۱۳۸۷ شهریور ۷, پنجشنبه

آیا بهائیت یک دین الهی است؟

ما شيعيان با توجه به حروف مقطعه قرآن كريم توانسته ايم جمله اي را بدون تكرار حروف مقطعه بسازيم كه اين جمله از اين قرار است: ( علي مع الحق و الحق مع العلي ) . بهائيان اين جمله را كه از قرآن كريم به دست آمده است را قبول دارند و آن را نشانه اي براي بزرگ دين بهايي كه نامش علي است ميدانند. كه ما شيعيان و مسلمانان اين را نشانه از حكمت خداوند ميدانيم و اينگونه توصيف مينماييم كه اگر مثلا منظور خداوند از حروف مقطعه در قرآن كريم اين جمله بوده است منظورشان علي بهايي نبوده است بلكه حضرت علي ابن ابي طالب بوده است. اگر به غير از اين بود، خداوند از حضرت علي (ع) در سوره مائده آيه 55 تمجيد نميكرد ( انما وليكم الله و رسوله و الذين ءامنوا الذين يقيمون الصلواة و يؤتون الزكواة و هم الراكعون )همانا ولي خدا و رسول او كساني هستند كه نماز به پا داشته و در حال ركوع زكات ميدهند. شآن نزول اين آيه در مورد حضرت علي (ع) ميباشد كه آن حضرت در حال ركوع بودند و وقتي يك سائل از كنار او رد شد، آن حضرت در حال ركوع انگشتر خود را در آورده و به آن فرد سائل ميبخشد.* پس به اين ترتيب استفاده بهاييان از اين مورد براي اثبات دين خود قابل قبول نيست و اين مورد براي دين آنها صدق نميكند.
ما يكي از دلائلي را كه براي اثبات دين خود يعني اسلام ميدانيم اين است كه در همه اديان الهي هميشه خداوند به پيامبر آن دين بشارت دين و پيامبر بعدي را ميداده است. همانطور كه حضرت عيسي (ع) بشارت ظهور حضرت محمد (ص) و آخرين دين يعني اسلام را داده است. خداي بزرگ در اين خصوص در سوره الصف آيه 6 قرآن مي فرمايند:
وَإِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُم مُّصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءهُم بِالْبَيِّنَاتِ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ (و (به ياد آوريد) هنگامى را كه عيسى بن مريم گفت: «اى بنى اسرائيل! من فرستاده خدا به سوى شما هستم در حالى كه تصديق‏كننده كتابى كه قبل از من فرستاده شده ( تورات) مى‏باشم، و بشارت‏دهنده به رسولى كه بعد از من مى‏آيد و نام او احمد است!» هنگامى كه او ( احمد) با معجزات و دلايل روشن به سراغ آنان آمد، گفتند: «اين سحرى است آشكار»! )
پس اگر دين بهائيت الهي بود بايد از طرف يكي از پيامبران الهي بشارت داده ميشد ولي اينگونه نبود و حضرت محمد ( در روز غدير خم بشارتي را به كل جهان دادند كه حضرت علي (ع) را به عنوان پيشواي بعد از خود و امام امت اسلامي معرفي نمودند) و اين امامت تا حضرت مهدي (عج) ادامه يافت كه در اينجا بحث قائميت پيش خواهد آمد كه بعدا در موردش صحبت خواهيم كرد.
مورد ظهور قائميت در بهائيت اين است كه از همان جمله اي كه از حروف مقطعه قرآن به دست آمده است ميباشد. بدين ترتيب كه اگر حروف ابجد اين جمله را به دست آوريم برابر با 1260 ميباشد، يعني همان سالي كه پيامبر بهائيت ظهور كرد. اين مورد كاملا منتفي است به چند دليل:بهائیان معتقدند که حضرت عیسی (ع) شهید شده اند و آن حضرت را شهید میدانند كه خود مسيحيان حضرت عيسي (ع) را شهيد نميدانند و ميگويند كه آن حضرت به آسمان ها رفته است . (در اينخصوص خدا در سوره نساء آيه 157 تا 159 قرآن مي فرمايند:
وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَـكِن شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُواْ فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِّنْهُ مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِينًا «157» بَل رَّفَعَهُ اللّهُ إِلَيْهِ وَكَانَ اللّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا «158» وَإِن مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا «159»
و گفتارشان كه: «ما، مسيح عيسى بن مريم، پيامبر خدا را كشتيم!» در حالى كه نه او را كشتند، و نه بر دار آويختند; لكن امر بر آنها مشتبه شد. و كسانى كه در مورد (قتل) او اختلاف كردند، از آن در شك هستند و علم به آن ندارند و تنها از گمان پيروى مى‏كنند; و قطعا او را نكشتند! (157) بلكه خدا او را به سوى خود، بالا برد. و خداوند، توانا و حكيم است. (158)و هيچ يك از اهل كتاب نيست مگر اينكه پيش از مرگش به او ( حضرت مسيح) ايمان مى‏آورد; و روز قيامت، بر آنها گواه خواهد بود. (159)
حال اگر بهائیان قرآن را قبول داشته باشند باید آیات آن را و تمام آن را قبول داشته باشند و به آن عمل کنند. و اگر هم که آن را قبول ندارند نباید طبق حروف ابجد حروف مقطعه و مضرب ۱۹ حروف مقطعه دین خود را اثبات کنند. ( یا رومی روم / یا زندی زند )
حضرت مهدي (ع) كه آخرين ذخيره الهي است غيبت كرده اند. در تمام روايات اسلامي و مسيحي مربوط به ظهور حضرت قائم اينگونه آمده است كه وقتي حضرت قائم(عج) ظهور مينمايند حضرت عيسي (ع) نيز در ركاب آن حضرت ظهور نموده و از ياران آن حضرت ميباشند.( البته منبع اين مطلب فعلا در دسترس نيست و در اولين فرصت كه پيدا كردم براتون ميذارم.) حال بهائيان پيامبر خود را قائم مينامند و ميگويند كه او قائم است. اگر واقعا چنين بود بايد حضرت عيسي (ع) نيز ظهور ميكردند و با وجود چنين تكنولوژي جهاني همه از ظهور اين پيامبر بزرگ الهي با خبر ميگشتند. پس پيامبر بهائي همان قائم نيست و اصلا احاديث قائميت در مورد ايشان صدق نميكند.
يكي ديگر از دلايل اديان الهي معجزات پيامبر همان دين است. همانگونه كه سحر حضرت موسي (ع) ( يد بيضا - تبديل شدن عصاي آن حضرت به مار وحشي و باز كردن آب رودخانه نيل براي عبور قوم بني اسرائيل) را داشتند، حضرت عيسي (ع) در گهواره سخن ميگفتند و بيماران كور را شفا ميدادند، حضرت محمد (ص) ماه را دو نيمه كردند ( شق القمر ) - و بسياري از موارد ديگر كه احتياج به گفتن نيست و همه ميدانند و احتياجي هم به منبع ندارد. حال ما از بهائيان ميخواهيم كه فقط يك معجزه را از پيامبر خود به ما معرفي كنند كه اثبات شده باشد. اگر واقعا اينگونه باشد او نيز پيامبر است زيرا كه معجزه فقط مخصوص پيامبران الهي است.در مورد آيه 245 سوره بقره كه توسط بهائيان گفته شده است كه كلمه يبسط به اشتباه با حرف (ص) و با كلمه يبصط نوشته شده است و همچنين در سوره اعراف آيه 69 ولي در سوره مائده آيه 11 و در سوره شوري آيه 12 اين كلمه با حرف (س). اين يعني تناقض با حرف (س) و (ص) در دو كلمه مشابه. در جواب اين صحبت هم ميتوان گفت كه اولا خود پيامبر و ائمه معصومين خود كاتبان قرآن نبوده اند و فقط پيامبر متن قرآن را براي مردم بازگو مينمودند. حال 2 راه ميماند. يا اينكه از اول غلط املايي بوده و يا اينكه عمدي و به دستور الهي بوده است.در صورتي كه اين غلط املايي باشد قابل توجه است كه قرآن مجيد در زمان حكومت حضرت علي (ع) به طور كامل جمع آوري گرديد و ممكن است از طرف اشخاصي باشد كه در آن زمان سهوا و يا به طور عمدي و از روي دشمني اين كار را كرده اند. نمونه اين كار را ميتوان به واقعه غدير و جنگ خوارج اشاره كرد. در واقعه غدير طبق كتب رسمي اولين كساني كه به حضرت علي (ع) امامت را تبريك گفتند طلحه و زبير بودند ولي همان دو نفر شب دفن پيامبر نقشه امام جايگزين را كشيدند. و آن دو نفر از سران جنگ خوارج بودند كه با حضرت علي (ع) به قشون پرداختند.نمونه بارز اين قضيه را ميتوان به ماجراي ضربت زدن به حضرت علي (ع) مثال زد كه ابن ملجم كه از ياران نزديك حضرت علي (ع) بود وي را مورد اصابت شمشير خود قرار داد و موجب شهادت آن حضرت گشتند. در اين مورد هم ميتوان گفت كه شايد شخص يا اشخاصي در هنگام كتابت و يا جمع آوري قرآن كريم قصد ايجاد تفرقه و نزاع ميان مسلمانان را داشته اند كه شايد در آن زمان موفق به اين كار نگشته اند و اكنون اين براي بهائيان مورد نطق قرار گرفته است. ولي اگر سهوا و از جانب خداوند منان اين كار صورت گرفته باشد لازم به ذكر است كه در كار خداوند نميتوان دخالت كرد. اين شبيه مثلي ميماند كه بگوييم چرا خداوند نماز صبح را 2 ركعت و نماز ظهر و عصر و عشاء را 4 ركعت و نماز مغرب را 3 ركعت دستور نموده اند. خود من به شخصه از ايراد و ايجاد نطق در اين زمينه عاجزم و نميخواهم نعوذ بالله حرفي بزنم كه كفر خداوند كرده باشم. هرچند كه خداوند رئوف و مهربان است. پس نميتوان در كار خداوند دخالت نمود و بهتر است بدانيم كه هر كاري حكمتي دارد و بدون خواست خداوند هيچ كاري امكان پذير نيست ( خشت اول چون نهد معمار كج - تا ثريا ميرود ديوار كج ) و بار كج هيچوقت به منزل نميرسد. چه بسا كه از ابتداي خلقت تا كنون هم انسانهاي خوب بوده اند و هم انسانهاي بد . ولي فقط تنها چيزي كه باقي مانده است حق بوده و هست و مطمئن باشيد كه عدالت هيچوقت از بين نخواهد رفت.

