهِ‌ «الف» ، ضمن‌ تصریح‌ به‌ جاودانگی‌ احکام‌ اسلام، از ادعای‌ بابیت‌ و نیابت‌ خاصهِ‌ امام‌ عصر (ع) برائت‌ جست.6

ب) اصفهان: باب‌ در اصفهان‌ نیز با برخی‌ از علمای‌ شهر مناظره‌ داشت‌ و در آنجا هم‌ حکیم‌ جلوه‌ (که‌ با استادش: میرزا حسن‌ نوری‌ در مجلس‌ حضور داشت) شاهد طفرهِ‌ باب‌ از پاسخ‌ به‌ سؤ‌الات‌ علمی‌ نوری‌ بود.7 (ایام: گزارش‌ جلوه، از زبان‌ محیط‌ طباطبایی، در صفحهِ‌ قبل‌ گذشت). ‌

ج) تبریز: زمانی‌ که‌ باب‌ را برای‌ مناظره‌ با علما، از زندان‌ چهریق‌ (اطراف‌ ارومیه) به‌ تبریز می‌آوردند، در سر راه، مردم‌ ارومیه‌ (به‌ اعتبار «سـیـادت» بـاب، و بویژه‌ شایعاتی‌ که‌ دربارهِ‌ ارتباطش‌ با امام‌ عصر «عج» بر سر زبانها بود) از وی‌ به‌ گرمی‌ استقبال‌ کردند، و موج‌ این‌ احساسات، به‌ تبریز نیز رسید. این‌ مطلب، در منابع‌ تاریخی‌ (اعم‌ از بابی‌ و غیر آن) بازتاب‌ یافته‌ است.8 حجه‌الاسلام‌ نیّر، که‌ خود و پدرش‌ در جلسهِ‌ گفتگوی‌ علما با باب‌ حضور داشتند، می‌نویسد: اگر مناظرهِ‌ علمای‌ تبریز با باب‌ انجام‌ نمی‌شد و «پایهِ‌ جهالت» وی‌ «در آن‌ مجمع‌ بر عارف‌ و عامی‌ به‌ آن‌ وضوح‌ منکشف‌ نمی‌شد، در همان‌ روز تقریباً‌ یک‌ ثلث‌ اهل‌ آذربایجان‌ از نفس‌ شهر و نواحی، مستعدّ‌ این‌ بودند که» به‌ باب‌ ایمان‌ آورده‌ و مطیع‌ وی‌ گردند و در راه‌ او جهاد کنند.9‌

اما برغم‌ این‌ اقبال‌ اولیه، زمانی‌ که‌ گفتگوی‌ باب‌ با علما پایان‌ یافت، ورق‌ کاملاً‌ برگشت‌ و به‌ گواه‌ خود بابیان: علما و مردم‌ تبریز یکپارچه‌ با باب‌ مخالف‌ شدند. سید حسین‌ یزدی‌ (کاتب‌ باب) که‌ آن‌ ایام‌ در تبریز بود، در نامه‌ به‌ دایی‌ باب‌ (حسنعلی‌ شیرازی) نوشت: در تبریز، «کلّ‌ اهل‌ بلد» از شیخی‌ و غیر شیخی‌ و حاکم‌ و محکوم‌ و تابع‌ و متبوع، همگی‌ «متفق‌ شدند در جحد [ انکار] و عدم‌ استماع‌ به‌ کلمات‌ اهل‌ حق‌ [ = بابیه] و کل، متفقاً‌ مشتعل‌ کردند نار انکار خود را» بر باب، و حتی‌ در حق‌ او خیالات‌ بدی‌ داشتند که‌ از تهران‌ فرمان‌ رسید او را به‌ زندان‌ چهریق‌ برگردانند و این‌ جان‌ باب‌ را نجات‌ داد.10

علت، ناگفته‌ پیدا است: باب‌ در بحث‌ با علمای‌ تبریز، شکست‌ خورد و این‌ امر، بی‌بنیادی‌ ادعایش‌ را بر همگان‌ آشکار ساخت. نکتهِ‌ درخور ملاحظه‌ در آن‌ مناظره، این‌ است‌ که‌ سؤ‌الات‌ علما از باب، حتی‌ به‌ اعتراف‌ منابع‌ بهائی11، پرسشهایی‌ «سطح‌ پایین» بوده‌ و «سیر نزولی» داشته‌ است. پیدا است‌ که‌ اگر باب‌ از پاسخ‌ به‌ سؤ‌الات‌ اولیه‌ درنمی‌ماند، علما ناچار می‌شدند سـطح‌ سؤ‌الات‌ را بالاتر برده‌ و بدان‌ روند «صعودی» بخشند. ‌

بهرروی، باب‌ پس‌ از شکست‌ مفتضحانه‌ در بحث‌ با علما، چوبکاری‌ شد و سپس‌ عریضه‌ای‌ خطاب‌ به‌ ولیعهد نوشت‌ و در آن، ضمن‌ برائت‌ از از ادعای‌ بابیت‌ و دیگر ادعاها، اظهار توبه‌ و استغفار کرد. ‌

توبه‌نامهِ‌ باب‌ ‌

توبهِ‌ باب‌ از دعاوی‌ خویش، از مسلّمات‌ تاریخ‌ است‌ و نسخهِ‌ اصلی‌ این‌ توبه‌نامه‌ به‌ خط‌ وی، هـم‌اینک‌ در کتابخانهِ‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ (بهارستان) موجود است‌ و متن‌ آن‌ را حتی‌ ابوالفضل‌ گلپایگانی‌ (مبلغ‌ برجستهِ‌ بهائی)12 در کتاب‌ «کشف‌ الغطاء» (چاپ‌ تاشکند) آورده‌ است.13 گلپایگانی، پس‌ از نقل‌ گزارش‌ ولیعهد به‌ تهران‌ راجع‌ به‌ مذاکرهِ‌ علما با باب‌ که‌ در آن‌ به‌ توبهِ‌ باب‌ اشاره‌ شده، در ص‌ 204 می‌نویسد: «چون‌ در این‌ عریضه، انابه‌ و استغفار کردن‌ باب‌ و التزام‌ پا به‌ مهر سپردن‌ آن‌ حضرت‌ مذکور است، مناسب‌ است‌ چنان‌ به‌ نظر می‌آید که‌ به‌ صورت‌ دست‌ خط‌ مبارک‌ را نیز محض‌ تکمیل‌ فایده‌ درین‌ مقام‌ مندرج‌ سازیم‌ و موازنهِ‌ آن‌ را با الواحی‌ که‌ از قلم‌ جمال‌ قدم‌ در سجن‌ اعظم‌ ببه‌ جهت‌ ملوک‌ و سلاطین‌ عالم‌ نازل‌ گردیده‌ به‌ دقت‌ اولی‌ البصائر واگذاریم» .‌

فضل‌ الله‌ صبحی‌ (منشی‌ و کاتب‌ عباس‌ افندی‌ که‌ از بهائیت‌ برگشت) درج‌ توبه‌نامهِ‌ باب‌ در کشف‌ الغطاء را امری‌ «شگفت» می‌داند. چون‌ به‌ قول‌ او: «بابیان‌ و بهائیان‌ نمی‌خواستند» این‌ نوشته‌ «پخش‌ شود تا مردم‌ ندانند که‌ سید باب‌ سخن‌ خود را پس‌ گرفته‌ و از آنچه‌ گفته‌ بازگشت‌ کرده» است.14 متن‌ توبه‌ نامه، که‌ کلیشهِ‌ آن‌ را در صفحهِ‌ روبرو می‌بینید، چنین‌ است: ‌

«فداک‌ روحی، الحمد لله‌ کما هو اهله‌ و مستحقّه‌ که‌ ظهورات‌ فضل‌ و رحمت‌ خود را در هر حال‌ بر کافّهِ‌ عباد خود شامل‌ گردانیده، فحمداً‌ ثم‌ حمداً‌ که‌ مثل‌ آن‌ حضرت‌ را ینبوع‌ راءفت‌ و رحمت‌ خود فرموده‌ که‌ به‌ ظهور عطوفتش، عفو از بندگان‌ و ستر بر مجرمان‌ و ترحم‌ بر اعیان‌ فرموده. اُشهِدُ‌ الله‌ و مَن‌ عَبَده15 که‌ این‌ بندهِ‌ ضعیف‌ را قصدی‌ نیست‌ که‌ خلاف‌ رضای‌ خداوند عالم‌ و اهل‌ ولایت‌ او باشد. اگر چه‌ بنفسه‌ وجودم‌ ذنب‌ صرف‌ است‌ ولی‌ چون‌ قلبم‌ موقن‌ به‌ توحید خداوند جلّ‌ ذکره‌ و شیوهِ‌ رسول‌ او و ولایه‌ اهل‌ ولایه‌ اوست‌ و لسانم‌ مقرّ‌ بر کلّ‌ مانزل‌ من‌ عند الله16 است، امید رحمت‌ او را دارم‌ و مطلقاً‌ خلاف‌ رضای‌ حق‌ را نخواسته‌ام‌ و اگر کلماتی‌ که‌ خلاف‌ رضای‌ او بوده‌ از فلم‌ جاری‌ شد غرضم‌ عصیان‌ نبوده‌ و در هر حال‌ مستغفر و تائبم‌ حضرت‌ او را. و این‌ بنده‌ را مطلق‌ علمی‌ نیست‌ که‌ منوط‌ به‌ ادعایی‌ باشد. استغفر الله‌ ربی‌ و اتوب‌ الیه‌ من‌ ان‌ یُنسَب‌ الیّ‌ امر17 و بعضی‌ مناجات‌ و کلمات‌ که‌ از لسان‌ جاری‌ شده‌ دلیل‌ بر هیچ‌ امری‌ نیست‌ و مدعی‌ نیابت‌ خاصهِ‌ حضرت‌ حجه‌ الله‌ علیه‌ السلام‌ را محض‌ ادعی‌ [ ادعا] مبطل‌ است‌ و این‌ بنده‌ را چنین‌ ادعایی‌ نبوده‌ و نه‌ ادعای‌ دیگر. ‌

مستدعی‌ از الطاف‌ حضرت‌ شاهنشاهی‌ و آن‌ حضرت‌ چنان‌ است‌ که‌ این‌ دعاگو را به‌ الطاف‌ و عنایات‌ بساط‌ راءفت‌ و رحمت‌ خود سرافراز فرمایند. والسلام» . ‌











پی‌نوشت‌ها:

1. ر.ک، نامهِ‌ ملا عبدالکریم‌ قزوینی‌ (دستیار و کاتب‌ باب) به‌ دایی‌ بزرگ‌ وی، حاجی‌ میرزا سید محمد تاجر شیرازی‌ (عهد اعلی...، ابوالقاسم‌ افنان، ص‌ 277.‌ 2. ر.ک، نامهِ‌ جالب‌ سید ابوالقاسم، برادر زن‌ باب، به‌ دایی‌ باب، سید محمد (همان، صص‌ 170ـ172).‌3. ر.ک، نامهِ‌ دایی‌ کوچک‌ باب‌ (حسنعلی) به‌ سید محمد (دایی‌ بزرگ‌ باب) پس‌ از فرار باب‌ از شیراز (عهد اعلی...، ص‌ 175).‌4. در این‌ باره‌ ر.ک، از منابع‌ بهائی: تلخیص‌ تاریخ‌ نبیل‌ زرندی، ترجمهِ‌ اشراق‌ خاوری، لجنهِ‌ ملی‌ نشر آثار امری، تهران‌ 1325ـ13329ش‌ / 103 بدیع، ص‌ 138؛ عهد اعلی...، ابوالقاسم‌ افنان، ص‌ 167 و 189ـ190 و نیز ص‌ 133 (اعتراف‌ حسن‌ موقر بالیوزی، از سران‌ بهائیت)، و از منابع‌ مسلمان: روضه‌ الصفای‌ ناصری، رضاقلی‌ هدایت، تهران‌ 1339، 10/311؛ فتنهِ‌ باب، اعتضاد السلطنه، تعلیقات‌ دکتر نوایی، ص‌ 15. تکذیب‌ باب‌ در شیراز حتی‌ در منابع‌ خارجی‌ معاصر واقعه‌ (نظیر: تایمز لندن، 19 نوامبر 1845 و خاطرات‌ لیدی‌ شیل، ترجمهِ‌ دکتر حسین‌ ابوترابیان، ص‌ 127) بازتاب‌ یافته‌ است. برای‌ عبارت‌ تایمز ر.ک، عهد اعلی...، صص‌ 128ـ129؛ کتاب‌ حضرت‌ رب‌ اعلی، ح.م. بالیوزی، ص‌ 62 ، که‌ هر دو از منابع‌ بهائی‌ است.‌5. تلخیص‌ تاریخ‌ نبیل‌ زرندی، ترجمهِ‌ اشراق‌ خاوری، لجنهِ‌ ملی‌ نشر آثار امری، تهران‌ 1325ـ1329ش‌ / 103 بدیع، ص‌ 141.‌6. اسرار الاثار، فاضل‌ مازندرانی، مؤ‌سسهِ‌ مطبوعات‌ امری، 124 بدیع، 1/179.‌7. مجلهِ‌ گوهر، سال‌ 5 ، ش‌ 7، مهر 1356، ص‌ 501 به‌ بعد، مقالهِ‌ استاد محیط. دربارهِ‌ مذاکرات‌ باب‌ و علمای‌ اصفهان، و نقد اظهارات‌ منابع‌ بهائی‌ در این‌ زمینه، ر.ک، بهائیان، محمدباقر نجفی، صص‌ 176ـ183.‌8. در این‌ باره‌ از منابع‌ بهائی، ر.ک، الکواکب‌ الدریه، 1/223؛ عهد اعلی...، صص‌ 310ـ312 و 314ـ317 و 370؛ ادیان‌ بابی‌ و بهائی‌ 1844ـ1944، موژان‌ مؤ‌من، ص‌ 74. از منابع‌ دیگر نیز ر.ک، اظهارات‌ ملا محمد تقی‌ مامقانی‌ (حجه‌ الاسلام‌ نیر) در رسالهِ‌ «گفت‌ و شنود سید علی‌ محمد باب...» ، چاپ‌ حسن‌ مرسلوند، ص‌ 40.‌9. گفت‌ و شنود...، صص‌ 25ـ26.‌10. ر.ک، عهد اعلی...، صص‌ 337ـ 338. نامهِ‌ ملک‌ قاسم‌ میرزا، حاکم‌ ارومیه، به‌ امیرکبیر (7 ربیع‌الاول‌ 1265ق) که‌ «بالمرّه‌ بابی‌ در آذربایجان‌ نمانده» (همان، ص‌ 389) نیز مؤ‌ید همین‌ امر است.‌11. برای‌ نمونه‌ ر.ک، الکواکب‌ الدریه، 1/224ـ 225. 12. الکواکب‌ الدریه‌ (از تواریخ‌ مشهور بهائی) فصلی‌ مستقل‌ را به‌ شرح‌ حال‌ میرزا ابوالفضل‌ اختصاص‌ داده‌ (ج‌ 1، صص‌ 443ـ447) و از او با عنوان‌ «بزرگترین‌ مبلغ‌ دانشمند و فاضل‌ ارجمند در امر بهائی» یاد می‌کند (همان: ص‌ 443).‌13. عباس‌ علوی، مبلغ‌ دیگر این‌ فرقه، نیز در «بیان‌ الحق» ، موضوع‌ توبهِ‌ باب‌ را تاءیید کرده‌ است‌ (باب‌ کیست‌ و سخن‌ او چیست؟، نورالدین‌ چهاردهی، ص‌ 266 و 89 ـ90).‌14. اسناد و مدارک‌ درباره‌ بهائیگری‌ (جلد دوم‌ خاطرات‌ صبحی)، چاپ‌ سید هادی‌ خسروشاهی، ص‌ 97.‌15. شاهد می‌گیرم‌ خداوند و پرستندگان‌ او را.16. تمامی‌ آنچه‌ که‌ از سوی‌ خداوند [ بر پیامبر اکرم] نازل‌ شده. 17. از خداوند طلب‌ آمرزش، و به‌ درگاه‌ او توبه‌ می‌کنم‌ از اینکه‌ امری‌ به‌ من‌ نسبت‌ داده‌ شود.‌

تلوّن‌درعقیده،تغییردرادعا

تلون‌ در عقیده‌ و ادعا، از ویژگیهای‌ شاخص‌ علی‌ محمد باب‌ است‌ که‌ حتی‌ منابع‌ بابی‌ و بهائی‌ بدان‌ اعتراف‌ دارند. مرحوم‌ حسین‌ محبوبی‌ اردکانی‌ در تعلیقاتش‌ بر «المآثر و الاثار» می‌نویسد:

باب‌ «در 1260 ادعای‌ ذکریّت‌ کرد یعنی‌ که‌ مفسر قرآن‌ است. در 1261 ادعای‌ بابیت‌ کرد یعنی‌ وسیلهِ‌ رابطه‌ با امام‌ زمان‌ است. در 1262 ادعای‌ مهدویت‌ کرد یعنی‌ امام‌ زمان‌ است. در 1263 ادعای‌ نبوت‌ کرد یعنی‌ که‌ پیغمبرم.
در 1264 ادعای‌ ربوبیت‌ کرد یعنی‌ که‌ پروردگار عالمیانم. در 1265 ادعای‌ الوهیت‌ کرد. در 1266 تمام‌ دعاوی‌ خود را منکر شد و توبه‌ کرد و توبه‌نامه‌ نزد ولیعهد فرستاد ولی‌ مریدانش‌ کار او را دشوار ساختند. شورش‌ و فتنه‌ برپا نمودند و گرفتاریها برای‌ دولت‌ ایجاد کردند» .1 عبدالحسین‌ آیتی‌ (مبلغ‌ مستبصر بهائی) نیز در جلد سوم‌ کشف‌ الحیل، خاطر نشان‌ می‌سازد که: باب‌ در 1260ق‌ ادعای‌ ذکریت‌ (مفسر قرآن) و در 61 ادعای‌ بابیت‌ و نایب‌ خاص‌ امام‌ زمان‌ و در 62 داعیهِ‌ مهدویت‌ داشت‌ و در 63 نبوت‌ و در 64 ربوبیت‌ و در 65 مدعی‌ الوهیت‌ شد و در 66 توبه‌نامه‌ نوشت‌ و به‌ دار آویخته‌ شد.‌







پی‌نوشت:

1- چهل‌ سال‌ تاریخ‌ ایران‌ در دورهِ‌ پادشاهی‌ ناصرالدین‌ شاه‌ (المآثر و الاثار)، به‌ کوشش‌ ایرج‌ افشار، 2/629

پاسخ‌ ربطی‌ به‌ سؤ‌ال‌ نداشت!