۱۳۸۷ شهریور ۲, شنبه

بيت‌العدل اعظم؛ بن‌بست مشروعيت

ضعف سازماني، به مثابه جلوه بارز ضعف انديشه و سستي رفتار بهائيان، در بيت‌العدل انعكاس يافته است. بيت‌العدل، كه سعي مي‌كند همچون حزبي فراگير عمل ‌نمايد، فاقد انسجام سازماني و ارتباطات لازم ميان اعضاي خويش است. مقاله حاضر ضعف اين جريان انحرافي، و تضادها و پرسش‌هاي ناشي از آن براي بهائيت را بررسي نموده است.
سازمان ادارى بهائيان كه شوقى افندى آن را "نظم ادارى امرالله" ناميده، زير نظر مركز ادارى و روحانى بهائيان موسوم به "بيت‏العدل اعظم الهى" اداره مى‏شود كه در شهر حيفا (واقع در فلسطين اشغالى) قرار دارد.
عباس افندى (عبدالبهاء)، دومين رهبر بهائيت، در "الواح وصايا"، كه به منشور و ميثاق جامعه بهائيان شهرت دارد، سازمان رهبرى و ادارى بهائيان را بر دو ركن ــ "ولى امر" و "بيت‏العدل" ــ بنيان نهاده و ضمن برشمردن حوزه اختيارات هر كدام، اعضاى سازمان بيت‏العدل، ايادى امرالله و همه آحاد بهائيان را به تبعيت از دستورات ولى امرالله فرا‏خوانده است. او ولى‏امر را به عنوان عضو ارشد و رياست دائمى و عزل‌ناشدني بيت‏العدل منصوب كرده، و اختيارات گسترده‏اى، نظير اخراج يا تنبيه اعضاى خطاكار بيت‏العدل، براى وى برشمرده است.
بر اساس منشور بهائيان، كه عباس افندى آن را در قالب "الواح وصايا" تدوين كرده است، ولى‏امر موجود بايد ولى‏امر بعد از خود را معرفى و تعيين كند و سازمان ادارى بهائيان در همه اعصار بايد تحت اشراف و نظارت عاليه ولى‏امر اداره شود. با وجود اين، از زمان فوت شوقى افندى (سومين پيشوا و اولين ولى امر سازمان بهائيت) تا كنون نزديك به پنجاه سال است كه تشكيلات موسوم به بيت‏العدل، برخلاف منشور و دستورات عبدالبها، جايگاه ولى‏امر را از سازمان ادارى بهائيان حذف نموده است و به تنهايى و بى‏حضور ولى‏امر، مديريت جامعه بهائيان را بر عهده دارد و بدين‏سان، سازمان بهائيت را با بحران مشروعيت مواجه ساخته است.