سپهر در تاریخ‌ قاجاریه‌ (ج‌ 2، ص‌ 431) گفتگوی‌ علمای‌ اصفهان‌ با علی‌ محمد باب‌ را به‌تفصیل‌ نقل‌ کرده‌ و نوشته‌ است‌ که‌ در این‌ جلسه‌ میر سید محمد امام‌ جمعهِ‌ اصفهان‌ و محمد مهدی‌ کلباسی‌ فقیه‌ و میرزا حسن‌ نوری‌ حکیم‌ با جمعی‌ از علما به‌ ناهار دعوت‌ شده‌ بودند.

کلباسی، دربارهِ‌ نحوهِ‌ استنباط‌ احکام‌ شرعی، از او سؤ‌الی‌ کرد. باب‌ پاسخ‌ می‌دهد: تو در مرتبهِ‌ شاگردی‌ و دانشجویی‌ هستی، و من‌ در مقام‌ ذکر و فُؤ‌اد، و حق‌ نداری‌ از من‌ چنین‌ سؤ‌الی‌ بکنی. آنگاه‌ میرزا حسن‌ نوری‌ گفته‌ بود: اگر شما به‌ مقام‌ ذکر و فؤ‌اد رسیده‌ای، به‌ اعتقاد حکما باید هیچ‌ چیز بر شما پنهان‌ نباشد؟ باب‌ گفت: چنین‌ است، و هرچه‌ می‌خواهی‌ بپرس! میرزا حسن‌ دربارهِ‌ موضوع‌ طیّ‌ الارض‌ که‌ به‌ چشم‌ برهم‌زدنی، صاحب‌ کرامت‌ می‌تواند از نقطه‌ای‌ در شرق‌ یا غرب‌ جهان، خود را به‌ نقطهِ‌ دور دیگر برساند، و اشکالی‌ که‌ از نظر طبیعی‌ در کار زمین‌ و سکنهِ‌ روی‌ زمین‌ ممکن‌ است‌ پیش‌ آید، سؤ‌ال‌ کرد. سید به‌ میرزا گفت: جواب‌ را بگویم‌ یا بنویسم؟ میرزا حسن‌ گفت: به‌ هر نحوی‌ که‌ دلخواه‌ شما باشد. او قلم‌ برگرفت، خطبه‌ای‌ مشتمل‌ بر حمد و نعت‌ خدا و پیغمبر و مناجات‌ نوشت‌ که‌ ربطی‌ به‌ موضوع‌ سؤ‌ال‌ نوری‌ نداشت. میرزا حسن‌ با تذکر این‌ معنی، لب‌ از گفتار بربست‌ و حضار مجلس‌ پس‌ از صرف‌ ناهار متفرق‌ شدند.

صورت‌ منقول‌ از این‌ گفتگو که‌ در ناسخ‌ محفوظ‌ است‌ مانند صورت‌ «مذاکرهِ‌ علمای‌ تبریز دو سال‌ بعد در مجلس‌ ولیعهد با سید» که‌ در همین‌ کتاب‌ ضبط‌ شده‌ است‌ گویا مبتنی‌ بر گزارش‌ رسمی‌ بوده‌ که‌ مانند نامهِ‌ ولیعهد منضم‌ به‌ توبه‌نامهِ‌ باب، نسخهِ‌ آن‌ در دفترخانهِ‌ دولتی‌ وجود داشته‌ و مورد استفادهِ‌ سپهر تاریخ‌ نویس‌ قرار گرفته‌ است. انتقال‌ این‌ دو سند موجود از دربار به‌ کتابخانهِ‌ مجلس‌ و کوشش‌ در نگهداری‌ آنها دور از چشم‌ و دست‌ تجاوزکار و بداندیش، نامه‌ و توبه‌ نامه‌ را حفظ‌ کرده، ولی‌ گزارش‌ مربوط‌ به‌ دیدار و گفتگوی‌ اصفهان‌ شاید روزی‌ در ضمن‌ رسیدگی‌ کامل‌ به‌ اسناد دولتی‌ محفوظ‌ در مخزن‌ اسناد قصر گلستان، به‌ دست‌ آید.

به‌ هر صورت، از مقایسهِ‌ این‌ دو مجلس‌ در ناسخ‌ می‌توان‌ به‌ کشف‌ گزارش‌ مجلس‌ سؤ‌ال‌ و جواب‌ اصفهان‌ مانند سؤ‌ال‌ و جواب‌ تبریز در آینده‌ امیدوار بود.1





پی نوشت ها :

1. مجلهِ‌ گوهر، سال‌ 5 ، ش‌ 7، مهر 1356، صص‌ 506 ـ507 ، مقالهِ‌ استاد محیط‌ طباطبایی.‌

باب و چالش‌های پیش رو

زنده‌یاد استاد محیط‌ طباطبائی، شخصیتی‌ است‌ که‌ به‌ «وسعت‌ اطلاع» ، و «دقت‌ نظر» و «امانت‌ در نقل» ، شهره‌ مجامع‌ علمی‌ است. وی داستان‌ جالبی‌ را به‌ نقل‌ از مرحوم‌ ابوالحسن‌ جلوه‌ (حکیم‌ مشهور پایتخت‌ در عصر قاجار) درباره‌ مناظره‌ علمای‌ اصفهان‌ با باب‌ نقل‌ می‌کند که‌ شنیدنی‌ است. استاد محیط‌ داستان‌ را از سید محمدعلی‌ فتوحی‌ «ضیاءالحکما» ، طبیب‌ سالخورده‌ و مورد اعتماد مردم‌ تهران، شنیده‌ که‌ مدتی‌ در جوانی، انیس‌ جلوه‌ بوده‌ است. جلوه‌ همراه‌ استادش: حکیم‌ میرزا حسن‌ نوری، در مجلس‌ مناظره‌ علمای‌ اصفهان‌ با باب‌ حضور داشت‌ و استادش‌ وارد بحث‌ با باب‌ شده‌ بود.

ضیاء الحکماء برای‌ محیط‌ نقل‌ می‌کند که: من‌ در دوران‌ جوانی‌ مدتی‌ در مدرسه‌ دارالشفای‌ تهران‌ نزد حکیم‌ جلوه‌ بوده‌ و در این‌ مدت‌ شاهد بودم که‌ آن‌ حکیم، راجع‌ به‌ فرقه‌های‌ مذهبی‌ قدیم‌ و جدید که‌ در میان‌ مردم‌ به‌ تبلیغ‌ و ترویج‌ عقاید خود مشغول‌ بودند چیزی‌ به‌ زبان‌ نمی‌آورد. طول‌ مدت‌ سکوت‌ او از این‌ بابت‌ حتی‌ در مواردی‌ که‌ اشاره‌ای‌ از جلوه‌ را ضروری‌ می‌دیدم، در دل‌ من‌ عقده‌ای‌ شده‌ بود. روزی‌ مجالی‌ مناسب‌ یافتم‌ و از جلوه‌ پرسیدم‌ شما درباره‌ حضرات‌ جدیدی‌ هیچ‌ حرف‌ نمی‌زنید، در صورتی‌ که‌ هنگام‌ اقامت‌ در اصفهان‌ برای‌ تحصیل، با آغاز این‌ امر معاصر و شاهد و ناظر بوده‌اید. ‌

مرحوم‌ جلوه‌ گویی‌ در دل‌ خود احساس‌ سنگینی‌ از این‌ بار سکوت‌ ممتد می‌کرد و همین‌ که‌ پرسش‌ از این‌ طرف‌ آغاز شد، پاسخ‌ را در ضمن‌ نقل‌ حکایتی‌ افاده‌ کرد و چنین‌ فرمود: «وقتی‌ سید علی‌ محمد باب... در اثر بروز وبای‌ شدید شیراز، مجال‌ خروج‌ از شهر را پیدا کرد و به‌ اصفهان‌ آمد و در عمارت‌ منوچهر خان‌ گرجی‌ معتمدالدوله‌ [ حاکم‌ اصفهان] دور از انظار اقامت‌ گزید، معتمد الدوله‌ حمایت‌ خود را از سید باب‌ دریغ‌ نمی‌کرد و به‌ نگهداری‌ جانب‌ او می‌پرداخت. روزی‌ که‌ استاد من‌ (جلوه)، مرحوم‌ میرزا حسن‌ نوری، بنا به‌ اشاره‌ یا درخواست‌ و یا دعوت‌ معتمدالدوله‌ با سید باب‌ قرار ملاقات‌ داشت، من‌ هم‌ یکی‌ از چند تن‌ شاگردی‌ بودم‌ که‌ از استاد خواستیم‌ اجازه‌ بدهد در خدمت‌ او باشیم‌ و به‌ همراه‌ او رفتیم‌ و باب‌ را در آنجا دیدیم‌ و شاهد مذاکراتی‌ بودیم‌ که‌ میان‌ استاد ما با سید علی‌ محمد صورت‌ می‌گرفت. ‌

استاد از غوامض‌ مسائل‌ حکمت‌ الهی‌ و فلسفه‌ اعلی‌ سخن‌ می‌گفت‌ و سید، بنا به‌ شیوه‌ شیخیه، سخنانی‌ مناسب‌ با میزان‌ اطلاع‌ و دریافت‌ خود جواب‌ می‌داد. حکیم‌ نوری‌ بدون‌ آن‌ که‌ جنبه‌ مکابره‌ و مناقشه‌ به‌ مناظره‌ یا گفتگو بدهد، بعد از موضوعی‌ به‌ موضوعی‌ دیگر می‌رفت‌ ولی‌ سید در جواب، مکث‌ و سکوت‌ خود را آن‌ قدر امتداد می‌داد که‌ استاد از تعقیب‌ مطلب‌ خود صرف‌ نظر کند و به‌ موضوع‌ دیگری‌ بپردازد. از صورت‌ کلی‌ گفتگوها، چنین‌ مفهوم‌ ما شاگردان‌ حکیم‌ نوری‌ شد که‌ سید باب‌ با مطالب‌ و مسائل‌ معلوم‌ و معروف‌ حکمای‌ اسلام‌ انس‌ خاطری‌ ندارد و استاد ما هم‌ نمی‌خواست‌ با ذکر چنین‌ نتیجه‌گیری‌ او را آزرده‌ خاطر سازد و مجلس‌ را خاتمه‌ داده‌ بیرون‌ آمد. شاگردان‌ در راه‌ مراجعت، از استاد خود پرسیدند او را چگونه‌ دیدید؟ استاد به‌ اندیشه‌ فرو رفت‌ و سر انگشت‌ سبابه‌ خود را روی‌ کاسه‌ سر نهاد و گفت: " چه‌ کار به‌ او دارید؟ سید اولاد پیغمبر است؛ او را به‌ جدش‌ ببخشید" و دیگر چیزی‌ بر آن‌ نیفزود. شاگردان، به‌ اعتبار وضعی‌ که‌ استادشان‌ در این‌ پاسخ‌ کوتاه‌ به‌ خود گرفت، چنین‌ در یافتند که‌ میرزا حسن‌ در او خستگی‌ اعصاب‌ شدید و تشویش‌ حواس‌ یافته‌ است. اما من‌ که‌ جلوه‌ بودم، بعد از این‌ مجلس‌ دیدار، در نظر مریدان‌ دلباخته‌ سید در اصفهان‌ حرمتی‌ کسب‌ کردم. زیرا شکل‌ ریش‌ و سرو صورت‌ باب، به‌ قیافه‌ من‌ شباهت‌ داشت‌ و بدین‌ نظر، آنان‌ که‌ برای‌ ایشان‌ امکان‌ ملاقات‌ سید در سرای‌ معتمد میسّر نمی‌شد یا در نتیجه‌ تغییر وضع‌ سید پس‌ از مرگ‌ معتمد، راه‌ وصول‌ به‌ مطلوب‌ به‌ روی‌ ایشان‌ بسته‌ شده‌ بود، از مشاهده‌ سر و صورت‌ من‌ در راه‌ عبور و مرور یا حیاط‌ مدرسه‌ کاسه‌گران‌ ـ بی‌ آن‌ که‌ خود بدانم‌ ـ لذت‌ می‌بردند. این‌ موضوع‌ را بعد از مدتی‌ که‌ گذشت‌ در اصفهان‌ شنیدم. ‌

سالها بعد وقتی‌ از اصفهان‌ به‌ تهران‌ منتقل‌ شدم، برخی‌ از رجال‌ عصر که‌ بر این‌ دیدار میرزا حسن‌ نوری، استاد من، با سید باب‌ در عمارت‌ سرپوشیده‌ سرای‌ معتمدالدوله‌ آگاهی‌ داشتند، روزی‌ در مجلسی‌ که‌ چند تن‌ از شاهزادگان‌ دانش‌دوست‌ قاجاریه‌ حاضر بودند، علیقلی‌ میرزا اعتضاد السلطنه‌ کیفیت‌ ملاقات‌ مرحوم‌ میرزا حسن‌ را با سید باب‌ از من‌ پرسید، من‌ هم‌ بدون‌ کم‌ و زیاد، قضیه‌ را نقل‌ کردم. این‌ سخن‌ از آن‌ مجلس‌ به‌ خارج‌ راه‌ یافت‌ و روزی‌ دیگر یکی‌ از رجال‌ نامدار عصر از من‌ قضیه‌ را پرسید و بر همان‌ زمینه، جواب‌ شنید.‌

مدتی‌ از این‌ اتفاق‌ گذشت. روزی‌ در ایوان‌ حجره‌ خود درون‌ مدرسه‌ دارالشفا نشسته‌ بودم. شیخی‌ که‌ هنگام‌ تحصیل‌ در اصفهان‌ یکی‌ از طلاب‌ علوم‌ دینیه‌ بود و مدتی‌ می‌گذشت‌ که‌ از حال‌ او خبری‌ نداشتم، از راه‌ رسید و سلام‌ کرد. احساس‌ کردم‌ او گویی‌ تقاضایی‌ دارد. او را به‌ درون‌ حجره‌ بردم. وقتی‌ داخل‌ حجره‌ آمد گفت: مطلبی‌ که‌ باید به‌ عرض‌ شما برسانم‌ مفصل‌ است‌ و من‌ اکنون‌ در وضعی‌ هستم‌ که‌ باید دور از انظار سخن‌ خود را بگویم. پیش‌ خود پنداشتم‌ ممکن‌ است‌ گرفتاری‌ خاصی‌ داشته‌ باشد. از مدرسه‌ به‌ اتفاق‌ شیخ‌ گلپایگانی‌ داخل‌ مسجد شاه‌ شدم. او به‌ سوی‌ رواق‌ شبستان‌ روبرو رفت. من‌ هم‌ بی‌دغدغه‌ و هراسی‌ به‌ دنبال‌ او رفتم. شیخ‌ پای‌ یکی‌ از ستونهای‌ میان‌ رواق‌ نشست. از این‌ اصراری‌ که‌ درباره‌ تغییر محل‌ کرده‌ بود عذر خواست. (مرحوم‌ ضیاءالحکما نام‌ این‌ شیخ‌ را که‌ اصلاً‌ گلپایگانی‌ بود بر زبان‌ آورد، که‌ غیر از میرزا ابوالفضل‌ بود. من‌ آن‌ را درست‌ به‌ یاد نمی‌آورم؛ گویا محمد علی‌ بود).

شیخ‌ گفت: «از آن‌ زمان‌ که‌ شما را در اصفهان‌ دیدم‌ و بعد غائب‌ شدم، به‌ فرقه‌ بابی‌ پیوسته‌ و با آنها همواره‌ همکاری‌ داشته‌ام. هم‌ اینک‌ با دسته[ ای] از بابیان‌ همکارم. چند شب‌ پیش‌ در محفل‌ ما سخن‌ از شما و اظهارات‌ شما در مجلس‌ شاهزادگان‌ راجع‌ به‌ ملاقات‌ استاد شما با نقطه‌ اولی‌ (باب) در پیش‌ آمد. عقیده‌ غالب‌ حاضران‌ محفل‌ بر این‌ بود که‌ انتشار چنین‌ مطلبی‌ از ناحیه‌ شما و به‌ نام‌ شما در پیش‌ مردم‌ عادی‌ موجب‌ ضرر برای‌ پیشرفت‌ این‌ امر خواهد بود. قرار بر این‌ شد که‌ شما را قهراً‌ ساکت‌ کنند. کسی‌ از میان‌ جمع، داوطلب‌ اجرای‌ این‌ امر شد. من‌ به‌ حکم‌ سابقه‌ شناسایی‌ و محبتی‌ که‌ از دوران‌ طلبگی‌ از شما دیده‌ بودم، به‌ رفقای‌ خود گفتم‌ به‌ من‌ مجال‌ بدهید تا با آقای‌ جلوه‌ ملاقاتی‌ بکنم‌ و موضوع‌ را به‌ استحضار او برسانم‌ تا از یک‌ طرف‌ حقّ‌ دوستی‌ را به‌ جا آورده‌ باشم‌ و از طرف‌ دیگر بسا که‌ با سکوت‌ بی‌سر و صدای‌ او کلید این‌ قفل‌ به‌ دست‌ افتد. حال‌ میل‌ جناب‌ عالی‌ به‌ سکوت‌ ابدی‌ و مرگ، و یا قفل‌ خاموشی‌ بر زبان‌ نهادن‌ است؟ خود دانید» .‌

شیخ، وضع‌ سلوک‌ و لحن‌ گفتار خود را ناگهان‌ در پای‌ ستون‌ مسجد عوض‌ کرد و با تحکم‌ گفت: «خواهش‌ دارم‌ تا وقتی‌ من‌ از شبستان‌ و حیاط‌ مسجد به‌ خارج‌ نروم، خود از این‌ محلی‌ که‌ نشسته‌اید برنخیزید» . او رفت‌ و من‌ هم‌ بعد از او بیرون‌ آمدم. از حسن‌ اتفاق، دیگر کسی‌ تا کنون‌ از من‌ سؤ‌الی‌ نکرده، تا خود را به‌ محک‌ امتحان‌ بزنم. ‌

مرحوم‌ جلوه‌ بعد از نقل‌ این‌ سرگذشت‌ برای‌ میرزا محمد علی، پسر حاجی‌ میرزا رفیعای‌ عمه‌ زاده‌اش، گفته‌ بود: در ضمن‌ درس‌ عبرتی‌ از سرگذشت‌ فخر رازی‌ در این‌ زمینه‌ آموختم. ‌

ضیاء الحکماء که‌ بر آن‌ سرگذشت‌ [ ماجرای‌ عبرت‌انگیز فخر رازی] آگاهی‌ نداشت‌ کیفیت‌ را از جلوه‌ می‌پرسد و او چنانکه‌ معلومِ‌ اهل‌اطلاع‌ است‌ بدو می‌گوید: «امام‌ فخر رازی‌ مردی‌ حکیم‌ و متکلم‌ و خطیب‌ و مُناظر نیرومندی‌ بود. به‌ روزگار جوانی، همواره‌ در مجلس‌ وعظ‌ و خطابه‌ خود از اسماعیلیه‌ بد می‌گفت‌ و آنچه‌ را پیش‌ از او غزالی‌ و دیگران‌ در این‌ باره‌ رشته‌ و بافته‌ بودند می‌برید و می‌دوخت. حسن‌ تأثیر مجلس‌ وعظ‌ او، برخی‌ از متعصبان‌ فرقه‌ فاطمی‌ را بر ضد او برانگیخت. روزی‌ که‌ در مسجد نماز فُرادا (تنها) می‌گذارد، یکی‌ از فدائیان‌ اسماعیلی‌ همین‌ که‌ امام‌ به‌ سجده‌ رفت‌ پیش‌ آمد و بر پشت‌ کمرش‌ نشست‌ و دَم‌ حربه‌ تیزی‌ را که‌ در آستین‌ داشت‌ بر گردن‌ امام‌ فخر آشنا کرد و گفت: «اگر بعد از این، یک‌ بار دیگر این‌ حرفها را تکرار کنی‌ با همین‌ حربه‌ کار ترا می‌سازم‌ و تمام‌ می‌کنم‌ و اگر سکوت‌ اختیار کنی‌ بسا که‌ هدایا و صِلات‌ گرانبهایی‌ از موارد مختلف، سالیانه‌ به‌ تو برسد» . امام‌ فخر بعد از آن‌ خاموش‌ شد و هر وقت‌ مریدی‌ از او باعث‌ بر این‌ که‌ درباره‌ اسماعیلیه‌ خاموش‌ است‌ را می‌پرسید جواب‌ می‌گفت: اینان‌ برهان‌ قاطع‌ دارند! و منظورش‌ از برهان‌ قاطع، حربه‌ برنده‌ بود و می‌افزود که: «من‌ همواره‌ احساس‌ قاطعیت‌ برهان‌ ایشان‌ را می‌کنم‌ (که‌ آن‌ تیزی‌ دَمِ‌ حربه‌ باشد» ).‌

مرحوم‌ جلوه‌ گفته‌ بود: این‌ فرقه‌ هم‌ با چنین‌ تمهید مقدمه‌ای، داستان‌ برهان‌ قاطع‌ اسماعیلیه‌ را خواستند به‌ روی‌ من‌ بکشند، ولی‌ من‌ هرگز این‌ عمل‌ ماجراجویی‌ را برهان‌ قاطع‌ به‌ حساب، بلکه‌ بر زبان‌ هم‌ نیاورده‌ام.1 ‌









ی‌نوشت‌: ‌

1. مجله‌ گوهر، سال‌ 5 ، ش‌ 7، مهر 1356، ص‌ 501 به‌ بعد، مقاله‌ استاد محیط‌ طباطبایی.‌

‌روِیای‌ یک‌ پروفسور بهائی‌

‌‌جناب‌ پروفسور استنودکاب‌ که‌ یکی‌ از «عقل‌ کل» های‌ بهائیت‌ در مغرب‌ زمین‌ است‌ در سال‌ 1325 (بیش‌ از 60 سال‌ قبل) مقاله‌ای‌ نگاشته‌ و پیش‌بینی‌ کرده‌ که‌ در سال‌ 2001 میلادی‌ جهان‌ به‌ تسخیر بهائیان‌ درمی‌آید و آنگاه‌ وضعیت‌ عالم‌ را در آن‌ سال‌ ترسیم‌ کرده‌ است. پیشگوییها و بهتر بگوییم: خوابهای‌ خوش‌ زیر و متاءسفانه‌ تاکنون‌ که‌ 6 سال‌ از سال‌ 2001 می‌گذرد هیچ‌کدام‌ محقق‌ نشده، سهل‌ است‌ که‌ ضد آن‌ نیز وقوع‌ یافته‌ و این‌ امر هزار و یک‌ دلیل‌ دارد که‌ یکی‌ از مهم‌ترین‌ آنها این‌ است‌ که‌ مسلک‌ حضرات‌ نه‌ تنها موفق‌ به‌ هیچ‌ تغییری‌ در جهان‌ نشده‌ بلکه‌ در خاستگاه‌ اصلی‌ خود نیز هنوز قادر به‌ گرفتن‌ رسمیت‌ نشده‌ و حکم‌ قاچاق‌ را دارد.‌

‌‌خود جناب‌ پروفسور! که‌ بعید است‌ زنده‌ مانده‌ باشد تا صحت! پیش‌بینیهای‌ خود را با دو چشم، علانیه‌ ببیند ولی‌ به‌ همکیشان‌ محترم‌ وی، با توجه‌ به‌ قاچاقی‌ بودن‌ این‌ مسلک‌ در زادگاه‌ خود باید این‌ ضرب‌المثل‌ مشهور ایرانی‌ را گفت‌ که: قاچ‌ زمین‌ را بچسب، اسب‌سواری‌ پیشکش!
‌‌مع‌الاسف! اسرائیل‌ نیز که‌ در طول‌ دهها سال‌ گذشته‌ لانهِ‌ امنی‌ برای‌ حضرات‌ بوده، اخیراً‌ با موشکهای‌ ارسالی‌ از سوی‌ شیرمردان‌ حزب‌الله‌ لبنان‌ شدیداً‌ ناامن‌ شده‌ و بعید نیست‌ که‌ ناچار شوند جل‌ و پلاس‌ خود را از آنجا یکسره‌ به‌ ینگی‌ دنیا منتقل‌ کنند. ای‌ بسا آرزو که‌ خاک‌ شده! ‌



‌‌وحدت‌ ملل‌ ‌

‌‌متجاوز از هفتاد سال‌ قبل‌ ظهور حضرت‌ بهاءالله‌‌‌‌‌‌ از این‌ حوادث‌ و تحولات‌ عظیمه‌ تاثیراتی‌ را که‌ در اوضاع‌ جهان‌ و استقرار نظم‌ نوینی‌ در بردارد به‌ دست‌ داده‌ و دنیای‌ بهتری‌ را که‌ جانشین‌ دنیای‌ مادی‌ و بی‌ایمان‌ کنونی‌ است‌ بشارت‌ داده‌ است. ‌

‌‌برای‌ وقوف‌ و اطلاع‌ از کیفیت‌ نظم‌ نوینی‌ که‌ حضرت‌ بهاءالله‌ تسریع‌ آن‌ را مشیت‌ الهی‌ اعلام‌ فرموده‌ مناسب‌تر این‌ است‌ که‌ این‌ بنای‌ عظیم‌ را به‌ طور مفصل‌تری‌ تحت‌ مطالعه‌ قرار داده‌ و طرح‌ و نقشه‌ که‌ این‌ معمار الهی‌ برای‌ ساختمان‌ دنیای‌ جدید در نظر گرفته‌ تصور کنیم‌ که‌ در عالم‌ خارج‌ تحقق‌ یافته‌ است. بدین‌ترتیب‌ خود را در سال‌ 2001 میلادی‌ یعنی‌ قرن‌ بیست‌ و یکم‌ فرض‌ کرده‌ و نظری‌ به‌ قرن‌ بیست‌ گذشته‌ می‌افکنیم:‌

‌‌جنگ‌ برای‌ همیشه‌ از میان‌ رخت‌ بربسته‌ و اتحاد عالم‌ که‌ غایت‌ آمال‌ بشر بوده‌ جایگزین‌ آن‌ شده‌ است.

‌‌مجمع‌ اتفاق‌ ملل‌ گذشته‌ که‌ ضعف‌ و زبونی‌ خود را به‌ ثبوت‌ رسانیده‌ اینک‌ به‌ صورت‌ هیئت‌ حاکمه‌ مقتدری‌ که‌ به‌ جمع‌ ملل‌ حکمرانی‌ می‌کند درآمده‌ است. ‌

‌‌فرمانروا و ملل‌ عالم‌ که‌ از ویرانیهای‌ جنگ‌ به‌ ستوه‌ آمده‌ بالاخره‌ در یک‌ مجمع‌ دنیایی‌ متفقانه‌ به‌ تقلیل‌ آلات‌ حربیه‌ خود تا حدی‌ که‌ لازمه‌ امنیت‌ داخلی‌ باشد تسلیم‌ شده‌اند. ‌

‌‌مشاجرات‌ و کشمکشهای‌ مزمنه‌ بین‌ کارگر و کارفرما در اثر تعالیم‌ اقتصادی‌ حضرت‌ بهاءالله‌ مرتفع‌ و مشکلات‌ موجوده‌ حل‌ شده‌ است. ‌

‌‌همین‌ تعادل‌ نیز در امور فلاحت‌ و زراعت‌ نیز محفوظ‌ خواهد بود...‌‌‌و محصولات‌ عمده‌ جهان‌ از مناطق‌ حاصلخیز به‌ نواحی‌ دیگر که‌ میزان‌ مصرف‌ آنها از قوه‌ تولیدشان‌ زیادتر است‌ منتقل‌ گردیده. ‌

‌‌خوراک‌ و ملبوس‌ و مسکن‌ افراد بشر به‌ طور رفاه‌ تاءمین‌ گردیده‌ احدی‌ از ابناء ارض‌ حتی‌ از متاءخرترین‌ طبقات‌ نفوس‌ گرسنه‌ سر به‌ بالین‌ نخواهد گذارد. ‌

‌‌در این‌ موقع‌ است‌ که‌ مسکن‌ و کاشانه‌ فقیرترین‌ کارگر دارای‌ تجملات‌ و تزئیناتی‌ خواهد بود که‌ از شئون‌ و مختصات‌ ثروتمندان‌ قرن‌ بیستم‌ بوده‌ است. ‌

‌‌دلبستگی‌ و علاقمندی‌ به‌ زیبایی‌ و صنایع‌ ظریفه‌ در کلیه‌ طبقات‌ عمومیت‌ یافته‌ ساده‌ترین‌ اسباب‌ و اثاثیه‌ زندگی‌ بهترین‌ و زیباترین‌ طرز و رنگ‌ مطلوب‌ را بر خود خواهد گرفت. ‌

‌‌شرق‌ و غرب‌ مانند دو دلبر دست‌ در آغوش‌ یکدیگر نموده‌اند. ‌

‌‌برای‌ اولین‌ مرتبه‌ در تاریخ‌ دیانت‌ از لحاظ‌ نظری‌ و هم‌ از جنبه‌ عملی‌ در ظل‌ نظم‌ بدیع‌ حضرت‌ بهاءالله‌ به‌ مرحله‌ کاملی‌ رسیده‌ است. این‌ وحدت‌ روحانی‌ جدید معجزه‌آسا یگانه‌ عامل‌ مؤ‌ثر در ایجاد وحدت‌ فکر و عمل‌ بین‌ دوبلیون‌ [= دو میلیارد] ساکنین‌ کره‌ ارض‌ شده‌ است‌ شالوده‌ و اساس‌ این‌ بنای‌ عمومی‌ تاءسیس‌ ولایت‌ امری‌ است‌ که‌ حضرت‌ بهاءالله‌ آن‌ را محور فکر و عمل‌ دنیا قرار داده‌ و بدینوسیله‌ وحدت‌ جامعی‌ که‌ هیچ‌ قوه‌ مخربه‌ در آن‌ راه‌ ندارد ایجاد فرموده‌ است. ‌

‌‌در حقیقت‌ حکومتی‌ جدید در دنیا به‌ وجود آمده‌ که‌ مزایای‌ اصول‌ اساسی‌ حکومت‌ دموکراسی‌ ـ اریستوکراسی‌ ـ حکومت‌ مطلقه‌ و حکومت‌ روحانی‌ در آن‌ جمع‌ گردیده‌ است. ‌

‌‌بدیهی‌ است‌ که‌ نمی‌توان‌ اساس‌ و طرز اجرای‌ این‌ مدنیت‌ جدید بهائی‌ را که‌ عاری‌ از معایب‌ و نواقص‌ حکومت‌ دموکراسی‌ است‌ و موجب‌ استفاده‌ از سعی‌ و مجاهدات‌ افراد لایق‌ و صمیمی‌ است‌ به‌ طور شایسته‌ تشریح‌ و توضیح‌ نمود. نفوذ عمومی‌ اوامر و اجرائیات‌ این‌ حکومت‌ جدید در اثر توجه‌ جامعه‌ بشر به‌ مرکز روحانی‌ عالم‌ بوده‌ که‌ عموم‌ را در حل‌ مسائل‌ اقتصادی‌ و اداری‌ هدایت‌ و رهبری‌ می‌نماید.