نحوه تشكيل بيت‌العدل
عنوان بيت‏العدل، اول بار توسط حسينعلى بهاء در كتاب "اقدس" به كار رفت. بر اساس نظر وى، در هر شهر و محله‏اى كه حداقل نُه تن بهائى در آنجا ساكن باشند، تشكيل بيت‏العدل واجب است. عباس افندى (جانشين بهاء) به دنبال مسافرت به كشورهاى اروپايى و امريكايى، دايره تشكيلاتى بيت‏العدل را بسيار فراتر از آن چيزى كه بهاء پيش‏بينى كرده بود، گسترش داد و آن را ركن و مركز تشريع (يكى از دو ركن و مركز اصلى سازمان بهائيت) تلقي نمود. رهبرى سازمان به عنوان ولى ‏امرالله (ركن اول) مركز تبيين، و تشكيلات بيت‏العدل (به عنوان ركن ديگر) مركز تشريع ناميده شد.
پس از عباس افندى به دلايلى همچون ناتوانى و ضعف شخصيتى شوقى افندى، بنيان‌هاى تهى و سستِ مرام بهائيت، بى‏رغبتى مردم براى گرايش به اين مسلك (به‌رغم تبليغات بسيار گسترده و فراگير آن)، ريزش تعداد بسياري از پيروان، و از همه مهم‌تر تجارب مثبت نودينان امريكايى در امر سازمان‌دهى فرقه‏هاى به ظاهر دينى، و تأكيد و توصيه دسته‌اي از حكام دولت غاصب اسرائيل بر تأسيس هرچه سريع‏تر بيت‏العدل، سير شكل‏گيرى بيت‏العدل در دوره شوقى شدت بيشترى به خود گرفت و بر همين اساس "هيأت بين‏المللى بهائى" (جنين بيت‏العدل) تشكيل، و ميسن ريمى امريكايى توسط شوقى به رياست آن منصوب شد.
شوقى در 1957. م/1336. ش به طور مشكوكى در لندن فوت كرد. هم‌زمان با مرگ مشكوك وى و به‌‏رغم وجود و ادامه فعاليت هيأت بين‏المللى بهائى، خانم روحيه ماكسول (بيوه شوقى) بدون كمترين توجه به هيأت منصوب شوقى، عملاً مديريت تشكيلات بهائيت را به عهده گرفت. ماكسول ابتدا هيأتى سه نفره را (متشكل از خود، جان فرابى و حسن موقر باليوزى) تشكيل داد، سپس هيأت بين‏المللى بهائى را، كه در زمان حيات شوقى براى استقرار بيت‏العدل تأسيس شده و ميسن ريمى رياستش را بر عهده داشت، ملغى اعلام كرد. هيأت سه نفره در گام بعدى، اعضاى ايادى امرالله را از سراسر جهان دعوت نمود و با حضور آن‌ها (كه 27 تن بودند) هيأت نُه نفره‏اى از ايادى به عنوان "هيأت ايادى امرالله مقيم ارض اقدس" انتخاب شد. هم‌زمان با اين امر، ميسن ريمى (منصوب شوقى) از جمع ايادى امرالله طرد، و به بهائيان مقيم كشورهاى جهان نيز اعلان شد كه از هرگونه تماس با او و طرفدارانش خوددارى كنند. محفل ملى بهائيت در فرانسه نيز، كه از طرفداران ميسن ريمى تشكيل مى‏شد، منحل گشت و ساير حاميانش از عضويت سازمان بهائيت اخراج شدند.
هيأت ايادى امرالله مقيم ارض اقدس به مدت شش سال (1957ــ1963. م) اداره تشكيلات بهائيت را بر عهده داشت و طى اين مدت، تعداد محافل ملى از نٌه به 56 محفل افزايش يافت. سرانجام در 1963 (1342. ش) با حضور نمايندگان 56 محفل ملى، نخستين انتخابات بيت‏العدل برگزار و طى آن سه ايرانى، چهار امريكايى، يك انگليسى و يك ايرلندى، جمعاً نُه نفر به عنوان اعضاى بيت‏العدل انتخاب شدند.
بر اساس قانون اساسى بيت‏العدل، اعضاى آن هر پنج سال يك بار با حضور نمايندگان محافل ملى كشورها و اجتماع آن‌ها در قالب "انجمن شوراى بين‏المللى بهائى"، با رأى اكثريت اين شورا انتخاب مى‏شوند و تاكنون طى سال‌هاى 1963ــ2003. م نُه دوره انتخاب بيت‏العدل برگزار شده است. اختيارات و وظايف بيت‏العدل نسبت به جوامع و آحاد بهائى، نامحدود و فاقد هر نوع قيد و شرط است، همچنان كه تسليم بودن جوامع و آحاد بهائى در قبال اوامر و تصميمات بيت‏العدل نيز مطلق و فاقد قيد و شرط مى‏باشد.
بيت‏العدل به لحاظ ساختار، داراى واحدهاى سازمانى گسترده‏اى است كه از طريق اين واحدها، تمامى عرصه‏هاى فردى و اجتماعى بهائيان جهان را پوشش مى‏دهد. در واقع، ساختار بيت‏العدل همانند ساختار حزبى فراگير است كه اعضاى آن، خود را در هر حال ملزم به رعايت اصول حاكم بر حزب مي‌دانند و هر كدام از اعضا در يك يا چند واحد سازمانى حزب مشغول فعاليت‌اند. به علاوه، تمامى بهائيان بايد طىّ تشريفات خاصى، به عضويت سازمان بهائيت درآيند و كسانى كه اين تشريفات را رعايت، و تعرفه عضويت در سازمان بيت‏العدل را تكميل نكنند، بهائى شناخته نمي‌شوند و از مزاياى حزبى و حمايت‌هاى سازمانى محروم خواهند بود. [1]
درخور ذكر است كه پس از مرگ شوقى، جمعى از بهائيان كه بر لزوم حضور و استمرار ولايت امر باور داشتند، يكى از ايادى امر به نام چارلز ميسن ريمى را (كه شوقى او را به رياست هيأت بين‏المللى بهائى منصوب كرده بود) به عنوان ولى‏امر دوم خود برگزيدند. ميسن ريمى در 1974. م مرد و پس از وى جوئل مارانژلا به عنوان ولى‏امر سوم و در حال حاضر نيز نصرت‏الله بهره‏مند در جايگاه ولى‏امر چهارم قرار دارد. مقرّ اصلى طرفداران ميسن ريمى فعلاً در كشور استرالياست. اين گروه، كه خود را بهائيان راستين مى‏خوانند، تحت عنوان بهائيان ارتودكس در كشورهاى مختلف از جمله امريكا، هند، استراليا، و كانادا فعال، و داراى مراكز تبليغى و محافل تشكيلاتى مى‏باشند.

بحران ناشى از خلأ وجود ولى‏امر
طبق دستور رهبران بهائيت، مديريت جامعه بهائيان بر عهده ولايت امر (سازمان تبيين) و تشكيلات بيت‏العدل (سازمان تشريع) مي‌باشد. از منظر شوقى افندى، اولين ولى‏امر بهائيان، "اين نظم بديع ــ سازمان مديريت بهائيان ــ بر دو ركن استوار است ركن اول و اعظم ركن ولايت الهيه است كه مصدر تبيين است ــ سازمان تبيين ــ و ركن ثانى بيت‏العدل اعظم الهى ــ سازمان تشريع ــ كه مرجع تشريع است. "[2]
بر اساس اين نگرش، سازمان‌هاى تبيين و تشريع بايد در كنار هم وظايف محول‌شده را انجام دهند و هيچ يك نمى‏تواند جانشين ديگرى گردد و در حوزه وظايف ديگرى مداخله كند و "انفصال ركنين نظم بديع نيز از يكديگر ممتنع و محال است"[3] و ثبات، دوام و استقرار جامعه بهائى ناشى از وجود ولايت امر مي‌باشد و "هرگاه ولايت امر ــ سازمان تبيين ــ از نظم بديع حضرت بهاءالله ــ سازمان تشريع ــ منتزع شود، اساس اين نظم، متزلزل و الى‏الابد محروم از اصل توارثى مى‏گردد. "[4]
در اين چارچوب كه رهبران بهائيت آن را ترسيم كرده‌اند، هيچ فردى حق اعتراض و اظهارنظر ندارد و همه بهائيان مكلّف‌اند در مسير تعيين‌شده حركت نمايند. "... و جميع افنان و ايادى و احباى الهى بايد اطاعت او نمايند و توجه به او كنند.... اين كلمات را مبادا كسى تأويل نمايد و مانند بعد از صعود، هر ناقض ناكسى بهانه‏اى كند و عَلَم مخالفت برافرازد و خودرأيى كند و باب اجتهاد باز نمايد، نفسى را حق رأيى و اعتقاد مخصوصى نه. بايد كل، اقتباس از مركز امر ــ ولى‏امر ــ و بيت عدل نمايند و ماعَداهُما كل مخالف فى ضلال مبين. "[5]
بر اساس نوشته رهبران بهائيت، سامان‏يابى، همبستگى درونى و نيز تأمين مصالح جامعه بهائى در سايه توافق، استمرار و تداوم همكارى نهاد ولى‏امر و سازمان بيت‏العدل محقق مى‏شود. اين دو بايد در حوزه اختيارات ديگرى مداخله و همديگر را تضعيف نكنند و "چون اين دو مؤسسه ــ سازمان تبيين و سازمان تشريع ــ لاينقسم متفقاً به اجراى وظايف پردازند، امور تمشيت پذيرد و اقدامات جامعه مرتبط گردد و مصالح امرالله ترويج يابد. "[6] بر همين اساس، سازمان‌هاى يادشده "هيچ‏يك نمى‏توانند به حدود مقدسه ديگرى تجاوز نمايد و هرگز نيز تعدى نخواهد نمود. هيچ‏يك درصدد تضعيف سلطه و اختيارات منصوصه مسلمه ديگرى، كه از طرف خداوند عنايت گشته است، بر نخواهد آمد"[7] و هر مؤسسه‏اى كه بر خلاف منشور بهائيان ــ الواح وصايا ــ ايجاد گردد، ولو نام بيت‏العدل اعظم الهى بر خود نهد، درخور اعتنا نيست و فاقد مشروعيت است: "... هر هيأتى كه به نظام الهى و بر حسب تعليمات و اصول و شرايط سماويه، كه در صحف الهيه مشروحاً مثبوت و مسطور است، كاملاً كماينبغى و يليق لهذا المقام الرفيع و المركز المنيع انتخاب و تشكيل نشود آن هيأت از اعتبار اصلى و رتبه روحانى ساقط، و از حق تشريع و وضع احكام و سنن و قوانين غيرمنصوصه ممنوع، و از اشرف اَسنى‏ و قوه مطلقه عليا محروم" است. [8]
چنان‌كه اشاره شد، طبق نظر بنيان‌گذاران بهائيت، ولى‏امر، علاوه بر آنكه ركن اول و اعظم سازمان مديريت بهائيان است، عضو ارشد و رياست دائمى و عزل‌ناشدني تشكيلات بيت‏العدل ــ سازمان تبيين ــ نيز هست. عباس افندى به موجب آنچه در الواح وصايا آمده، ولى‏امر را به عنوان رياست هميشگى بيت‏العدل ــ سازمان تبيين ــ انتخاب، و ضمن تأكيد بر لزوم تبعيت بهائيان در همه اعصار از دستورات ولى‏امر تصريح كرده است كه "... ولى‏امرالله رئيس مقدس اين مجلس و عضو اعظم ممتاز لاينعزل" است[9] و "جميع اغصان و افنان و ايادى امرالله بايد كمال اطاعت و تمكين و انقياد و توجه و خضوع و خشوع را به ولى‏امرالله داشته باشد. "[10] افزون بر اين، تشخيص تصميمات غلط بيت‏العدل، و منطبق ساختن اين تصميمات با منصوصات رهبران بهائيت بر عهده ولى‏امر است. به نوشته كتاب دور بهائى، "هر چند ولى‏امرالله رئيس لاينعزل اين مجلس فخيم ــ بيت‏العدل ــ است... و لكن هرگاه تصميمى را وجداناً مباين با روح آيات منزله تشخيص دهد بايد ابرام و تأكيد در تجديدنظر آن نمايد. "
بنابراين، طبق دستورات دومين رهبر بهائيان ــ عباس افندى ــ اعضاى سازمان بيت‏العدل، ايادى امرالله، رجال مؤثر بهائى، و همه آحاد بهائيان بايد در برابر ولى‏امرالله خاضع، و مطيع دستورات و فرمان‌هاى وى باشند و بر اساس همين اختيارات گسترده است كه او مى‏تواند نسبت به تنبيه يا اخراج اعضاى خطاكار بيت‏العدل اقدام نمايد و "چنانچه عضوى از اعضا ــ بيت‏العدل ــ گناهى ارتكاب نمايد كه در حق عموم ضررى حاصل شود، ولى‏امرالله صلاحيت اخراج او را دارد. "[11] بر اساس همين نگاه است كه ولى‏امر به عنوان مهم‏ترين كانون اين جماعت، مسئوليت دريافت و توزيع اموال عمومى بهائيان را نيز برعهده دارد و "... حقوق‏الله راجع ولى‏امرالله است تا در نشر نفحات‏الله و ارتفاع كلمه‌الله و اعمال خيريه و منافع عموميه صرف گردد. "[12]
همچنين، طبق دستورات رهبران بهائى، وجود مُبيّن (يعنى تبيين و تفسيركننده متون مقدس بهائيان) براي تبيين و تفسير متون بهائى در همه اعصار، از منصوصات و تصريحات انكارناپذير است و اين وظيفه در طي زمان از ولى‏امر موجود به ولى‏امر بعدى منتقل مى‏گردد و هيچ نهاد و سازمان ديگرى حق تفسير، توجيه و تبيين متون را ندارد. شوقى افندى در كتاب "دور بهائى" از قول عبدالبها در خصوص اهم وظايف ولى‏امر گفته است: "اوست مبيّن آيات‌الله" و عبدالبهاء نيز تصريح كرده است: "اى احباى الهى، صريح كتاب اين است كه اگر دو نفس در مسائل الهيه جدال و بحث نمايند و اختلاف و منازعه نمايند هر دو باطل‌اند... اگر اندك معارضه‏اى به ميان آيد، سكوت كنند و حقيقت حال را از مبيّن ــ ولى‏امر ــ سؤال كنند. "[13] عبدالبها در اين فراز از سخن خود، ولى‏امر را علاوه بر تبيين‏كننده امر الله در كرسى رافع اختلافات و منازعات بهائيان نشانده و همه آحاد بهائيان را به تبعيت از وى فرا خوانده است و اينكه: "... ولى‏امر حاضر و ولاه امر در مستقبل ايام بايد با اقوال و اعمال خود كاملاً به حقيقت اين اصل مهم آيين نازنين ما شهادت دهند و با روش و سلوك خود حقيقت اين اصل را بر اساس متين استوار سازند. "[14]
ولى‏امر، از نظر نصوص بهائى، نماد وحدت و همدلى جامعه بهائيت است و بدون آن، بهائيان از هدايت و فيض معنوى محروم مى‏گردند، و "بدون اين مؤسسه ــ و ولى‏امرالله ــ وحدت و اساس در خطر افتد و بنيانش متزلزل گردد و از منزلتش بكاهد و از واسطه فيضى كه بر عواقب امور طى دهور احاطه دارد بالنده بى‏نصيب ماند و هدايتى كه جهت تعيين حدود و وظايف منتخبين ضرورى است، سلب شود. "[15]
توجه به اين نكته لازم است كه مطابق تعاليم بهائى، بيت‏العدل نمى‏تواند وظايف ولى‏امر را انجام دهد، همچنان كه ولى‏امر نمى‏تواند وظايف بيت‏العدل را انجام دهد و اين دو سازمان به طور مستقل و هر يك با شرح وظايف معين، جامعه بهائى را اداره مى‏كنند و "قدرت و اختيارات و حقوق و امتيازات اين دو مؤسسه هيچ‏يك با يكديگر متناقض نيست و به هيچ‏وجه از مقام اهميت ديگرى نمى‏كاهد. "[16]
اين در حالى است كه در حال حاضر تشكيلات، بدون توجه به دستورات صريح رهبران خود، ركن اول و اعظم سازمان ادارى بهائيان ــ ولى‏امر ــ را حذف نموده است و به تنهايى بر كرسى مديريت جامعه بهائى يكه‏تازى مى‏كند!
بنابراين با توجه به اينكه اختيارات هر دو سازمان (سازمان ولى‏امر و سازمان بيت‏العدل) را به صورت شفاف رهبران بهائيان تعريف و تعيين كرده و بر مداخله‌نكردن هر سازمان در حوزه وظايف ديگرى تأكيد فراوان نموده‌اند، هيچ‏يك از سازمان‌هاى يادشده بدون وجود سازمان ديگر و به تنهايى نمي‌تواند جماعت بهائيان را اداره كند و در اين صورت موضوعيت و مشروعيت خود را از دست مى‏دهد و نمى‏تواند وظايف و رسالت خود را تحقق بخشد. مضافاً اينكه هيچ‏يك از اين سازمان‌ها نمى‏توانند در جايگاه سازمان ديگر قرار گيرند و وظايف و رسالت آن را انجام دهند.
از منظرى ديگر، با عنايت به اينكه در نظامنامه ادارى بهائيان، ولى‏امر، عضو ارشد و رياست دائمى بيت‏العدل خواهد بود، در صورتى كه با تسامح يا بر اساس مصالح و ضرورت‌هايى ناگزير از قرار گرفتن يكى از سازمانهاى يادشده در جايگاه ديگرى باشد، اين سازمان ولى‏امر است كه مى‏تواند متناسب با جايگاه خود، در جايگاه بيت‏العدل قرار گيرد و در غياب بيت‏العدل وظايف آن را تحقق بخشد، ولى سازمان بيت‏العدل با هيچ فرضى نمى‏تواند به جاي سازمان ولى‏امر قرار گيرد؛ اتفاقى كه در حال حاضر سازمان بهائيان را دچار بحران فزاينده نموده و اين جماعت را با معمايى لاينحل مواجه ساخته است.
علاوه بر نصوص و دستورات يادشده، در ده‌ها نوشته ديگر از رهبران بهائيت تأكيد شده كه ولى‏امر، ركن اعظم و اول سازمان مديريت بهائيان و رئيس و عضو ارشد بيت‏العدل است و تبعيت همه آحاد و رجال بهائى از وى واجب مى‏باشد، اساس سازمان مديريت بهائيان بدون ولى‏امر متزلزل مى‏گردد، سازمان بيت‏العدل فقط با رياست و حضور ولى‏امر معنا و موضوعيت مي‌يابد و بدون وجود و حضور ولى‏امر فاقد مشروعيت مى‏باشد؛ اتفاقى كه قريب نيم قرن در سازمان مديريت بهائيان رخ داده، جامعه بهائيان را با مشكل اساسى و بنيادى دچار ساخته، ريزش جماعت زيادي از سازمان بهائيت را موجب گرديده، پرسش‌هاى بسياري را متوجه سازمان بيت‏العدل نموده و اين سازمان را به آشفته‏گويى و تناقض‏گويى وادار ساخته است.
با توجه به توضيحات فوق، حذف سازمان ولايت امر از سازمان مديريت بهائيان و قرار دادن تشكيلات بيت‏العدل به جاى ولى‏امر، در تعارض آشكار با دستورات و نوشته‏هاى بنيان‌گذاران بهائى قرار دارد، زيرا به پيامدهاى مهم و سوء زير (از نظرگاه بهائيت) مى‏انجامد: 1ــ حذف ستون و ركن اول و اعظم سازمان مديريت بهائيان؛ 2ــ حذف تكيه‏گاهى كه مانع تزلزل جامعه بهائيت مى‏شود؛ 3ــ حذف وجودى كه بهائيان معتقدند به موجب وجود و حضور او كسب فيض مى‏كنند؛ 4ــ حذف عضو ارشد و رياست دائمى بيت‏العدل؛ 5ــ حذف مقامى كه ناظر بر تصميمات و اعمال اعضاى بيت‌العدل مي‌باشد و قرار است از تصميمات غلط بيت‏العدل جلوگيرى كند و به وسيله آن، افراد خاطى در سازمان بيت‏العدل تنبيه يا اخراج شوند؛ 6ــ حذف مرجع كل جامعه بهائيان؛ 7ــ حذف تنها مرجع مشروع (از ديدگاه بهائيت) براى دريافت و توزيع پول‌هايى كه بهائيان (به عنوان حقوق‌الله) به تشكيلات مى‏پردازند؛ 8ــ حذف مقامى كه رسماً تبيين متون و نوشته‏هاى رهبران بهائى را برعهده دارد، و حذف....