خشم سران‌ بهائیت‌ از بی‌ توجهی‌ جهانیان‌ به آنان

بیش‌ از یک‌ و نیم‌ قرن‌ است‌ که‌ بهائیت‌ به‌ وجود آمده‌ ودرطول‌ این‌ دوران‌ با وجود فعالیت‌ تشکیلاتی‌ منسجم‌ در سر تاسر جهان‌ وحمایت‌های‌ بی‌دریغ‌ کانون‌ های‌ قدرت‌ جهانی‌ از این‌ فرقه‌ وسران‌ آن، در این‌ زمان‌ طولانی‌ در جذب‌ مردم‌ جهان‌ توفیقی‌ نداشتند. ‌

این‌ عدم‌ توفیق‌ باعث‌ شگفتی‌ سران‌ این‌ مسلک‌ سیاسی‌ شده‌ است‌ واز جمله‌ روحیه‌ ماکسول، همسر شوقی‌ افندی‌ در این‌ زمینه‌ با شگفتی‌ ویأ‌س‌ می‌گوید:‌ غالباً‌ تعجب‌ می‌کنیم‌ که‌ چرا با وجودی‌ که‌ علاج‌ تمام‌ آلام‌ جهان‌ در دست‌ ماست، جهان‌ از پذیرفتن‌ آن‌ احتراز می‌کند؟ گاهی‌ این‌ موضوع‌ بسیار مأ‌یوس‌ کننده‌ است.1‌

وی‌ آنگاه‌ با ذکر مثالی‌ که‌ عکس‌ آن‌ مصداق‌ دارد، خط‌ مشی‌ همهِ‌ جهانیان‌ را رو به‌ پرتگاه‌ اما زیبا می‌خواند و بهائیت‌ را راه‌ نجات‌ اما باریک‌ و ناهموار قلمداد می‌کند: ما به‌ آن‌ شخص‌ می‌مانیم‌ که‌ علامتی‌ در دست‌ گرفته‌ بر سر دوراهی‌ ایستاده‌ است.بر روی‌ علامتی‌ که‌ در دست‌ دارد، نشانه‌ای‌ به‌ سوی‌ راست‌ ترسیم‌ شده‌ که‌ روی‌ آن‌ نوشته‌ است: ‌

"راه‌ نجات" [!!] وعلامتی‌ سمت‌ چپ‌ را نشان‌ می‌دهد که‌ روی‌ آن‌ نوشته‌ شده: "خطر پرتگاه" [!!] ولی‌ عملاً‌ متوجه‌ می‌شود که‌ اغلب‌ مردم،، راه‌ ظاهراً‌ زیبایی‌ را که‌ به‌ پرتگاه‌ ختم‌ می‌شود بر می‌گزینند وفقط‌ معدودی، راه‌ باریک‌ ناهموار سلامت‌ را که‌ جلوهِ‌ ظاهری‌ ندارد، انتخاب‌ می‌کنند. ما بهائیان... از این‌ وضع‌ به‌ شگفتی‌ در می‌آییم. ‌آیا همهِ‌ مردم‌ به‌ راستی‌ نمی‌بینند ویا اشکال‌ در خود ماست؟2‌

خانم‌ ماکسول‌ تاریخ‌ بهائیت‌ را نخوانده‌ ویا توجه‌ نـداشـتـه‌انـد کـه‌ نـخـستین‌ رهبر بهائیت‌ یعنی‌ حسینعلی‌ نوری‌ (بهاء) نیز پیش‌ از این‌ از عدم‌ توجه‌ و اقبال‌ مردم‌ به‌ خود شدیداً‌ ناراحت‌ و عصبانی‌ شده‌ و زبان‌ به‌ لعن‌ و دشنام‌ مردم‌ گشوده‌ است.‌

او با گلایهِ‌ فراوان‌ از مردم‌ تهران‌ به‌ عراق‌ می‌رود و در لوح‌ مریم‌ می‌گوید:‌از ارض‌ طاء [= تهران] بعد از ابتلای‌ لاتحصی‌ [= بلاهای‌ بی‌شمار] به‌ عراق‌ عرب‌ به‌ امر ظالم‌ عجم‌ [=ناصر الدین‌ شاه] مبتلا گشتیم...

‌ولی‌ در عراق‌ نیز حال‌ و روزی‌ بهتر از تهران‌ نمی‌بیند تا آنجا که‌ نبیل‌ زرندی‌ از قول‌ آقاخان‌ (کاتب‌ بهاء) نقل‌ می‌کند که:‌قبل‌ از ایام‌ هجرت‌ [از بغداد به‌ سلیمانیه] یومی، جمال‌ مبارک‌ [=بهاء] را بین‌ فجر و طلوع‌ آفتاب‌ مشاهده‌ نمودم... در این‌ حین‌ چنان‌ آثار اضطراب‌ و تشویش‌ در هیکل‌ اقدس‌ [=بهاء] مشهود بود که‌ قدرت‌ مواجهه‌ با وجه‌ مبارک‌ از من‌ سلب‌ گردید... [او] به‌ کمال‌ غضب‌ و شدت‌ به‌ این‌ بیانات‌ قهریه‌ ناطق...‌

در اینجا نبیل، کلماتی‌ را از حسینعلی‌ نوری‌ همان‌ هیکل‌ اقدس‌ و جمال‌ مبارک‌ نقل‌ می‌کند که‌ شگفت‌ آور است. پیشوای‌ بهائیان‌ جهان‌ که‌ از هوشمندی‌ و بی‌توجهی‌ مردم‌ عراق‌ نیز شکایت‌ دارد، زبان‌ به‌ بد و بیراه‌گویی‌ می‌گشاید:‌این‌ نفوس‌ همان‌ نفوسی‌ هستند که‌ مدت‌ 3 هزار سال‌ به‌ پرستش‌ اصنام‌ [بت‌ ها] مالوف‌ ومعبودی‌ جز عجل‌ [=گوساله] زرین‌ نداشتند،الحال‌ نیز به‌ همان‌ اوهام‌ معتکف، چه‌ نسبتی‌ بین‌ این‌ واهیهِ‌ سافله‌ [=...؟] و طلعت‌ احدیّه‌ [=بهاء] موجود وچه‌ ارتباطی‌ بین‌ این‌ عبده‌ اوثان‌ [=بندگان‌ بت‌ ها] ومقصد اعلی‌ [= بهائیت]... مشهود.3‌

او در نهایت‌ همان‌ بیانی‌ را دارد که‌ روحیه‌ خانم‌ مـاکـسـول‌ دهـهـا سـال‌ بـعـد بـه‌ آن‌ زبـان‌ می‌گشاید:‌چندی‌ در بین‌ این‌ قوم، مکث‌ نمودیم‌ ولی‌ ادنی‌ [=کمترین] توجه‌ واقبال‌ وکمترین‌ تذکر و انتباهی‌ از آنان‌ مشاهده‌ نگردید.‌

اما مهمتر از عدم‌ اقبال‌ پیروان‌ سایر ادیان‌ آن‌ است‌ که‌ بهائیان‌ نیز که‌ اعتقاد خود را از پدر ومادر به‌ ارث‌ برده‌اند، در مقابل‌ سایر مردم‌ احساس‌ کمتری‌ دارند ولی‌ به‌ دلیل‌ ارتباطات‌ خانوادگی‌ و تشکیلاتی، جسارت‌ لازم‌ برای‌ بریدن‌ را ندارند.‌

روحـیـه‌ در بـیـان‌ احـسـاس‌ حـقارت‌ بهائیان‌ می‌گوید:‌عدهِ‌ معدودی‌ از احبا [=بهائیان] هستند که‌ نمی‌خواهند و یا خجالت‌ می‌کشند به‌ مردم‌ بـگـویـنـد ما بهائی‌ هستیم. آنها می‌ترسند که‌ همشاگردی، همکاران‌ ویا دو ستانشان‌ به‌ آنها به‌ نظر آدمهای‌ عجیب‌ وغریب‌ نگاه‌ می‌کنند. چنین‌ طرز تفکری‌ تأ‌ثر آور است‌ زیرانشانهِ‌ عدم‌ بلوغ‌ ایمانی‌ این‌ عده‌ است. هر کس‌ در راه‌ امر تازه‌ای‌ قدم‌ بر می‌دارد، بایستی‌ تا حدی‌ استهزاء وتمسخر دیگران‌ را به‌ جان‌ بخرد.4 ‌

خانم‌ ماکسول‌ به‌ همین‌ اکتفا نمی‌کند واین‌ منادی‌ "وحدت‌ عالم‌ انسانی‌ " کنترل‌ اعصاب‌ خود را از دست‌ داده‌ با تعابیری‌ به‌ همهِ‌ جهانیان‌ حمله‌ می‌کند که‌ انسان‌ از بیان‌ آن‌ شرم‌ دارد که‌ با پوزش‌ از همهِ‌ "عالم‌ انسانی" به‌ ناچار این‌ عبارات‌ خلاف‌ نزاکت‌ را ذکر می‌کنیم:‌مردم‌ به‌ طور کلی‌ چون‌ گله‌ گوسفندند که‌ دسته‌ جمعی‌ بع‌ بع‌ می‌کنند، می‌چرند و حرکت‌ می‌کنند.5‌

به‌ راستی، راز این‌ همه‌ شکست‌ واحساس‌ حقارت‌ چیست؟ ‌

واقعیت‌ آن‌ است‌ که‌ بهائیت‌ شعار وحدت‌ عالم‌ انسانی‌ را از اسلام‌ به‌ سرقت‌ برده‌ وبه‌ نام‌ خود جعل‌ کرده‌ است. قرآن‌ مجید میان‌ نژادهای‌ مختلف‌ انسانی‌ (اعم‌ از سیاه‌ وسفید و...) قائل‌ نشده‌ مگر در تقوی‌ در حالی‌ که‌ بهائیت‌ شعار "همه‌ بار یکدارید وبرگ‌ یک‌ شاخسار" را تکرار می‌کند ولی‌ در عمل‌ خود برتر بینی‌ را رواج‌ می‌دهد، آنجا که‌ روحیه‌ ماکسول‌ می‌گوید: اگر یک‌ بهائی‌ نفهمد که‌ با درآمـدن‌ در سـلـک‌ بـزرگـتـرین، مترقی‌ترین‌ و سازنده‌ترین‌ جنبش‌ عالم‌ انسانی‌ از گله‌ ممتاز شده‌ و خود را به‌ منزلتی‌ شامخ‌ ‌رسانیده، بسی‌ تاسف‌ انگیز است.6‌

بهائیان‌ خود را عاقل‌ ترین‌ انسانها می‌دانند وتمام‌ مـردم‌ را حـقـیـرتـریـن‌ بـنـدگـان‌ خـدا، آنـجا که‌ می‌گویند:‌اعقل‌ [=عاقل‌ترین] عباد، اگر خادم‌ این‌ آستان‌ نباشد، احقر[= حقیرترین] عباد است.7 ‌

بی‌ گمان‌ وجود چنین‌ رگه‌ های‌ پنهان‌ اما قوی‌ در لایه‌های‌ زیرین‌ بهائیت‌ امروز از شکست‌ روز افزون‌ ونفرت‌ بیش‌ ازپیش‌ همهِ‌ کرهِ‌ ارضی‌ از این‌ فرقه‌ است. ‌









پی‌نوشت‌ها: ‌

1. آهنگ‌ بدیع، سال‌ 1351، ش‌ 7 و 8 ، ص‌ 3 2. همان 3. همان، سال‌1353، ش‌ 3 و 4، ص‌ 57 4. همان، سال‌ 1351، ش‌ 7 و 8 ، ص‌ 11 5. همان 6. همان ، صص‌ 11ـ12 7. آهنگ‌ بدیع، سال‌ 1332، ش‌ 12 و13، صص‌ 263.

‌مظلوم‌نمایی‌ به‌ قیمت‌ دروغپردازی‌

‌یکی‌ از اهرمهای‌ قوی‌ تشکیلا‌ت بهائیت‌ برای‌ حفظ‌ و صیانت‌ از خود‌ و همچنین‌ جلب‌ ترحم‌ و احیاناً‌ کسب‌ حمایت‌ عمومی، استفاده‌ از حربه‌ مظلوم‌نمایی‌ است‌ که‌ در این‌ راه‌ سابقه‌ای‌ دیرین‌ دارند و موارد بسیاری‌ مشاهده‌ شده‌ که‌ حتی‌ به‌ دروغپردازی‌ نیز روی‌ آورده‌اند و گاه‌ این‌ دروغ‌بافی‌ها چنان‌ آشکار است‌ که‌ انسان‌ نقل‌ آن‌ را در نشریات‌ بهائی‌ چیزی‌ جز دست‌کم‌ گرفتن‌ شعور و عقلانیت‌ مخاطبان‌ نمی‌داند و انصافاً‌ اگر بهائیان‌ نیز به‌ درج‌ این‌ مطالب‌ معترض‌ شوند حق‌ دارند. در زیر به‌ ذکر بعضی‌ از این‌ نمونه‌ها می‌پردازیم‌ و قضاوت‌ را به‌ خوانندگان‌ تیزبین‌ و نکته‌سنج‌ وامی‌گذاریم:

الف) در داستان‌پردازی‌ دوم‌ نیز بسان‌ قصه‌ اول، ناشیانه‌ می‌کوشند از شخصیت‌های‌ بهائی، اسطوره‌ بسازند. در این‌ داستان‌ پیرامون‌ استقامت‌ بهائیان‌ اولیه‌ در برابر شلاق‌ و فلک، دروغهای‌ شاخدار نقل‌ شده‌ که‌ می‌خوانیم:

به‌ ضرب‌ آنچه‌ تمام‌تر بنا نمود به‌ زدن، سر و صورت‌ ایشان‌ را از ضرب‌ شلاق‌ سیاه‌ نمود تا بغضش‌ فرو نشست... و ایشان‌ [فرد بهائی]... دستشان‌ را از روی‌ چشم‌ بر نداشتند و... در نهایت‌ بشاشت‌ و استقامت‌ رفتند به‌ محل‌ خود نشستند... هنگام‌ شام... جناب‌ ملارضا به‌ فانی... فرمودند:... این‌که‌ دست‌ را روی‌ چشم‌ نهاده‌ بودیم، محض‌ این‌ بود که‌ خنده‌ بنده‌ [!] را احباب، حمل‌ بر بی‌حکمتی‌ ننمایند والا بنده‌ از بدایت‌ تا نهایت‌ در حالت‌ سماع‌ و وجد و سرور بودم. روز دیگر به‌ یکی‌ از اصحاب، تفصیل‌ حال‌ و مقال‌ ایشان‌ را ذکر نمودم، گفت: بلی‌ درست... می‌گویند. یک‌ وقت‌ در یزد ایشان‌ را در سر چهارسوقها چوبکاری‌ می‌کردند. کسی‌ نه‌ ناله‌ از ایشان‌ احساس‌ کرد و نه‌ آه‌ و فغان‌ شنید. بعد از چند محله‌ که‌ چوب‌ خورده‌ و پاهای‌ ایشان‌ از ضرب‌ ترکه‌ زخم‌ شده‌ بود، مردم‌ دیدند ندا و صدایی‌ از ایشان‌ درنمی‌آید و گمان‌ نمودند مرده‌ یا از هوش‌ رفته‌اند، نزدیک‌ می‌روند، دامنش‌ را کنار می‌زنند، می‌بینند دندانهایش‌ را مسواک‌ می‌کند [!]. وقتی‌ که‌ چوبکاری‌ تمام‌ شد، رو به‌ فراشها فرمود که‌ باز می‌زنید یا جوراب‌ را به‌ پا کنم؟2

‌ب) سران‌ بهائیت‌ می‌کوشند از شخصیتهای‌ خویش‌ در ابتدای‌ تأسیس‌ این‌ مسلک، چهره‌هایی‌ بسیار شجاع‌ ترسیم‌ کنند و از جنگهایی‌ که‌ در آن‌ دوران‌ به‌ راه‌ انداختند و قتل‌ و غارتهایی‌ که‌ داشتند، صحنه‌هایی‌ بسیار حماسی‌ و پرشور بسازند. منتهی‌ گاه‌ مطالب‌ عنوان‌ شده‌ به‌ قدری‌ سخیف‌ است‌ که‌ پذیرفتنی‌ نمی‌باشد.

‌یکی‌ از این‌ صحنه‌ها به‌ جنگ‌ قلعه‌ طبرسی‌ در مازندران‌ بازمی‌گردد. در آن‌ جنگ‌ فردی‌ به‌ نام‌ میرزا حیدرعلی‌ از بابیها، جان‌ سالم‌ به‌ در برده‌ است. در مجله‌ آهنگ‌ بدیع‌ یک‌ خاطره‌ از فردی‌ به‌ نام‌ شکرالله‌ اله‌قلی‌اردستانی‌ آمده‌ که‌ بدون‌ واسطه‌ از حیدرعلی‌ نقل‌ می‌کند. گزیده‌ آن‌ از این‌ قرار است:

‌گفتند: هر کدام‌ شما بروید در وطن‌ خود و قضیه‌ قلعه‌ شیخ‌ طبرسی‌ را تعریف‌ کنید....1

‌در خاتمه‌ مطلب‌ در یک‌ پاورقی، مسوولان‌ نشریه‌ بهائیان‌ برای‌ پیشگیری‌ از اعتراض‌ توده‌های‌ بهائی‌ توضیحی‌ داده‌اند که‌ عذر بدتر از گناه‌ است. آنها می‌گویند: خوانندگان‌ عزیز مسلماً‌ توجه‌ فرموده‌اند که‌ کلیات‌ مسائل‌ تاریخیه‌ مندرج‌ در این‌ خاطره‌ با مطالب‌ منعکسه‌ در تواریخ‌ مطابقت‌ دارد و البته‌ جزئیات‌ آن‌ مسموعات‌ شخصی‌ نویسنده‌ محترم‌ است.