پرسش‌هاى بى‏جواب
اين تناقض و دوگانگى در رفتار و نظر كارگزاران بهائى، پرسش‌هاى متعددى را فراروى آنان قرار مى‏دهد كه بايد براى پيروان اين مسلك پاسخگو باشند. از جمله:
1ــ شوقى در كتاب "دور بهائى" گفته است: "با حذف مؤسسه ولايت‏امر، نظم جهانى حضرت بهاءالله تحريف شده و براى هميشه از آن اصل موروثى، كه طبق نص حضرت عبدالبها هميشه مورد حمايت قانون الهى بوده است، محروم مى‏گردد. " بدين‌ترتيب آيا بيت‏العدل از طريق حذف ولايت امر، بزرگ‏ترين تحريف و انحراف را در مسلك بهائيت ايجاد ننموده و جامعه بهائيان را براى هميشه از اصل موروثى مورد نظر شوقى افندى محروم نساخته است؟
2ــ با توجه به تأكيد شوقى افندى مبنى بر اينكه "هرگاه ولايت امر از نظم بديع حضرت بهاءالله منتزع شود، اساس اين نظم متزلزل گردد. بدون اين مؤسسه وحدت امرالله در خطر افتد و بنيانش متزلزل"، آيا مؤسسه ولايت امر امروز وجود خارجى دارد و نبود آن بنيان جامعه بهائى را متزلزل نمى‏سازد؟
3ــ نصوص و دستورات متعدد بر ضرورت وجود و حضور ولى‏امر در ميان جامعه بهائى چگونه ناديده گرفته شده است؟
4ــ چگونه سازمان بيت‏العدل به خود اجازه داده كه مهم‏ترين سند و منشور ادارى بهائيان ــ الواح وصايا ــ را كه موجوديت خود را از آن كسب كرده است، به دور اندازد و به مفاد آن كوچك‏ترين وقعى ننهد؟
5ــ آيا آيين بهائيت مطابق نگرش بنيان‌گذاران بهائى، بدون وجود و حضور ولى‏امرالله ارزش و مشروعيتى دارد؟
6ــ ولى‏امر (ركن اول و اعظم سازمان بهائيت) در حال حاضر كيست؟
7ــ آيا ركن دوم سازمان بهائيت (بيت‏العدل)، بنا به ديدگاه رهبران بهائى، بدون ركن اول و اعظم (ولى‏امرالله) اعتبار و مشروعيتى دارد؟
8ــ وظيفه تطبيق برنامه‏هاى بيت‏العدل با تعاليم بهائيت چگونه و به دست چه مرجعى انجام شود؟
9ــ چه مرجعي به تخلفات بيت‏العدل از تعاليم بهائيت رسيدگى مى‏كند؟
10ــ عضو ارشد و رئيس دائمى بيت‏العدل در حال حاضر چه كسى است؟
11ــ مرجع مشروع براى دريافت و توزيع پول‌هايى كه بهائيان به تشكيلات مى‏پردازند كيست؟
12ــ تبيين متون و نوشته‏هاى رهبران بهائى به دست چه مرجعى انجام مي‌شود؟
13ــ دوره شش‌ساله پس از فوت شوقى، كه جامعه بهائى بدون ولى‏امر و بيت‏العدل بوده است، بر اساس تعاليم بهائيت چگونه توجيه مى‏گردد؟
14ــ خانم روحيه ماكسول به دستور چه كسى و بر اساس كدام اختيارات بلادرنگ، پس از فوت شوقى افندى، هيأت بين‏المللى بهائى را، كه شوقى افندى آن را تأسيس كرده بود، منحل نمود و گروه ديگرى را به جاي آن قرار داد.
15ــ ميسن ريمى، عضو هيأت بين‏المللى بهائى، كه شوقى افندى او را به رياست اين هيأت منصوب كرده بود، به دستور چه كسى و بر اساس كدام اختيارات از مقام خود عزل، و از جامعه بهائيان طرد گرديد؟
16ــ آيا جامعه بهائيان را گريزى از اين تناقض هست كه تشكيلات بيت‏العدل از يك‌سو فلسفه و ضرورت وجودى خود را به سخنان حسينعلى نورى ــ بهاءالله ــ و عباس افندى مستند سازد و در همان حال دستورات موكد آن‌ها در خصوص ضرورت حضور و استمرار ولى‏امر را در رأس جامعه بهائيان ناديده انگارد؟
اگر رهبران و هاديان بيت‏العدل ذره‏اى به مطالبى كه در باب مقام و مرتبه رهبران بهائيت منتشر مى‏كنند، اعتقاد داشتند، بسيار بديهى مى‏نمود كه وضع كنونى را برنمى‏تافتند، اما آنان هيچ وقعى به آرزوهاى خانواده ميرزا حسينعلى ننهاده‌اند و درحالى‌كه بر اساس اظهارات عبدالبهاء در نبود فردى از خانواده ميرزا حسينعلى در رأس بهائيت، براى بيت‏العدل هيچ اعتبارى منظور نمي‌شود و از مقام عصمت ادعايى نيز ساقط مى‏گردد، هم‏اكنون بيت‏العدل به تنهايى جامعه بهائيان را رهبرى مى‏كند.
بيت‏العدل در مقام پاسخگويى به اين پرسش، نسبت به رفتار شوقى افندى نيز به نوعى تعريض كرده و گفته است: "حضرت شوقى افندى طى 36 سال ولايت بدون وجود بيت‏العدل اعظم به انجام وظيفه مى‏پرداختند، اينك بيت‏العدل اعظم بايد بدون ولى‏امر فعاليت كند"! ناگفته پيداست كه معناى روشن چنين سخنى، همانا تلافى رفتار نامقبول شوقى افندى در گذشته مى‏باشد.
بيت‏العدل، همچنين، از پيروان بهائيت درخواست كرده است در مواجهه با چنين سؤالاتى، ايمان خود را تقويت كنند و به همه تعاليم بهائيت يقين داشته باشند تا از انحراف مصون مانند، آنگاه خواهند فهميد كه هيچ تناقضى در تعاليم بهائى نيست و "در اين زمينه ياران بايد اهميت سلامت فكرى و فروتنى را دريابند.... بايد از توجهات مصلحت‏آميز درباره حقايق ضروريه بر حذر بود و از اين قبيل كبر و غرور فكرى قطعاً اجتناب نمود"!
در هر حال، هاديان بيت‏العدل و مدعيان مسلك بهائيت بايد تكليف خود را با اين تناقض روشن سازند و به استناد متون رهبران خويش، به اين پرسش‌ها و ده‌ها پرسش مشابه ديگر پاسخ گويند و توده بهائيان را از باتلاق تناقض‌ها و آشفتگي‌هاى موجود نجات دهند.