‌حال‌ در برابر این‌ دروغهای‌ شاخدار چند سؤ‌ال‌ به‌ ذهن‌ متبادر می‌شود:

‌1. آیا مگر آقای‌ شکرالله‌ اله‌ قلی‌ اردستانی‌ این‌ خاطره‌ را مستقیماً‌ از حیدرعلی‌ نقل‌ نکرده‌ است. پس‌ چطور مسوولان‌ نشریه‌ در پاورقی‌ توضیحی‌ خود جزئیات‌ آن‌ را مسموعات‌ شخصی‌ نویسنده‌ دانسته‌اند؟ اگر این‌ مسموعات‌ از حیدرعلی‌ نقل‌ شده‌ و قابل‌ قبول‌ نیست، که‌ باید گفت‌ پس‌ مطالب‌ آقای‌ حیدرعلی‌ دروغپردازی‌ بوده‌ است. بی‌شک، باید اعتراف‌ کنند که‌ حتی‌ این‌ پاورقی‌ نیز نتوانسته‌ است‌ مطلب‌ را به‌ نحو عاقل‌ پسندانه‌ای، رتوش‌ کند و از حداقل‌ استانداردهای‌ مظلوم‌نمایی‌ بهره‌مند سازد.

‌2. جناب‌ حیدرعلی‌ در خاطرات‌ خود می‌فرمایند که: «ریختند، همه‌ را شهید نمودند بعداً‌ به‌ یک‌ یک‌ نعشها سر می‌زدند و سرها را می‌بریدند» ، حال‌ سؤ‌ال‌ این‌ است‌ که‌ چطور سر ایشان‌ را نبریده‌اند؟

‌4. جناب‌ حیدرعلی‌ ادامه‌ داده‌اند که: «بعد از شش‌ روز سر را بلند کردیم، ملاحظه‌ شد که... از بوی‌ خون‌ و تعفن‌ نعشها نمی‌شود زندگی‌ کرد» آیا در آن‌ شش‌ روز می‌شد از بوی‌ خون‌ و تعفن‌ زندگی‌ کرد ولی‌ به‌ محض‌ این‌که‌ سر را بلند کردند، نتوانستند آن‌ بوها را تحمل‌ کنند؟









پی‌نوشت‌ها:

1. آهنگ‌ بدیع، سال 1347، ش 2 و 1، صص 50 ـ 49 2. همان، سال‌ 1341، ش‌ 7، ص‌ 147

خاطرات حسین فلا‌ح؛ یک نجات‌یافته دیگر

مسلمان شدن من چند دلیل داشت، اول این که بسیاری از دوستان من مسلمان بودند من هم دوست داشتم مثل آنها آزاد باشم. نه این که در چنبره و حصار تشکیلات بهائیت باشم. در دوران انقلاب من حدودا یازده، دوازده ساله بودم بعد از آن هم که جنگ پیش آمد مسلمانان را می‌دیدم که چطور خالصانه به دین، ملت و وطن خود عشق می‌ورزند. من هم دوست داشتم مثل آنها باشم، دوم این که سوالات زیادی در ذهنم نسبت به بهائیت وجود داشت، افکار و عقاید مسلمانان با عقاید ما خیلی فرق داشت. رفتار مسلمان‌ها خیلی بهتر و آزادانه‌تر از ما بود. گرچه طبق تعالیم فرقه‌ای،ما خود را برتر از آنها می‌دانستیم. با این وجود سوالاتی برایم پیش می‌آمد! لذا از مسوولانمان یعنی همان کسانی که جزء محفل (خادمین) بودند، می‌پرسیدم. عکس‌العمل آنها در مقابل سوالات جزیی من تند و پرخاشگرانه بود.... همین سوالات مرا بیشتر تشویق می‌کرد که تحقیقات خود را دنبال کنم و عاقبت به همراه همسر سابقم پس از تحقیقات و مطالعات زیاد، پی به بطالت و ساختگی بودن بهائیت بردیم و مسلمان شدیم.

جرات ابراز ندارم‌

من با یکی از بهائیان همدان که حدود 70 سال سن داشت بعد از مسلمان شدنم صحبت کردم. گفتم شما تاکنون خودت هم پی برده‌ای که بهائیت اعتقادی نیست که قبول داشته باشی، بطلان آن را می‌دانی پس چگونه تاکنون اقدامی نکرده‌ای؟ او دستش را روی قرآن گذاشت و گفت من خیلی وقت است که مسلمان شده‌ام در دل خود مسلمان هستم ولی جرات ابراز آن را ندارم. چون سنی از من گذشته است و می‌ترسم در این سن به امر تشکیلات بهائیت زن و بچه‌ام مرا رها کرده و آواره شوم.... به همین خاطر نمی‌توانم مسلمانی خود را علنا اعلام کنم!

زمانی که آن پیرمرد گفت: مسلمان شده‌ام به دنبال آن کتاب مقدس بهائیان را آنچنان به زمین کوبید که من از ترس گفتم من که علنا هم مسلمانم جرات چنین کاری را ندارم چطور چنین کردی؟ در جواب گفت: من اصلا اعتقادی به بهائیت ندارم مجبورم در این سنین پیری به خاطر این که بچه‌هایم تنهایم نگذارند بسوزم و بسازم. .



طواف سربازان اسرائیلی دور مقام اعلی‌

همسایه‌ای داشتیم به نام شهین خانم که یهودی بود. آن زمان نزدیک به 30 درصد جمعیت همدان یهودی بودند و یک بار به اسرائیل رفته بود و زمانی که برگشت این گونه در بین بهائیان سخن می‌گفت که: هر گاه سربازان اسرائیلی می‌خواهند به جنگ با اعراب و یا فلسطینی‌ها بروند دور مقام اعلای شما (بهائیان) طواف می‌کنند تا در آن جنگ پیروز میدان شوند این نهایت سیاسی بودن این فرقه را می‌رساند و پسرش هم که جزو سربازان اسرائیلی بود برای مدتی که به ایران آمده بود طبق چیزی که قبلا به او دیکته کرده بودند در جمع بهائیان این شعار را می‌داد که ما بهائیت را آنقدر قبول داریم که برای پیروز شدن در جنگ دور مقام اعلایشان طواف می‌کنیم. بهائیان هم که این را می‌شنیدند، اظهار سرور و خوشحالی می‌نمودند.

دیگر به‌ بهاء و عبدالبهاء ایمان‌ ندارم!

خانم مهناز رئوفی در شرح‌ گفتگوی‌ خود با یک‌ فرد بهائی‌ (به‌ نام‌ آقای‌ منطقی) در خانه‌ خویش، در ایام‌ ناراحتی‌ شدید خود از سران‌ محفل‌ بهائیت‌ می‌گوید:‌

در حالی‌ که‌ وسایلم‌ را جمع‌ می‌کردم‌ چشمم‌ به‌ تابلوی‌ عکس‌ عبدالبهاء افتاد. با عصبانیت‌ تابلو را برداشتم‌ و بر زمین‌ کوبیدم‌ و با هر دو پا روی‌ آن‌ ایستادم‌ و گفتم: تشکیلاتی‌ که‌ ارمغان‌ اراجیف‌ توست‌ مرا بدبخت‌ کرد... آقای‌ منطقی‌ لبخند تلخی‌ زد و گفت: تو خیلی‌ اشتباه‌ کردی. اتفاقاً‌ اعضای‌ محفل‌ حرفه‌ای‌ترین‌ خلاف‌ کاریهای‌ دنیا هستند و کثیف‌ترین‌ گناهان‌ از آنان‌ صادر می‌شود. خود من‌ شاهد تعویض‌ زنان‌ محفل‌ با همدیگر بوده‌ام‌ و به‌ حدی‌ از آنان‌ کثافتکاری‌ و رذالت‌ دیده‌ام‌ که‌ اگر پاکترین‌ افراد عضو محفل‌ شوند هرگز به‌ آنان‌ اعتماد نخواهم‌ کرد. حرفهای‌ آقای‌ منطقی‌ برایم‌ تازگی‌ داشت‌ او از غیرانسانی‌ترین‌ اعمال‌ که‌ از اعضای‌ محفل‌ قبل‌ از انقلاب‌ سر می‌زد برایم‌ گفت‌ و ایرادهایی‌ اساسی‌ از خود بهائیت‌ گرفت... من‌ مبهوت‌ و متحیر به‌ آقای‌ منطقی‌ نگاه‌ می‌کردم. او به‌ چه‌ جراتی‌ چنین‌ چیزهایی‌ را می‌گفت‌ به‌ او گفتم: از این‌ که‌ طرد شوید نمی‌ترسید؟ گفت... تصمیم‌ داریم‌ به‌ خارج‌ از کشور برویم‌ و از دست‌ بکن‌نکن‌های‌ این‌ تشکیلات‌ راحت‌ شویم. گفتم‌ پس‌ چه‌ کسی‌ واقعاً‌ بهائی‌ است؟ همه‌ که‌ یا از ترس‌ بهائی‌ مانده‌اند یا منفعتی‌ را دنبال‌ می‌کنند یا مثل‌ شما، ظاهراً‌ بهائی‌ هستند. پرسیدم‌ به‌ بهاء و عبدالبهاء چه؟ به‌ آنها هم‌ ایمان‌ ندارید؟ عینکش‌ را کمی‌ بالاتر برد، دستی‌ بر محاسن‌ خود کشید و گفت: آدمهای‌ زرنگی‌ بوده‌اند؛ خوب‌ توانستند چیزی‌ مشابه‌ با ادیان‌ دیگر درست‌ کنند. علاوه‌ بر مقام‌ و منزلت، پول‌ خوبی‌ هم‌ به‌ جیب‌ زدند...!‌

خاطرات‌ یک‌ نجات‌یافته‌

خانم‌ مهناز رئوفی، در محیط‌ بهائی رشد یافت، اما فسادها و تناقضهایی‌ که‌ در کار همکیشان‌ خود (بویژه‌ سران‌ محفل‌ بهائیت) دید،‌وی را بشدت‌ از این‌ مسلک‌ بیزار کرد‌ و این‌ امر، همراه‌ با مطالعه‌ مستقیم‌ درباره‌ اسلام، باعث‌ تشرف‌ او‌ به‌ اسلام‌ و تشیع‌ گردید. ‌

خاطرات‌ خانم‌ رئوفی‌ که‌ اخیراً‌ تحت‌ عنوان‌ «سایه‌ شوم؛ خاطرات‌ یک‌ نجات‌یافته‌ از بهائیت» توسط‌ انتشارات‌ کیهان‌ نشر یافته، حاوی‌ نکات‌ بسیار جالبی‌ در افشای‌ مواضع‌ ضد اسلامی‌ و ضد انقلابی‌ تشکیلات‌ بهائیت‌ است.

با هم‌ بخشهایی‌ از آن‌ را می‌خوانیم:

بهائیان‌ دو دسته‌اند‌



فساد اخلاقی‌ در بهائیت‌

در بهائیت‌ هر گونه‌ تعصبی‌ ممنوع‌ است‌ و این‌ ریشه‌ در سیاست‌ استعمار دارد که‌ با ترویج‌ این‌ اعتقاد، تعصب‌ ملی، تعصب‌ دینی، تعصب‌ وطنی‌ و هر عرق‌ و علاقه‌ و غیرتی‌ را از انسان‌ می‌گیرد تا به‌ راحتی‌ بتواند بهره‌کشی‌ کند... خیلی‌ از خانمها[ی‌ بهائی]... لباسهای‌ نازکی‌ می‌پوشیدند و منظره‌ بسیار کریه‌ و زشتی‌ به‌ وجود می‌آوردند و روِ‌سای‌ تشکیلات‌ چیزی‌ به‌ آنها نمی‌گفتند و آزادی‌ مطلق‌ داده‌ بودند. دیگر کسی‌ حق‌ اعتراض‌ نداشت.‌ ‌



بی‌بند و باران‌ تشویق‌ هم‌ می‌شوند! ‌

در جامعه‌ مسلمانها، هر کس‌ در رعایت‌ حجاب‌ و یا خلوت‌ با اجنبی‌ کوتاهی‌ نماید مورد اعتراض‌ و بازخواست‌ افکار عمومی‌ (و نه‌ تشکیلاتی) واقع‌ شده‌ و با او برخورد می‌شود و در جامعه‌ بهائی‌ هر کس‌ بی‌حجابتر باشد به‌ اصطلاح‌ باکلاستر و بافرهنگ‌ جلوه‌ می‌کند و هر کس‌ برای‌ ایجاد ارتباط‌ با اجنبی‌ راحت‌تر و در واقع‌ گستاخ‌تر باشد امروزی‌تر و در تشکیلات‌ از عزت‌ و احترام‌ بیشتری‌ برخوردار خواهد بود. من‌ در مقایسه‌ این‌ دو جامعه‌ وقتی‌ به‌ اعمال‌ و رفتار بعضی‌ از مسلمانان...، خصوصاً...به‌ خلافکاران‌ و معصیت‌کاران، فکر می‌کردم، می‌دیدم‌ آنها کسانی‌ هستند که‌ تربیت‌ مذهبی‌ نشده‌اند و از احکام‌ و دستورات‌ اسلام‌ سرپیچی‌ کرده‌اند... اما در بهائیان‌ اگر اعمال‌ خلافی‌ سر می‌زند برای‌ این‌ است‌ که‌ هیچ‌گونه‌ مانع‌ شرعی‌ ندارند. در واقع‌ اسلام‌ را نمی‌شود در اعمال‌ مسلمانان‌ جستجو کرد ولی‌ بهائیت‌ را در اعمال‌ بهائیان‌ می‌توان‌ یافت؛ چون‌ اگر اعمال‌ نابجایی‌ از افراد مسلمان‌ سر می‌زند به‌ علت‌ بی‌توجهی‌ به‌ تعلیمات‌ اسلام‌ است.‌ ‌

ارتباط‌ با علما ممنوع!‌

بهائیان‌ فقط‌ در صورتی‌ با مسلمانان‌ رفت‌ و آمد دارند که‌ مطمئن‌ باشند هیچ‌ خطری‌ آنها را تهدید نمی‌کند و ضمناً‌ می‌توانند بهائیت‌ را تبلیغ‌ کنند و باعث‌ تبلیغ‌ افکار بهائی‌گری‌ شوند. آنها فقط‌ با افراد کاملاً‌ بی‌سواد و عامی‌ صحبت‌ می‌کردند و من‌ هیچ‌وقت‌ ندیدم‌ که‌ یک‌ بهائی‌ با یک‌ عالم‌ مسلمان‌ بنشیند و از بهائیت‌ حرفی‌ بزند؛ می‌دانستند که‌ محکوم‌ می‌شوند. لذا اصلاً‌ با عالمان‌ و تحصیل‌کردگان‌ و خـصـوصـاً‌ روحـانـیـون‌ هـیـچ‌گـونـه‌ بـحـثـی‌ پـیش‌ نمی‌کشیدند.‌ ‌



شستشوی‌ مغزی‌ کودکان‌ ‌

[زمانی‌ که] معلم‌ مهد کودک‌ بهائیان‌ شدم... برنامه‌هایی‌ که‌ به‌ من‌ می‌دادند تا به‌ بچه‌ها بیاموزم‌ کاملاً‌ در راستای‌ شستشوی‌ مغزی‌ آنها بود و من... می‌دیدم‌ که‌ چگونه‌ از 3 سالگی، کودکان‌ را نسبت‌ به‌ اسلام‌ و مسلمانان‌ بدبین‌ می‌کردند و... مغز کوچک‌ آنها را با خرافات‌ و اوهامی‌ که‌ ارمغان... بهاء و عبدالبهاء بود پر می‌کردند و چگونه‌ با آوردن‌ مثالها و بیان‌ داسـتـانـهـایـی، آنـان‌ را از خارج‌ شدن‌ از بهائیت‌ می‌ترساندند و با [وجود] این‌ ترس‌ و وحشتی‌ که‌ در دل‌ کودکان‌ از انتخاب‌ راهی‌ به‌ جز راه‌ بهاء می‌انداختند و با وحشتی‌ که‌ آنان‌ از طرد شدن‌ و اخراج‌ شدن‌ از خانه‌ و خانواده‌ داشتند، شعار بی‌اساس‌ «تحرّ‌ی‌ حقیقت» را سر می‌دادند و به‌ ظاهر وانمود می‌کردند که‌ بهائیان‌ در پانزده‌ سالگی‌ پس‌ از تحری‌ حقیقت‌ می‌توانند راه‌ خود را انتخاب‌ نمایند...، در حالی‌ که‌ هیچ‌ کدام‌ از بهائیان‌ حق‌ نداشتند... کتابهای‌ سایر جوامع‌ را مطالعه‌ کنند، حق‌ نداشتند کتابهای‌ ردیه‌ را که‌ بیشتر، بهائیان‌ مسلمان‌ شده‌ آنها را نوشته‌ بودند مورد مطالعه‌ قرار دهند...‌ ‌



بگذار مردم‌ با موشک‌ باران‌ صدام‌ بمیرند!‌

در زمان‌ جنگ‌ [ایران‌ و عراق] وقتی‌ مردم‌ کشته‌ می‌شدند، بهائیان‌ با بی‌رحمی‌ تمام‌ می‌گفتند از این‌ مسلمانان‌ هرچه‌ کشته‌ شود کم‌ است. خصوصاً‌ وقتی‌ رادیوهای‌ خارجی، آمار شهادت‌ رزمندگان‌ را در جبهه‌ها به‌ اطلاع‌ مردم‌ می‌رساندند... با ناسزاگویی‌ به‌ رزمندگان‌ ابراز مسرت‌ و خشنودی‌ می‌کردند. بهائیان‌ در زمان‌ جنگ‌ با کناره‌جویی‌ از شرکت‌ در جبهه‌ها اعلام‌ کردند که‌ مخالف‌ جنگ‌ هستند و به‌ بهانه‌ عدم‌ دخالت‌ در سیاست‌ از به‌ دست‌ گرفتن‌ سلاح‌ امتناع‌ کردند و کوچکترین‌ فعالیتی‌ برای‌ دفاع‌ از کشور از خود نشان‌ ندادند... آنها که‌ دائماً‌ در کلاسها و مجالس‌ از عشق‌ به‌ عالم‌ بشریت‌ دم‌ می‌زدند، آنان‌ که‌ از الفت‌ و محبت‌ طوری‌ سخن‌سرایی‌ می‌کردند که‌ گویی‌ برتر و مهربانتر از همه‌ اقشار عالمند، در عمل‌ نه‌تنها بویی‌ از انسانیت‌ و محبت‌ نبرده‌ بلکه‌ درنده‌خویی‌شان‌ گُل‌ می‌کند و از خبر شهادت‌ جوانان‌ عزیز این‌ مرز و بوم‌ اظهار خوشحالی‌ و مسرت‌ می‌کنند.‌ ‌



شادی‌ در رحلت‌ امام‌

[در جـریـان] رحـلـت‌ امـام(ره) ازدحام‌ جمعیت‌ دل‌سوخته‌ و آن‌ نمایش‌ حقیقی‌ مراسم‌ عزاداری‌ در باور نمی‌گنجید. آن‌ همه‌ ایمان...، عشق... و... التهاب، انسان‌ را وادار به‌ حسرت‌ و غبطه‌ می‌کرد. سنگ‌ در آن‌ روز می‌گریست‌ و من‌ شاهد اشک‌ بچه‌های‌ برادرم‌ بودم‌ که‌ قلبشان‌ رئوفتر و پاکتر بود. قلب‌ خودم‌ از جا کنده‌ می‌شد...، اما بهائیان‌ وقتی‌ به‌ هم‌ می‌رسیدند این‌ خبر ناگوار و این‌ مصیبت‌ گران‌ مردم‌ دلسوخته‌ را به‌ هـم‌ تـبـریـک‌ مـی‌گفتند و اگر جشن‌ و پایکوبی‌ نمی‌کردند از ترس‌ مردم‌ بود.‌ ‌



یک‌ بسیجی، مرا آگاه کرد‌

با اشاره‌ به‌ گفتگویش‌ با یک‌ بسیجی‌ خدمتگزار به‌ نام‌ مهدی‌ صالحی‌ (که‌ چندی‌ پس‌ از جنگ‌ تحمیلی، هنگام‌ خنثی‌سازی‌ مین‌ در شلمچه‌ به‌ شهادت‌ رسید) می‌نویسد:‌

مهدی‌ ذهنیت‌ مرا نسبت‌ به‌ اسلام‌ تغییر داد و طوری‌ به‌ تبلیغ‌ اسلام‌ پرداخت‌ که‌ واقعاً‌ منقلب‌ شدم‌ و شک‌ و تردیدم‌ نسبت‌ به‌ حقانیت‌ بهائیت‌ بیشتر شد. آن‌ روز... من‌ به‌ مطالبی‌ پی‌ بردم‌ که‌ قبلاً‌ از آنها بی‌اطلاع‌ بودم‌ و در اثر تبلیغات‌ سوء تشکیلات، عکس‌ قضیه‌ در مغزم‌ فرو رفته‌ بود. عمده‌ مطالب‌ این‌ که‌ تشکیلات‌ اسلام‌ را برای‌ ما دینی‌ کوچک‌ و عقب‌افتاده‌ که‌ پر از خرافات‌ و اوهام‌ است‌ معرفی‌ کرده‌ بود و من‌ فهمیدم‌ که‌ بهائیان‌ اعتقادات‌ خرافی‌ بعضی‌ از مردم‌ بی‌سواد و بی‌اطلاع‌ را به‌ عنوان‌ اسلام‌ به‌ ما معرفی‌ کرده‌اند، در حالی‌ که‌ خود اسلام‌ دینی‌ بسیار جامع‌ و کـامـل‌ و بـی‌نـقـص‌ اسـت‌ کـه‌ بسیار انسان‌ساز و تعالی‌بخش‌ است.‌

عظمت یک‌ بانوی‌ فقیر مسلمان!

نورالدین‌ چهاردهی، پژوهشگر مطلع‌ تاریخ‌ ادیان‌ و مسالک، می‌نویسد: در ایامی‌ که‌ سرشماری‌ اخیر ایران‌ [دهه‌ 1340ش] انجام‌ گرفت‌ تعرفه‌هایی‌ تحت‌ عنوان‌ چهار دین‌ رسمی‌ (اسلام، مسیحی، یهود، زرتشتی) و کلمه‌ غیره‌ نیز افزوده‌ شده‌ بود، بهائیان‌ خواستند بنویسند بهائی، اداره‌ آمار نپذیرفت.‌

محفلهای‌ شهرهای‌ شمال، همه‌ با یک‌ عبارات‌ خاص‌ که‌ قبلاً‌ به‌ آنها ابلاغ‌ شده‌ بود، تلگرافی‌ به‌ اداره‌ سرشماری‌ دادخواهی‌ کردند و ادارات‌ آمار نیز کسب‌ تکلیف‌ نمودند. این‌ ناچیز در این‌ هنگام‌ در شهر لاهیجان‌ به‌ سر می‌بردم. پاسخ‌ از اداره‌ سرشماری‌ صادر گردید که‌ هر که‌ مذهب‌ خود را می‌نویسد بپذیرید. مزد کارگران‌ اعم‌ از زن‌ و مرد در باغهای‌ چایکاری‌ 25 ریال‌ بود سران‌ بهائی‌ از 150 ریال‌ تا 250 ریال‌ به‌ کارگران‌ پرداخت‌ کرده‌ که‌ مذهب‌ خود را بهائی‌ نویسد. آیا این‌ گونه‌ رفتار مربوط‌ به‌ دین‌ است‌ یا اعمال‌ احزاب، آن‌ هم‌ عمل‌ خلاف، در حزب‌ محسوب‌ نمی‌شود؟...‌

در ادامه‌ سخن، مطلب‌ دیگری‌ به‌ ذهنم‌ خطور کرد. حزب‌ بهائی‌ حاضر بود دِه‌ نور را آباد سازد و از شاهی‌ به‌ نور جاده‌ سازی‌ کند و نور به‌ بخش‌ تبدیل‌ گردد. دولت‌ [ پهلوی]، نور را از دهستان‌ در اندک‌ مدتی‌ به‌ شهرستان‌ تبدیل‌ کرد و از شاهی‌ به‌ نور جاده‌ آسفالت‌ کشید و زمینهای‌ انتهای‌ شهر شاهی‌ به‌ نور که‌ متری‌ 150 تومان‌ خریدار داشت، به‌ بهائیان‌ متری‌ 5 تومان‌ آن‌ هم‌ به‌ اقساط‌ فروختند. این‌ بی‌مقدار در این‌ موقع‌ در ساری‌ بودم.‌

اجتماعی‌ در لندن‌ از بهائیان‌ تشکیل‌ شد که‌ ادراه‌ گذرنامه‌ خارج‌ از نوبت، گذرنامه‌های‌ بهائیان‌ را آماده‌ ساخت‌ و هواپیمایی‌ کشوری‌ با نصف‌ بها، بهائیان‌ را به‌ لندن‌ برده‌ و به‌ تهران‌ برگرداندند. در این‌ اوقات‌ این‌ ناچیز در تهران‌ اقامت‌ داشته‌ و به‌ راءی‌العین‌ این‌ امور را مشاهده‌ کردم.‌

به‌ دستور دولت، محافل‌ بهائیان‌ از دست‌ امنای‌ بهائیت‌ هر شهر گرفته‌ شده‌ و در اختیار کلانتریها و در شهرهایی‌ که‌ غیر از شهر بانی‌ کلانتری‌ نداشت‌ در دست‌ شهربانی‌ محل‌ بود و اثاثیه‌ در یک‌ اطاق‌ جا داده‌ و درب‌ آن‌ را قفل‌ ساخته‌ و کلید را نیز به‌ عضو محفل‌ آن‌ شهر می‌سپردند و بعضی‌ از این‌ محافل‌ خود سرایداری‌ در چند اطاق‌ سکونت‌ می‌دادند. ‌

این‌ بی‌مقدار وقتی‌ در رشت‌ بودم‌ محفل‌ بهائیان‌ رشت‌ در سه‌ اطاق‌ سکونت‌ داشته‌ و گاهی‌ برای‌ سرکشی‌ می‌رفتم. نماز خواندن‌ این‌ خانواده‌ را مشاهده‌ کردم‌ و هرچه‌ سعی‌ کردم‌ به‌ کمک‌ دوستان‌ خیر خود، این‌ عایله‌ نجیب‌ را از آن‌ مکان‌ رهایی‌ بخشم‌ قبول‌ نکردند و بانوی‌ مؤ‌منه‌ آن‌ خانواده‌ به‌ من‌ گفت: شما اصرار نورزید و بیمی‌ نداشته‌ باشید. ما دین‌ فروش‌ نیستیم‌ و در جلسات‌ آنها شرکت‌ نجسته‌ایم‌ و در مقابل‌ دیدگان‌ بهائیان، نماز برگذار می‌کنیم. ما سرایداریم‌ در مقابل‌ کرایه‌ منزل‌ نداده‌ و مبلغ‌ ناچیزی‌ حقوق‌ گرفته‌ و تا کنون‌ اضافه‌ دستمزد مطالبه‌ نکرده‌ و نخواهیم‌ کرد. به‌ شگفتی‌ فرو رفتم‌ و در مقابل‌ عظمت‌ روحی‌ یک‌ بانوی‌ گیلانی‌ که‌ اگر سواد هم‌ داشت‌ قابل‌ بحث‌ نیست‌ سر تعظیم‌ فرود می‌آرم‌ و در این‌ بحث‌ از آنان‌ به‌ نیکی‌ یاد می‌کنم. ‌

این‌ ناچیز پاسبان‌ مسنّ‌ را که‌ قادر به‌ گشت‌ شب‌ نبودند ماءمور محفل‌ کردم. پس‌ از چندی‌ به‌ لاهیجان‌ رفته‌ محفل‌ آن‌ شهر نیز در اختیار شهربانی‌ بود. پس‌ از مدتی‌ نامه‌ای‌ با لحن‌ تند و زننده‌ از شهربانی‌ کل‌ رسید مبنی‌ بر اینکه‌ این‌ محافل، مرکز تعیش‌ روِ‌سای‌ شهربانی‌ها بوده، لذا محفل‌ و اثاثیه‌ را با دقت‌ و بر طبق‌ صورت‌ مجلس‌ تحویل‌ فلان‌ شخص‌ بدهید و عجیب‌ آن‌ بود که‌ در نامه‌ شهربانی‌ کل، اسم‌ یک‌ تن‌ از بهائیان‌ مقیم‌ لاهیجان‌ را برده‌ بود و این‌ مطلب‌ خود صراحت‌ داشت‌ که‌ نامه‌ از طرف‌ محفل‌ بهائی‌ تهران‌ انشاء گردیده‌ است.1‌







پی نوشت:

1. چگونه‌ بهائیت‌ پدید آمد؟، صص‌ 60 ـ63

بهائیت‌ از دیدگاه‌ امام‌ خمینی‌

اسلام‌ و مذهب‌ مقدس‌ جعفری‌ سدّ‌ی‌ است‌ در مقابل‌ اجانب‌ و عمال‌ دست‌ نشانده‌ آنها، چه‌ راستی‌ و چه‌ چپی، و روحانیت‌ که‌ حافظ‌ آن‌ است‌ سدّ‌ی‌ است‌ که‌ با وجود آن، اجانب‌ نمی‌توانند به‌ نحوی‌ که‌ دلخواه‌ آنها است، باکشورهای‌ اسلامی‌ و خصوص‌ با کشور ایران‌ رفتار کنند، لهذا قرنها است‌ که‌ با نیرنگهای‌ مختلف‌ برای‌ شکستن‌ این‌ سد نقشه‌ می‌کشند: گاهی‌ از راه‌ مسلط‌ کردن‌ اعمّال‌ خبیث‌ خود بر کشورهای‌ اسلامی، و گاهی‌ از راه‌ ایجاد مذاهب‌ باطله‌ و ترویج‌ بابیت‌ و بهائیت‌ و وهابیت، و گاهی‌ از طریق‌ احزاب‌ انحرافی‌ امروز که‌ مکتب‌ بی‌اساس‌ مارکس‌ با شکست‌ مواجه‌ است‌ و بی‌پایگی‌ آن‌ برملا شده‌ است. عمال‌ اجانت‌ که‌ خود بر ضدّ‌ مکتب‌ آن‌ هستند، در ایران‌ از آن‌ ترویج‌ می‌کنند برای‌ شکست‌ وحدت‌ اسلامی‌ و کوبیدن‌ قرآن‌ کریم‌ و روحانیت‌ در ایران‌ که‌ مهد تربیت‌ اهل‌بیت‌ عصمت‌ و طهارت‌ است‌ و با زنده‌ بودن‌ این‌ مکتب‌ بزرگ، هرگز اجانب‌ غارتگر به‌ آرزوی‌ غیرانسانی‌ خود نمی‌رسند، ناگزیر هستند مذهب‌ مقدس‌ تشیع‌ و روحانیت‌ را به‌ هر وسیله‌ تضعیف‌ کنند و بکوبند.‌ ( صحیفهِ‌ نور، ج‌ 1، مرکز مدارک‌ فرهنگی‌ انقلاب‌ اسلامی، تهران‌ 1361، ص‌ 229.‌)

‌بهائیت‌ و سیاست؛ تناقض‌ شعار و عمل‌

‌‌رهبران‌ بهائیت‌ همواره‌ بر جدایی‌ دین‌ از سیاست‌ تأکید داشته‌ و به‌ دنبال‌ آن، بر عدم‌ پیوند بهائیت‌ و بهائیان‌ با جهان‌ سیاست‌ اصرار می‌ورزند. عباس‌ افندی‌ بر آن‌ بود که‌ «بین‌ قوای‌ دینییه‌ و سیاسیه‌ تفکیک‌ لازم‌ است» و هم‌ او گفته‌ است‌ که‌ «بهائیان‌ به‌ امور سیاسی‌ تعلقی‌ ندارند» و مهمتر از آن، از منظر وی: «میزان‌ بهائی‌ بودن‌ و نبودن‌ این‌ است‌ که‌ هر کس‌ در امور سیاسیه‌ مداخله‌ کند و خارج‌ از وظیفه‌ خویش‌ حرفی‌ زند یا حرکتی‌ نماید، همین‌ برهان‌ کافی‌ است‌ که‌ بهائی‌ نیست، دلیل‌ دیگر نمی‌خواهد... نفسی‌ از» بهائیان‌ «اگر بخواهد در امور سیاسیه‌ در منزل‌ خویش‌ یا محفل‌ دیگران‌ مذاکره‌ بکند، اول‌ بهتر است‌ که‌ نسبت‌ خود را از این‌ امر [بهائیت] قطع‌ نماید و جمیع‌ بدانند که‌ تعلق‌ به‌ این‌ امر ندارد. خود می‌داند، والاّ‌ عاقبت‌ سبب‌ مضرت‌ عمومی‌ گردد» . بر همین‌ مبنا، به‌ پیروان‌ خود حکم‌ می‌کند و همچنین‌ به‌ آنان‌ اطمینان‌ می‌دهد که: «به‌ نصوص‌ قاطعه‌ الهیه، در امور سیاسی‌ ابداً‌ مدخلی‌ نداریم‌ و راءیی‌ نزنیم» .1‌

‌‌شوقی‌ که‌ پس‌ از عباس‌ افندی‌ رهبری‌ بهائیان‌ را به‌ دست‌ گرفت‌ نیز در این‌ زمینه‌ سخنان‌ فراوانی‌ دارد. برای‌ نمونه، می‌گوید: «معاذالله‌ از مداخله‌ در امور سیاسی، احباء باید به‌ کلی‌ از این‌ شئون‌ در کنار باشند و از هر وظیفه‌ای‌ که‌ منجر به‌ مداخله‌ در امر سیاست‌ شود، بیزار گردند» .2‌