تعيين‌نشدن جانشين ولى‏امر توسط شوقى افندى
بر اساس متون منسوب به رهبران بهائى، ولى‏امر موجود بايد ولى‏امر پس از خود را معرفى و تعيين كند. عباس افندى ــ دومين رهبر بهائيان ــ در "الواح وصايا" با صراحت بر اين امر تأكيد ورزيده است كه "اى احباى الهى ولى‏امر از زمان حيات خويش من هو بعده را تعيين نمايد تا بعد از صعودش اختلاف حاصل نگردد. "[17] عقيم بودن يا مانع ديگرى‏ نيز نمى‏تواند باعث شود ولى‏امر بعدى تعيين نگردد، چه آنكه طبق دستور عباس افندى در "الواح وصايا"، اگر فرزند ذكور ولى‏امر، شايسته خلافت و جانشينى نباشد بايد غصن و فرد ديگرى به عنوان محور وحدت، مانع از فروپاشى جامعه بهائيان گردد.
اين نكته بسى حائز اهميت است كه بر اساس پيش‏بينى رهبران بهائى، سلسله ولايت امر در جامعه بهائيان تا 24 نفر استمرار مى‏يابد. عباس افندى در تفسير مكاشفات يوحنا، ضمن مقايسه مسلك بهائيت با اديان آسمانى يهود، مسيحيت و اسلام، و ادعاى برترى مسلك بهائيت بر اين اديان، تصريح كرده است: "... در هر دوره، اوصيا و اصفيا دوازده نفر بودند: در ايام حضرت يعقوب دوازده پسر بودند و در ايام حضرت موسى دوازده نقيب رؤساى اسباط بودند و در ايام حضرت مسيح دوازده حوارى بودند و در ايام حضرت محمد دوازده امام بودند، و لكن در اين حضور اعظم، 24 نفر هستند، دو برابر جميع، زيرا عظمت اين ظهور اين چنين اقتضا نمايد. "[18]
به‌‏رغم جايگاه ممتاز و اختيارات گسترده‏اى كه در كلام رهبران بهائيت براى ولى‏امر تعريف گشته و بر همين اساس بر ضرورت حضور و استمرار سلسله ولايت امر فراوان تأكيد شده و ولى‏امر موجود به تعيين و انتخاب ولى‏امر پس از خود مكلف گرديده است، شوق افندى به دستور اجداد و بزرگان خود توجهى ننمود و مطابق نظر بيت‏العدلي‌ها، ولى‏امر پس از خود را انتخاب نكرد و بدين‏ترتيب، جامعه بهائيان را از واسطه فيضى كه خود براى آن‌ها قرار داده بود محروم ساخت.
معين نشدن ولى‏امر بعدى توسط شوقى افندى، نقض صريح منشور ادارى، دستورات و نصوص كارگزاران بهائى، و گواه روشنى است بر آشفتگى در مسلك بهائيت. بى‏توجهى و غفلت شوقى از تعيين ولى‏امر پس از خود، درواقع غفلت از تعيين عضو ارشد و رئيس دائمى سازمان بيت‏العدل، بى‏توجهى نسبت به تعيين و انتخاب مرجع كل جامعه بهائيان، غفلت از تعيين ستون و ركن اول و اعظم سازمان مديريت بهائيان، غفلت از تعيين تكيه‌گاهى كه مانع تزلزل جامعه بهائيت مى‏گردد، غفلت از تعيين وجودى كه بهائيان به موجب وجود و حضور او كسب فيض مى‏نمايند، غفلت از تعيين مقامى كه از تصميمات نادرست بيت‏العدل جلوگيرى مي‌كند و افراد خاطى در سازمان بيت‏العدل را تنبيه يا اخراج مي‌نمايد، غفلت از تعيين تنها مرجع صالح دريافت و توزيع حقوق‌الله بهائيان، غفلت از تعيين مقام مبيّن متون و نوشته‏هاى رهبران بهائى و... است.