‌‌صادرکنندگان‌ احکام‌ و فتاوای‌ یاد شده، علمای‌ ایران‌ را به‌ علت‌ مداخله‌ آنان‌ در سیاست، محکوم‌ کرده‌ و ادعا می‌کنند که‌ حضور علمای‌ شیعه‌ در صحنه‌ سیاست‌ در چند قرن‌ اخیر، باعث‌ زیانهای‌ فراوانی‌ به‌ جامعه‌ و کشور گردید.3 وقتی‌ رهبران‌ کیشی‌ اصولاً‌ دین‌ را از سیاست‌ جدا شمرده‌ و ادعا کنند خود به‌ این‌ مرام‌ پای‌بندند و اکیداً‌ نیز از پیروان‌ خود بخواهند که‌ چنین‌ باشند، و حتی‌ شرط‌ و نشانه‌ بهائی‌ بودن‌ را عدم‌ پیوند با سیاست‌ بدانند، طبیعی‌ و منطقی‌ است‌ که‌ مداخله‌ علمای‌ اسلام‌ و شیعه‌ در امور سیاست‌ را محکوم‌ بکنند. اما واقعیات‌ عینی‌ تاریخ‌ از عملکرد بهائیان‌ و رهبران‌ آنها، حکایت‌ دیگری‌ دارد و ماهیت‌ دیگری‌ از آنان‌ ترسیم‌ می‌کند.‌

‌‌به‌ گواه‌ تاریخ، رهبران‌ بهائی، حکم‌ جدایی‌ دین‌ از سیاست‌ و عدم‌ مداخله‌ علمای‌ روحانی‌ در امور سیاسی‌ را تنها برای‌ علمای‌ اسلام‌ و ایران‌ صادر کرده‌اند و خود را مشمول‌ آن‌ حکم‌ ندانسته‌ و با تمام‌ وجود در صحنه‌ سیاست‌ فعال‌ بوده‌ و هستند. این‌ رویکرد و مواضع‌ دوگانه، دست‌ کم‌ هنگامی‌ می‌تواند اعتباری‌ در عالم‌ عقل‌ و علم‌ بیابد که‌ تاریخ‌ بر زیانبار بودن‌ مداخله‌ علمای‌ ایران‌ در امور سیاسی، و سودمند بودن‌ فعالیت‌های‌ سیاسی‌ بهائیان‌ برای‌ سرنوشت‌ جامعه‌ و کشور گواهی‌ بدهد. و این‌ در حالی‌ است‌ که‌ تاریخ‌ در این‌ باره‌ قضاوت‌ دیگری‌ داشته‌ و اوراق‌ آن‌ مشحون‌ از دفاع‌ مؤ‌ثر علما از این‌ آب‌ و خاک‌ و تمامیت‌ ارضی‌ ایران‌ و دفاع‌ از حریم‌ دین‌ آسمانی‌ اسلام‌ در مقابل‌ هجوم‌ نظامی، سیاسی، فرهنگی‌ و اقتصادی‌ غرب‌ استعمارگر از یکسو، و همسویی‌ فعالیت‌های‌ فرقه‌ بابیه‌ و بهائیه‌ ــ به‌ مثابه‌ حزبی‌ سیاسی‌ ــ با بیگانگان‌ و دشمنان‌ کشور از سوی‌ دیگر است.‌

‌‌چنانکه‌ گذشت، رهبران‌ بهائی‌ برغم‌ حکم‌ به‌ عدم‌ مداخله‌ دین‌ و علما در سیاست، خود به‌ طور جدی‌ فعال‌ صحنه‌ سیاست‌ بوده‌ و اصولاً‌ ماهیت‌ سیاسی‌ آنان‌ بر ماهیت‌ فکری‌شان‌ غلبه‌ دارد. در موقعیتی‌ که‌ اسلام‌ و روحانیت‌ شیعه‌ به‌ عنوان‌ مستحکمترین‌ دژ پاسداری‌ از هویت‌ و استقلال‌ و تمامیت‌ ارضی‌ و وحدت‌ ملی‌ کشور در برابر سلطه‌ استعمار و تجاوز بیگانه‌ مطرح‌ است، و حتی‌ استعمارگران‌ هم‌ بدین‌ واقعیت‌ اذعان‌ داشته‌ و اسلام‌ و علمای‌ آن‌ را مهمترین‌ مانع‌ برای‌ خود شمرده‌ و همه‌ توانشان‌ را برای‌ شکستن‌ آن‌ به‌ کار می‌گیرند، نفس‌ تأسیس‌ یک‌ فرقه‌ و ایجاد یک‌ انشعاب، اقدامی‌ در جهت‌ شکستن‌ این‌ وحدت‌ و اقتدار بوده‌ و آشکارا ماهیتی‌ سیاسی‌ خواهد داشت. روشن‌ است‌ فرقه‌ای‌ که‌ ظهور و بروز آن‌ جنبه‌ سیاسی‌ بیابد، هنگامی‌ که‌ موضع‌ و سخن‌ کانونهای‌ قدرت‌ و سیاست‌ جهانی، مبنی‌ بر سکولاریسم‌ و جدایی‌ دین‌ از سیاست، را تکرار کند، آشکارا عملی‌ سیاسی‌ را انجام‌ داده‌ است.‌

‌‌حال‌ باید دید آیا بهائیت‌ و سران‌ آن‌ از ابتدا بر عدم‌ مداخله‌ اتباع‌ خود در سیاست‌ تأکید داشتند و به‌ عبارتی‌ این‌ موضوع‌ جزء اصول‌ اولیه‌شان‌ محسوب‌ می‌شود، یا آن‌ که‌ این‌ رویّه‌ را به‌ عنوان‌ تاکتیکی‌ حسابشده‌ جهت‌ مقابله‌ با شرایط‌ و اوضاع‌ اجتماعی‌ اتخاذ کردند تا بتوانند با آرامش‌ به‌ پیشبرد اهداف‌ خود نائل‌ شوند؟ آنچه‌ مسلم‌ است‌ بروز و ظهور مشکوک‌ این‌ فرقه‌ در تاریخ‌ ایران‌ با تنشهای‌ تند سیاسی‌ همراه‌ بود. ظهور فرقه‌ای‌ با ادعاهای‌ بابیه‌ و سپس‌ بهائیه‌ که‌ دم‌ از ظهور منجی‌ و موعود منتظر شیعیان‌ و بشریت‌ می‌زد و سپس‌ ادعای‌ نبوت‌ و الوهیت‌ و نسخ‌ اسلام‌ را مطرح‌ کرد خودبخود یک‌ حرکت‌ براندازانه‌ فرهنگی‌ ـ سیاسی‌ تلقی‌ می‌شود که‌ قلب‌ و اساس‌ یک‌ جامعه‌ را مورد هدف‌ قرار داده‌ است. حمایت‌ استعمارگران‌ و دشمنان‌ تمامیت‌ ارضی‌ و استقلال‌ ایران‌ از این‌ جریانات، در شرایطی‌ که‌ جامعه‌ ایرانی‌ جنگها و درگیریهای‌ سخت‌ نظامی‌ را با استعمار تجربه‌ کرده‌ بود، سیاسی‌ بودن‌ این‌ تحرک‌ موذیانه‌ را بیش‌ از پیش‌ آشکار می‌ساخت. از همین‌ رو بود که‌ صدراعظم‌ متدین، اصلاح‌طلب‌ و ایران‌دوست‌ عصر قاجار، امیرکبیر، چاره‌ کار را در قلع‌ و قمع‌ این‌ فرقه‌ مسلح‌ و برانداز دید. جنگ‌ داخلی‌ای‌ که‌ اتباع‌ باب‌ علیه‌ دولت‌ مرکزی‌ به‌ راه‌ انداخته‌ بودند در آن‌ شرایط‌ خطیر می‌توانست‌ استقلال‌ ایران‌ را به‌ باد دهد. بابیه‌ و بهائیه‌ که‌ امیرکبیر، ناصرالدین‌شاه‌ و علما را مانع‌ تحقق‌ اهداف‌ خود می‌دیدند دست‌ به‌ اقدامات‌ خشونت‌آمیز و تروریستی‌ نیز زدند و پروژه‌ شورش‌ مسلحانه‌ خود را تکمیل‌ کردند. تلاش‌ برای‌ ترور امیرکبیر، و نیز ترور ناکام‌ ناصرالدین‌شاه‌ که‌ یکی‌ از متهمین‌ اصلی‌ آن‌ حسینعلی‌ بهاء بود و نیز ترور آیت‌ الله‌ شهید ثالث‌ در قزوین‌ و دهها جنایت‌ دیگر، حکایت‌ از عزم‌ شورشیان‌ بر براندازی‌ سیاسی‌ ـ فرهنگی‌ در ایران‌ دارد. نتیجه‌ این‌ امر، دستگیری‌ بهاء و تعدادی‌ از اتباع‌ او و نهایتاً‌ تبعید آنها به‌ بغداد شد که‌ البته‌ دخالت‌ سفیر روسیه‌ در آزادی‌ حسینعلی‌ نوری‌ و رهانیدن‌ او از مجازات‌ را نباید از نظر دور داشت. بهاء و برادرش‌ صبح‌ ازل‌ توانستند بعد از حذف‌ دیگر مدعیان‌ رهبری‌ بابیه، نظیر فردی‌ به‌ نام‌ عظیم، رهبری‌ این‌ جریان‌ را به‌ دست‌ بگیرند و به‌ مدت‌ ده‌ سال‌ در بغداد همان‌ روند سیاسی‌ تند را علیه‌ قاجاریه‌ و علما دنبال‌ کنند، که‌ البته‌ موفقیتی‌ برایشان‌ در برنداشت. وقوع‌ اتفاقات‌ مهم‌ در ایران‌ عصر ناصری‌ در این‌ دوره‌ ده‌ ساله‌ نظیر جنگ‌ هرات‌ و تجزیه‌ آن‌ از ایران، تأسیس‌ فراموشخانه‌ ملکم‌ و تعطیل‌ آن‌ به‌ همت‌ آیت‌الله‌ حاج‌ ملا علی‌ کنی، عزیمت‌ ملکم‌ به‌ بغداد و اوج‌ گرفتن‌ تحرکات‌ ضداسلامی‌ آخوندزاده، روی‌ کار آمدن‌ میرزا حسین‌خان‌ سپهسالار و طرح‌ مسائل‌ جدید در ایران‌ که‌ بعضی‌ از آن‌ موارد می‌توانست‌ به‌ ترویج‌ بهائیت، البته‌ نه‌ در یک‌ فضای‌ متشنج‌ بلکه‌ فضایی‌ آرام، کمک‌ کند، در کنار ناکام‌ ماندن‌ حرکتهای‌ تند و مسلحانه‌ بابیان‌ منجر به‌ تغییر رویه‌ بهائیان‌ از براندازی‌ علنی‌ به‌ براندازی‌ نرم‌ شد و تحت‌ پوشش‌ اعلام‌ اطاعت‌ بهائیان‌ از هر رژیم‌ و حکومتی‌ صورت‌ گرفت. حسینعلی‌ بهاء در این‌ باره‌ می‌گوید: «این‌ حزب‌ (بهائیت) در مملکت‌ هر دولتی‌ ساکن‌ شوند باید به‌ امانت‌ و صدق‌ و صفا با آن‌ دولت‌ رفتار نمایند» .4 عباس‌ افندی‌ هم‌ می‌گوید: «بر احبای‌ الهی‌ اطاعت‌ اوامر و احکام‌ اعلیحضرت‌ پادشاهی‌ است‌ آنچه‌ امر فرماید اطاعت‌ کنند. و همچنین‌ کمال‌ تمکین‌ و انقیاد [را] به‌ جمیع‌ اولیای‌ امور داشته‌ باشند» .5‌

‌‌بهائیان‌ به‌ این‌ نتیجه‌ رسیده‌ بودند که‌ به‌ جای‌ درگیری‌ با دولتها و مردم، با اعلام‌ عدم‌ مداخله‌ در سیاست، حاشیه‌ امنیتی‌ برای‌ ترویج‌ تفکر خود و براندازی‌ نرم‌ ایجاد کنند. آنها در این‌ مسیر، ضمن‌ تمجید از پادشاهان‌ و عادل‌ خواندن‌ آنان، به‌ روحانیت‌ شیعه‌ حمله‌ و آنها را به‌ جرم! جدا نشمردن‌ دین‌ از سیاست‌ و مداخله‌ در سیاست، متهم‌ به‌ مخالفت‌ با سلطنت‌ کرده‌ و می‌کنند. هوشمند فتح‌ اعظم‌ در توجیه‌ این‌ ادعا می‌نویسد: ‌

«وقتی‌ دیانتی‌ ظاهر می‌شود جمیع‌ مردم‌ صغیر و کبیر با آن‌ مخالفت‌ می‌کنند و بر هدم‌ بنیانش‌ متحد و متفق‌ می‌گردند زیرا دیانت‌ به‌ هنگام‌ ظهورش‌ مخالف‌ جمیع‌ انتظارات‌ ملل‌ است.6 ما نیز خود سیاستی‌ داریم... به‌ اسبابی‌ معنوی‌ به‌ تعدیل‌ عالم‌ اخلاق‌ پردازیم‌ نه‌ آن‌ که‌ تمسک‌ به‌ وسایل‌ مادیه‌ سیاسیه‌ جوییم، به‌ قوایی‌ ملکوتی‌ تدریجاً‌ قلوب‌ را تقلیب‌ و مسخر نماییم» .7‌

‌‌در همین‌ زمینه‌ رهبران‌ بهائی‌ به‌ اتباع‌ خود توصیه‌ می‌نمایند: «امور اداریه‌ را به‌ دل‌ و جان‌ قبول‌ نمایند بلکه‌ سعی‌ موفور در تحصیل‌ آن‌ مبذول‌ دارند... ادامه‌ حاظرات‌ امریه‌ ادبیه‌ بی‌نهایت‌ این‌ ایام‌ لازم‌ و مفید و حشر و آمیزش‌ با رجال‌ دولت‌ و ملت‌ از لوازم‌ ضروریه‌ محسوب‌ ولی‌ زنهار این‌ مخالطه‌ و معاشرت‌ سبب‌ گردد که‌ متدرجاً‌ اجله‌ احباب‌ و اصحاب، مجذوب‌ و مفتون‌ محیط‌ پرشور و آشوب‌ احزاب‌ و سیاسیون‌ گردند و از حزب... منفصل‌ و منسلخ‌ شوند» .8‌

‌‌حزب‌ بهائی‌ ظاهراً‌ اعضای‌ خود را از مداخله‌ در امور آشکار سیاسی‌ بازمی‌دارد و در عین‌ حال‌ آنها را به‌ نفوذ در امور اداری، تجاری، صنعتی، زراعی‌ و معارف‌ و علوم‌ تشویق‌ می‌کند.9 ظهور افرادی‌ نظیر هژبر یزدانی، حبیب‌ ثابت، عبدالکریم‌ ایادی، عین‌الملک‌ هویدا، دکتر ذبیح‌ الله‌ قربان، ظاهراً‌ در همین‌ راستا قابل‌ تعریف‌ است، هر چند برخی‌ از آنان‌ در عالی‌ترین‌ مقامات‌ سیاسی‌ دولتی‌ نیز حضور داشتند. دستیابی‌ به‌ چنین‌ موقعیتی‌ فقط‌ در سایه‌ سیاست‌ انقیاد از حکومت‌ و البته‌ حمایت‌ بیگانگان‌ حاصل‌ می‌شد. این‌ که‌ عباس‌ افندی‌ تأکید می‌کند: «ای‌ احبای‌ الهی، باید سریر سلطنت‌ هر تاجداری‌ را خاضع‌ گردید و سُدّه‌ ملوکانه‌ هر شهریار کامل‌ را خاشع‌ شوید» و یا «بر احبای‌ الهی‌ اطاعت‌ اوامر و احکام‌ اعلیحضرت‌ پادشاهی‌ است‌ آنچه‌ امر فرماید اطاعت‌ کنند و همچنین‌ کمال‌ تمکین‌ و انقیاد را به‌ جمیع‌ اولیای‌ امور داشته‌ باشند» 10، تاکتیکی‌ است‌ جهت‌ خروج‌ از بحران‌ و بن‌بست‌ سیاسی‌ و گشودن‌ فضاهای‌ حیاتی‌ جهت‌ تنفس‌ حزب‌ سیاسی‌ بهائی‌ و پیشبرد اهداف‌ حزب‌ در قالبی‌ جدید. ‌