جمع‌بندي:
1ــ اگر بپذيريم كه شوقى افندى وصيتى نداشته و ولى‏امر پس از خود را تعيين نكرده است؛ اين پرسش به جد مطرح مى‏شود كه چرا و چگونه شوقى به دستورات اكيد پدر بزرگش (عباس افندى) و در واقع به مهم‏ترين سند نظم ادارى بهائيان (الواح وصايا) عمل نكرده است؟
2ــ اگر مرام ميسن ريمى امريكايى را بپذيريم كه شوقى افندى داراى وصيّت‏نامه بوده و به موجب وصيّت‏نامه‏اش، ميسن ريمى ولى امر دوم بهائيان انتخاب شده، در اين صورت وجود سازمان بيت‏العدل فعلى، كه قريب پنجاه سال است به تنهايى، رهبرى بهائيان جهان را به عهده دارد، چگونه توجيه‌پذير است؟! و آيا در اين فرض، مشروعيتى براى بيت‏العدل كنونى تصور كردني مى‏باشد؟!
3ــ با توجه به تأكيد عباس افندى بر اينكه "اگر بهائيان دو فرقه شوند و هر يك بيت‏العدلى بنا كنند و مخالفت يكديگر نمايند هر دو باطل است"، [19] تكليف بهائيان موجود چيست؟ اگر اين سازمان، موجوديت و مشروعيتش را از رهبران خود مى‏گيرد، طبق دستور صريح عبدالبها، سازمان بهائيت به دليل انشعابات و اختلافات موجود، مشروعيتش را از دست داده و در تاريكخانه بطلان سكنا گزيده است.
4ــ آيا اقدام نكردن شوقى افندى به تعيين جانشين خود و معرفى ولى‏امر بعدى، گواه اعتقاد نداشتن وى به جايگاهى كه خود و ساير رهبران بهائى به گزاف براى ولى‏امر تعيين كرده‏اند، نيست؟!
5ــ آيا وجود تناقضات بي‌شمار در بين گفتار و كردار رهبران بهائيت، تحريف و نوسازى پياپى متون و نوشته‏هاى رهبران اوليه، [20] انشعابات متعدد در تمامى ادوار بهائيت و...، همه و همه بيانگر اين حقيقت نيست كه اساساً در بين كارگزاران و سياستمداران تراز اول بهائيت، كوچك‏ترين نشانه‏اى از ايمان و اعتقاد مشاهده نمى‏شود و... ؟
به‌راستى اگر شوقى افندى ــ اولين ولى‏امر بهائيان ــ به سخنان خود و بنيادگذاران مسلك بهائيت وقعى ننهاده است، آيا سرسپردگى و دلدادگى افراد بهائى به او و ديگر كارگزاران بهائيت، جز فرورفتن در باتلاق انحطاط و ظلمت جهل و تعصب، و محروم ساختن خويش از معنويت و درك حقيقت، و فاصله گرفتن از عقلانيت، توجيه ديگرى دارد؟!

پي‌نوشت‌ها
[1]ــ واحدهاى سازمانى بيت‏العدل از دارالتبليغ بين‏المللى شروع، و به هيأتها و لجنه‏هاى محلى ختم مى‏گردد. بالاترين مرجع تصميم‏گيرى بيت‏العدل، دارالتبليغ بين‏المللى است، علاوه بر دارالتبليغ، واحدهاى: روابط عمومى، دارالآثار، هيأت مهاجرين، دفتر بين‏المللى بهائى، دارالآثار جامعه بين‏المللى بهائى، با شرح وظايف مخصوص مستقيماً زير نظر بيت‏العدل اداي وظيفه مى‏كنند. هيأت مشاورين قاره‏اى، به عنوان يكى از واحدهاى وابسته به دارالتبليغ بين‏المللى، در قالب قاره‏هاى آسيا، اروپا، امريكا، افريقا و اقيانوسيه، از طريق هيأتهاى معاونت خود، مديريت محافل ملى كشورها را بر عهده دارد. اين هيأتها، علاوه بر مديريت محافل ملى كشورها، دو وظيفه عمده، "صيانت" از تشكيلات و جامعه بهائى و "تبليغ و نشر" مرام بهائيت را نيز عهده‏دار مى‏باشد.
بخش ديگر تشكيلات بيت‏العدل، محافل ملى و محلى است كه در سطح كشورها فعال‌اند. محفل ملى، عالى‏ترين سازمان تصميم‏گيرى و سياست‌گذارى بيت‏العدل در هر كشور است كه هر ساله طى انتخاباتى، با حضور نمايندگان محافل محلى آن كشور، اعضاى نُه نفره آن انتخاب مى‏شوند. محفل ملى در واقع رابط جامعه بهائى هر كشور با تشكيلات بيت‏العدل، و مجرى سياست‌ها و اهداف بيت‏العدل در آن كشور است. تبعيت از دستورات محفل ملى بر بهائيان آن كشور واجب است و تخلف از اين دستورات، محروميت‌هاى گسترده‏اى در پى دارد و متخلفان به اشد وجه مجازات مى‏شوند (اخيراً البته بر اثر فشارهاى موجود، در اين مجازات‌ها تجديد نظرهايى شده است). محفل محلى، از ديگر واحدهاى سازمانى بيت‏العدل اعظم است كه در شهرها و محله‏هاى بهائى‌نشين، برپا مى‏گيرد، بهائيان ساكن هر شهر و محله، چنانچه به حد نصاب نُه نفر برسند، ملزم‌اند محفل محلى برپا نمايند. محفل محلى، همانند محفل ملى، مركب از نُه نفر، و در واقع، زيرمجموعه محفل ملى است و از تمامى اختيارات و وظايف لازم براى اداره و كنترل بهائيان تحت حوزه خود، برخوردار مى‏باشد. علاوه بر محافل ملى و محلى، هيأت‌ها و لجنه‏ها از ديگر واحدهاى سازمانى بيت‏العدل‌اند كه زير نظر محفل ملى و محلى، و متناسب با نيازها و ضرورت‌هاى ملى و منطقه‏اى بهائيان تأسيس مي‌گردند و هر هيأت و لجنه در حوزه تعريف‌شده‏اى فعاليت مى‏كند. در واقع، ملموس‏ترين واحد سازمانى بيت‏العدل براى آحاد بهائى، هيأت‌ها، لجنه‏ها و محافل محلى‏اند. اين واحدها بر كليه فعاليت‌هاى اجتماعى، فردى و احوال شخصى بهائيان نظارت و اشراف كامل دارد.
[2]ــ ولي‌ امرالله، توقيع منيع، ص21
[3]ــ همان‌جا.
[4]ــ اركان نظم، بديع، ص46
[5]ــ الواح وصايا، ص27
[6]ــ دور بهائي، ص76
[7]ــ همان، ص77
[8]ــ شوقي افندي، توقيعات، ص240
[9]ــ همان، صص16ــ15
[10]ــ همان‌جا.
[11]ــ همان‌جا.
[12]ــ همان‌جا.
[13]ــ عبدالبها، مكاتيب، ج3
[14]ــ دور بهائي، ص82
[15]ــ اركان نظم بديع، ص46
[16]ــ دور بهائي، ص77
[17]ــ
[18]ــ عبدالبها، مفارضات، صص46ــ45
[19]ــ بديع‌الآثار، ج1، ص119 [20]ــ نظير تغييرات و تحريفات آشكاري كه در چاپ‌هاي مختلف كتاب "نظر اجمالي به ديانت بهائي" (نوشته احمد يزداني، نويسنده و مبلغ مشهور بهائي)، بخش‌هاي مربوط به مقام ولي امر و مبيّن آيات و...، روي داده است و شرح آن فرصتي ديگر مي‌طلبد.