البته‌ باید در نظر داشت‌ که‌ اعلام‌ اینگونه‌ انقیاد در برابر هر پادشاهی، علاوه‌ بر منافع یادشده‌ برای‌ حزب‌ بهائیت، می‌تواند منجر به‌ حاشیه‌ رانده‌ شدن‌ طرف‌ اصلی‌ ماجرا یعنی‌ جامعه‌ اسلامی‌ و علمای‌ دین‌ شود که‌ بر اساس‌ آموزه‌های‌ الهی‌ و آسمانی‌ دین‌ اسلام‌ در مقابل‌ ظالمین‌ و ارباب‌ قدرت‌ که‌ به‌ مردم‌ ستم‌ روا می‌دارند می‌ایستند. توصیه‌ عمومی‌ رهبران‌ و تشکیلات‌ بهائی‌ به‌ پیروان‌ خود این‌ است‌ که‌ در امور اداری‌ مربوط‌ به‌ محفل‌ بهائیان‌ نظیر برقراری‌ جلسات، انجام‌ تبلیغات، تشکیل‌ مدارس‌ و چاپ‌ کتب‌ و... باید تابع‌ حکومت‌ باشند، اما در عین‌ اطاعت‌ «همت‌ بلیغ‌ و سعی‌ مستمر به‌ رسائل‌ مشروعه‌ مبذول‌ دارند تا اولیای‌ حکومت‌ محلی‌ و مرکزی‌ اقلیم‌ خویش‌ را به‌ صرافت‌ طبع‌ و طیب‌ خاطر تخفیف‌ و تعدیل‌ و تبدیل‌ احکام‌ مقرره‌ خویش‌ دهند... اما در امور وجدانیه‌ از قبیل‌ تبری‌ و انکار و کتمان‌ عقیده‌ که‌ تعلق‌ به‌ اصل‌ امر و عقاید اساسیه‌ اهل‌ بهاء دارد بهائیان‌ در کل‌ اقطار شهادت‌ را بـر اطـاعـت‌ مـقـدم‌ شمرند.11 محافل‌ بهائیان‌ همچنین‌ توصیه‌ می‌کند که‌ بهائیان‌ هر شهر و محل‌ در صورت‌ برخورد با مشکلات‌ به‌ اولیای‌ امور مراجعه‌ کنند و در آن‌ شهر کمیته‌ای‌ یا هیئتی‌ را جهت‌ ارتباط‌ با اولیای‌ امور تشکیل‌ دهند.12‌

‌‌بهائیان‌ سیاست‌ خود را در خصوص‌ ارتباط‌ با سیاستمداران‌ و اصحاب‌ قدرت‌ تحت‌ عنوان‌ «اطاعت‌ فعال» مطرح‌ می‌کردند. در آستانه‌ تشکیل‌ حزب‌ رستاخیز، سیاست‌ آنها اعلام‌ وفاداری‌ کتبی‌ به‌ «اعلیحضرت‌ همایونی» احترام‌ به‌ قانون‌ اساسی‌ و تمکین‌ و تحسین‌ از اصول‌ نهضت‌ ترقی‌ و تعالی‌ ایران‌ که‌ به‌ نام‌ انقلاب‌ ششم‌ بهمن‌ معروف‌ است» بود. آنها خود را مطیع‌ فعال‌ معرفی‌ می‌کردند نه‌ بی‌طرف‌ بی‌اعتنا.13‌

‌‌تا اینجا دیدیم‌ که‌ شعار عدم‌ مداخله‌ در سیاست‌ پوششی‌ برای‌ انجام‌ امور سیاسی‌ از سوی‌ حزب‌ بهائیت‌ است نه‌ رکنی‌ از ارکان‌ اساسی‌ آن، و در عمل‌ نیز موارد نقض‌ فراوانی‌ برای‌ رد این‌ ادعای‌ آنان‌ وجود دارد. مداخله‌ این‌ حزب‌ در امور سیاسی‌ نظیر کودتای‌ سوم‌ اسفند 1299 و شرکت‌ اعضای‌ مهم‌ آن‌ در سطوح‌ عالیه‌ حکومت‌ پهلوی‌ حکایت‌ از بطلان‌ این‌ ادعا دارد. اما این‌ حکم‌ ظاهراً‌ ابعاد و معانی‌ دیگری‌ هم‌ دارد. گاهی‌ اوقات‌ مراد آنان‌ از این‌ موضوع، عدم‌ دخالت‌ در براندازی‌ حکومتهاست. این‌ شعار در زمانی‌ مطرح‌ می‌شود که‌ توان‌ انجام‌ براندازی‌ وجود ندارد. اما در صورت‌ پیدا شدن‌ زمینه‌ و امکان‌ وقوع، از همکاری‌ و همراهی‌ با جریانهای‌ برانداز نیز کوتاهی‌ نمی‌کنند. نظیر آنچه‌ در عثمانی‌ و ایران‌ رخ‌ داد و منجر به‌ انقراض‌ خلافت‌ عثمانی‌ و سلطنت‌ قاجاریه‌ شد که‌ در هر دو مورد چهره‌های‌ بهائی‌ حضور دارند. گاهی‌ اوقات‌ منظور وارد نشدن‌ در دعواهای‌ سیاسی‌ است‌ که‌ البته‌ توجیهشان‌ این‌ است‌ که‌ بهائیت‌ مسلکی‌ جهانی‌ و کلی‌ است‌ و اگر وارد در تنازعات‌ سیاسی‌ ـ حزبی‌ شود، شمولیت‌ خود را از دست‌ می‌دهد. و گاهی‌ نیز منظورشان‌ جلوگیری‌ از جذب‌ افراد بهائی‌ در گروهها و احزابی‌ است‌ که‌ منجر به‌ جدایی‌ آنها از حزب‌ بهائی‌ خواهد شد. در اینجا بهائیت‌ در قالب‌ یک‌ حزب‌ قد علم‌ می‌کند و اعضای‌ خود را از عضویت‌ در احزاب‌ دیگر منع‌ می‌کند. بهائیان‌ می‌ترسند که‌ «اگر فردی‌ بهائی‌ عضو حزبی‌ سیاسی‌ شود مرام‌ و مقصد کدام‌یک‌ را ترویج‌ و تبلیغ‌ خواهد کرد» ، و در صورت‌ تعارض‌ و تناقض‌ بین‌ حکم‌ [بهائیت] با اصلی‌ از اصول‌ حزب‌ سیاسی، چه‌ روشی‌ اتخاذ خواهد نمود؟14 البته‌ این‌ برای‌ بهائیت‌ که‌ خود یک‌ حزب‌ سیاسی‌ است‌ بسیار خطرناک‌ است. بنابراین‌ به‌ اتباع‌ خود می‌گویند: ‌

«اگر بهائیت‌ را انتخاب‌ کرده‌ یا می‌کنم‌ باید به‌ حکم‌ عقل‌ دست‌ از عقاید دیگر بشویم‌ و اگر به‌ عقاید دیگر تمایلی‌ دارم‌ باید چشم‌ از بهائیت‌ بپوشم. بهاء گفته‌ است‌ ای‌ پسر ارض‌ اگر مرا خواهی‌ جز مرا مخواه... زیرا اراده‌ من‌ و غیر من‌ چون‌ آب‌ و آتش‌ در یک‌ دل‌ و قلب‌ نگنجد» .15‌

‌‌به‌ همین‌ دلیل‌ وقتی‌ فردی‌ بهائی‌ به‌ کشور دیگری‌ سفر می‌کند، به‌ ویژه‌ جوانان‌ و دانشجویان، موظفند خود را به‌ تشکیلات‌ بهائی‌ در آن‌ کشور معرفی‌ کنند تا در «ظل‌ صیانت‌ محافل‌ مقدسه‌ روحانیه» در آیند و از جذب‌ شدن‌ در احزاب‌ دیگر خودداری‌ نمایند. بنابراین، شعار عدم‌ مداخله‌ در سیاست‌ دستوری‌ حزبی‌ برای‌ حفظ‌ و صیانت‌ حزب‌ بهائیت‌ از برخورد حکومتها و جلوگیری‌ از جذب‌ شدن‌ بهائیان‌ در سایر جریانات‌ است، وگرنه‌ ذات‌ دعاوی‌ و اقدامات‌ بهائیان‌ و پیوستگی‌ سران‌ آن‌ با قدرتهای‌ جهانی، جز عملی‌ سیاسی‌ نبوده‌ و آنان‌ عدم‌ پایبندی‌ خود به‌ این‌ شعار را مکرر نشان‌ داده‌اند.‌

‌‌پیدایش‌ انشعابهای‌ درون‌ فرقه‌ای‌ و نبرد برای‌ کسب‌ رهبری‌ فرقه، نوعی‌ دیگر از فعالیت‌ سیاسی‌ است. پس‌ از اعدام‌ علی‌محمد باب، پیروانش‌ برای‌ کسب‌ جانشینی‌ او با یکدیگر به‌ ستیزه‌ برخاستند، این‌ ستیزه‌ باعث‌ شد بابیان‌ به‌ دو شاخه‌ ازلی‌ به‌ رهـبـری‌ یحیی‌ صبح‌ ازل، و بهائی‌ به‌ رهبری‌ حسینعلی‌ بهاء، که‌ هر دو برادر بودند، تقسیم‌ شوند. موج‌ ترور و خونریزی‌ میان‌ طرفداران‌ این‌ دو گروه، رفتار سلاطین‌ و خوانین‌ و دیگر قدرت‌طلبان‌ را تداعی‌ می‌کند. حسینعلی‌ که‌ لقب‌ بهاءالله‌ را به‌ خود اختصاص‌ داده‌ بود، در 1309ق‌ درگذشت. او از فرزندان‌ خود با عنوان‌ اغصان‌ تعبیر کرده‌ و عباس‌ را به‌ عنوان‌ غُصن‌ اعظم‌ و محمدعلی‌ را به‌ عنوان‌ غصن‌ اکبر معرفی‌ کرد. بنا بر وصیت‌ او می‌بایست‌ ابتدا عباس‌ جانشینش‌ می‌شد و پس‌ از او، محمدعلی‌ به‌ این‌ مقام‌ می‌رسید (قد اصطفینا الاکبر بعد الاعظم). اما دو برادر به‌ این‌ امر الهی! پایبند نمانده‌ جنگ‌ بین‌ آنان‌ بر سر جانشینی‌ پدر شدت‌ گرفت. هنگامه‌ برپا شد و کار به‌ فحش‌ و ناسزا و نسبتهای‌ غیراخلاقی‌ به‌ یکدیگر کشید. بدین‌گونه‌ بهائیان‌ نیز به‌ دو شاخه‌ ثابت‌ (پیروان‌ عباس‌ افندی) و موحد (پیروان‌ میرزا محمدعلی) تقسیم‌ شدند و هر کدام‌ دیگری‌ را ناقض‌ و مشرک‌ خوانده‌ در ثبات‌ موقعیت‌ خویش‌ کوشید.16 در قاموس‌ سیاست، اینها همه‌ ماهیت‌ سیاسی‌ داشته‌ و نوعی‌ سیاست‌ورزی‌ تلقی‌ می‌شوند.‌

‌‌افزون‌ بر این، حضور بهائیان‌ در تحولات‌ سیاسی‌ ایران‌ معاصر از مصادیق‌ بارز فعالیت‌ سیاسی‌ است. نـقـش‌ ویـرانـگـر آنـان‌ در واگـرایـیها و بحرانهای‌ مشروطیت، حضور آنان‌ در فعالیت‌های‌ تروریستی‌ کمیته‌ مجازات، نقش‌ آنان‌ در متلاشی‌ ساختن‌ نـهـضـت‌ جـنـگـل، حـضـور آنـان‌ در بـالاتـریـن‌ و حساس‌ترین‌ موقعیتها و مناصب‌ سیاسی‌ حکومت‌ پهلوی‌ اول‌ و دوم‌ و بنابراین، نقش‌ آنان‌ در تعمیق‌ وابستگی‌ کشور به‌ بیگانگان‌ و تحکیم‌ سلطه‌ استعمار و امپریالیسم‌ بر مملکت، در این‌ مقال‌ نمی‌گنجد. (ایام: موضوعات‌ فوق‌ در مقالات‌ گوناگون‌ ویژه‌نامه‌ حاضر بررسی‌ شده‌اند). اما صرف‌نظر از جهت‌گیری‌ و ماهیت‌ این‌ فعالیت‌ها و این‌ که‌ آیا در راستای‌ منافع‌ ملی‌ بودند یا منافع‌ بیگانگان، تنها به‌ طرح‌ این‌ پرسش‌ بسنده‌ می‌شود که‌ پارادوکس‌ میان‌ آن‌ فتاوی‌ محکم‌ مبنی‌ بر عدم‌ مداخله‌ در سیاست‌ و این‌ حضور غیرقابل‌ انکار در امور سیاسی‌ را چگونه‌ می‌توان‌ توجیه‌ کرد؟! آیا باید واقعیات‌ عینی‌ تاریخ‌ را انکار کرد یا اصالت‌ و صداقت‌ فتاوا و مفتیان‌ یاد شده‌ را؟ ‌

‌‌بدین‌ترتیب، راز حمایت‌ بی‌دریغ‌ قدرتهای‌ استعماری‌ از بهائیان‌ روشن‌ می‌گردد. روشن‌ است‌ که‌ در دنیای‌ سیاست‌ و جهان‌ مبتنی‌ بر اصالت‌ سود، قدرتهای‌ خارجی‌ از هیچ‌ فرد، گروه‌ یا جریانی‌ حمایت‌ نمی‌کنند مگر آن‌ که‌ آن‌ را در پیوند با خود و در راستای‌ منافع‌ خویش‌ بدانند. به‌ راستی‌ صرف‌نظر از نقض‌ حقوق‌ بشر در سطح‌ کلان‌ و گسترده‌ به‌ وسیله‌ قدرتهای‌ مسلط‌ جهان، در دیگر نقاط‌ جهان‌ و از جمله‌ در ایران‌ عصر پهلوی‌ که‌ جوانان‌ تحصیل‌کرده‌ و علما و اندیشمندان‌ به‌ جرم‌ مبارزه‌ برای‌ حفظ‌ هویت‌ ملی‌ و کسب‌ استقلال، به‌ مسلخ‌ فرستاده‌ می‌شدند. و از قضا بهائیان‌ نیز در اجرای‌ آن‌ فجایع‌ نقش‌ داشتند، چگونه‌ است‌ که ملت ایران‌ چندان‌ حمایتی‌ از سوی‌ قدرتهای‌ جهانی‌ مدعی‌ حقوق‌ بشر نمی‌دیدند؟ و اکنون‌ چگونه‌ است‌ که‌ همان‌ قدرتها از هیچ‌ کوششی‌ نه‌ برای‌ رهایی‌ بهائیان‌ از زندان، که‌ برای‌ رشد و ارتقای‌ آنها دریغ‌ نمی‌ورزند؟ پاسخ‌ با توجه‌ به‌ ماهیت‌ نظام‌ سلطه، و پیشینه‌ این‌ فرقه، ناگفته‌ پیدا است. ‌









پانوشت‌ها:

1. سید محمدباقر نجفی. بهائیان. تهران، طهوری، 1357. صص‌ 755 بـه‌ بـعـد. ‌2. همان، ص‌ 758.‌3. عباس‌ افندی‌ (عبدالبهاء)، رساله‌ سیاسیه، صص‌ 21-25.‌4. مجله‌ اخبار امری، ایران، شماره‌ 7-8 (مهر و آبان)، 1344.‌5. دکتر اسلمنت، بهاءالله‌ و عصر جدید، چاپ‌ حیفا، 1932، ص‌ 302، ‌6. آهنگ‌ بدیع، سال‌ دوم، ص‌ 4.‌7. همان‌ منبع.‌8. شوقی‌ افندی، اخبار امری‌ ایران، شماره‌ 9، دی‌ ماه‌ 1324.‌9. اخبار امری، سال‌ 39، مهر و آبان، شماره‌ 7-8، صص‌ 502 و 503.‌10. عباس‌ افندی، رساله‌ سیاسیه، ص‌ 35؛ دکتر اسلمنت، بهاءالله‌ و عصر جدید، ص‌ 302.‌11. بخشنامه‌ محفل‌ بهائیان، مجله‌ اخبار امری، سال‌ 57، ش‌ 19، 11 تا 29 اسفند 1357، صص‌ 9 و 10.‌12. ابلاغات‌ محفل‌ روحانی‌ ملی‌ بهائیان‌ ایران، اخبار امری، سال‌ 1353، ش‌ 8، ص‌ 218.‌13. اخبار امری، سال‌ 1353، ش‌ 19، صص‌ 536-537 .‌14. دکتر محمود مجذوب. «چرا از مداخله‌ در سیاست‌ ممنوعیم» ، آهنگ‌ بدیع، سال‌ 20 ( 1344)، ش‌ 8، صص305-307 و 323.‌15. مظفر یوسفیان، «چرا در سیاست‌ دخالت‌ نمی‌کنیم» ، آهنگ‌ بدیع، سال‌ نهم، ش‌ 2، صص‌ 3-7، 23-27.‌16. عبدالکریم‌ موسوی. نقطه‌ اولی! جمال‌ ابهی! مرکز میثاق! تهران، جهان، 1348. صص‌ 137-146 و 152-155.‌17. اسماعیل‌ رائین. انشعاب‌ در بهائیت، پس‌ از مرگ‌ شوقی‌ ربانی. تهران، مؤ‌سسه‌ تحقیقی‌ رائین، 1357. صص‌ 100-115.‌18. رد اتهام‌ وابستگی‌ سیاسی‌ بهائیان‌ به‌ اسرائیل‌ و صهیونیسم. شهر النور، 137، خرداد 1359، ص‌ 4.‌19. بهرام‌ افراسیابی. تاریخ‌ جامع‌ بهائیت‌ (نوماسونی). تهران، سخن، 1368. ص‌ 408.‌20. رائین، پیشین، ص‌ 124.