۱۳۸۷ مرداد ۲۲, سه‌شنبه

بهائيت جديد

بهائيت، مذهب مدرنيسم ايراني است كه توسط دولت مدرن اروپايي، يعني آنگلوساكسون‌ها، يا به طور دقيق‌تر انگستان به وجود آمده است. پس بهائيت يك مذهب مجعول غربي در مشرق است و گسترة فرهنگي غرب در حال اوج، در شرق و ايران است، پس اين مذهب حيثيت فرهنگي غربي‌ها نيز هست.
مذهب بهائيت از تفسير يهودي مذهب تشيع در ايران آغاز شد يعني «پروتستانتيزم شيعي». چرا كه پروتستانتيزم، تفسير عهد جديد (انجيل) با عهد عتيق (تورات) است كه با محوريت «ملي‌گرايي آلماني» به وجود آمد. از اين جهت معرفت «تفسير يهودي» با ساختار «پادشاهي آلماني» پيوند مي‌خورد. مكتب پرتستانتيزم در آلمان شكل مي‌گيرد و بهائيت نيز از مقولة ملي‌گرايي ايراني بهره مي‌گيرد.
مهم‌ترين عنصر پروتستانتيزم «فرديت ديني» است؛ يعني جدايي معرفت از سازمان ديني و روحانيت مسيحي كاتوليك كه در نهايت به نوعي «تدين فردي» مي‌رسد. در بهائيت نيز همين فرديت به اوج مي‌رسد:‌ فرديت ديني و تكيه بر الهامات فردي و عرفاني، به همين دليل عبادت خود را در معبدهاي «سكوت» قرار داده‌اند.
فرديت ديني در پروتستانتيزم، زمينة «فرديت معرفتي» و شناختي كانتي را تشكيل داد. كانت باز توليد معرفتي است و روشنفكري نيز نوعي فرديت معرفتي است كه در فلسفة كانت و يهوديت معرفتي ريشه دارد.
كساني كه در ايران به روشنفكري روي آورده‌اند در قالب پروتستانتيزم و با الگوي آن، به باز تفسير مذهب خود پرداخته‌اند مانند پروتستانتيزم اسلامي كه مهم‌ترين نكته در آن، برخورد آنها با روحانيت و سازمان مربوط به آن بوده است. اين گروه در اين فرديت معرفتي مبتني بر فلسفه كانت، جدايي دين از سياست را جست‌وجو مي‌كرده‌اند.
كانت كه روح فلسفي انگلوساكسون را تشكيل مي‌دهد و ذهن فردي را مورد كنكاش قرار داده است، موجب هدايت آنها به طرف نوعي سياست خارجي بوده است و آن ايجاد «فرديت ديني» در سطح جهان است، و ايجاد بهائيت توسط انگليسي‌ها در همين جهت بوده است. پس سياست خارجي انگلوساكسون‌ها در جهت يهوديت‌سازي معرفتي ديني در سطح جهان است و «جهاني شدن» كه از نظرية يهودي و كانت به وجود آمده است، همين سياست جهاني در باب مذهب را پي مي‌گيرد.
نزديكي بهائيت با سازمان جهاني يهود، در همين چارچوب معرفتي قابل مطالعه و بررسي است. (معبد مركزي بهائيت در اسرائيل در «حيفا» است) پس كشورهاي انگلوساكسون كه جولانگاه يهوديت جهاني است، در رويارويي با ايران، به دنبال يك الگوي معرفتي بر همين اساس است كه [آن را] بهائيت جديد در ايران تشكيل خواهد داد.
فرديت معرفتي حاكم بر يهوديت و بهائيت، آنها را به نفي هرگونه چارچوب فلسفي در تاريخ كشانده است. در مسيحيت، عقيده بازگشت مسيحي درآخرالزمان موجب به وجود آمدن فلسفة تاريخ (هگل) گرديدو يهوديت معرفتي و فردگرايي شناختي، با اين فلسفة تاريخ درگير شد (مثل پوپر)، پس جنگ ميان فلسفه تاريخ و عدم آن، در جنگ معرفتي مسيحيت و يهوديت ريشه دارد.
فلسفة تاريخ بر مبناي تعيين آخرالزمان در آمدن منجي در يهوديت و مسيحيت متفاوت است. در يهوديت، مسيح واقعي درآخرالزمان ظهور خواهد كرد. پس اكنون مسيح وجود ندارد تا فيضي به عالم افاضه كند و تاريخ را به آخرالزمان رهنمون سازد.
پس تاريخ از ديدگاه يهود، تاريخي برهنه و خالي و تابع عمل‌هاي انساني است؛ ولي در مسيحيت تا زمان ظهور، مسيح درآسمان است و فيض خود را براي هدايت انسان‌ها افاضه مي‌كند، پس فلسفة تاريخ يهود بر عمل انسان بر يك مقارنت وقايع تاريخي استوار است؛ ولي در فلسفة تاريخ مسيحي، وقايع تاريخي داراي دو سطح است: يكي سطح «فيضي» (روح در تاريخ هگل) و ديگري سطح «مقاومت» وقايع تاريخي.
در عالم اسلامي، تشيع قائل به وجود فيض‌بخش امامان(ع) در حضور و غيبت است كه از آن به «ولايت» تعبير مي‌شود و اهل سنت نيز به تاريخي واقعي بدون ولايت؛ پس تشيع به عالم مسيحيت نزديك است و اهل سنت به يهود. بنابراين روشنفكران سكولار در جهان تشيع، براي روشنفكري خود ناچار به رجوع به عقل كانتي يا عقل يهودي و يا عقل معتزلي (اهل سنت) هستند، عقلي كه مجرد و جداي از ولايت باشد و تاريخ را در جهت انساني بازسازي كند.
نفي فيض امام زمان(ع) زندة در پردة غيبت فضاي زيادي براي روشنفكران سكولار در عالم تشيع ايجاد مي‌كند. براي آنكه عقل كانتي يا معتزلي، خود را به جولان درآورند، همان عقل كانتي كه بهائيت در قرن نوزدهم به وجود آورد و فيض امام غايب را منكر شد تا فردگرايي معرفتي را در عالم تشيع به وجود آورد. (هر چند در نهايت پيروان خود را به پرستش رهبر مذهبي خود واداشتند.)
روشنفكران سكولار در عالم تشيع با ايجاد مناطق و فضاهاي فراغ ([خالي و تهي] از عقيده و شريعت) براي تحقق نظريه‌هاي بازي معرفتي انگلوساكسوني تلاش مي‌كردند كه در مرحله اول به مناطق الفراغ از ولايت ناشي از انسان كامل و نفي نظرية انسان كامل رسيده‌اند (مديريت سكولار و نفي حكومت اسلامي) و در نهايت، نفي فيض انسان كامل حاضر و غايب و تفسير انسان كامل به ذهن فعال.
با تحويل انسان كامل به عقل كانتي، مي‌توان در احكام و اخلاقيات و عقايد صادره از او تشكيكي عقلي كرد و سپس نشاندن روشنفكران سكولار بر جاي او و صدور احكام و اخلاقيات بر عقايد از جانب روشنفكر معاصر كه از آن به دين سكولار شده، تعبير مي‌شود و روشنفكران سكولار، به جاي روحانيت خواهد نشست و اين همان بهائيت جديد است.
بهائيت جديد داراي مباني خاصي است:
1. نفي عقل شيعي و ولايي و پناه بردن به عقل معتزلي يا عقل كانت يا يهودي.
2. نفي حجيت لفظي قرآن و جدايي لفظ قرآن از معناي آن وارد شدن در اين جدايي و نظريه پردازي سكولاريستي.
3. نفي امامت ظاهر و غايب و جايگزيني عقل مفسر به جاي آن.
4. ايجاد فضاي لازم براي يهوديت معرفتي به منظور ايجاد فضاي لازم براي نظرية جهاني‌سازي انگلوساكسوني.
5. سياست معرفتي ديني براي پذيرش انديشه‌هاي جهاني‌سازي ليبراليستي انگلولاساكسوني، و سپس پذيرش ارزش‌هاي زرسالاران يهودي جهاني و مصرف‌زدگي جهاني.

۱۳۸۷ مرداد ۱۶, چهارشنبه

ماه عسل رژیم پهلوی و بهائیت

پیوند بهائیت با رژیم پهلوی، خصوصاً در زمان محمد‌رضا و سالهای پس از کودتای 28 مرداد، به اوج خود رسید و در دو دهه آخر سلطنت وی، آنان به بالاترین مقامات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی ایران دست یافتند.
سپهبد عبدالکریم ایادی، عنصر مشهور بهائی، در مقام پزشک مخصوص شاه و رئیس بهداری ارتش نفوذی تام در دربار پهلوی یافت و پست مهم نخست‌وزیری نیز به مدت نزدیک به 14 سال در اختیار عباس هویدا (فرزند همان عین‌الملک) قرار گرفت.
افزون بر این دو، می‌توان سیاهه‌ای بلند از مقامات مهم سیاسی و نظامی و امنیتی رژیم در نیمه دوم سلطنت محمد‌رضا ارائه داد که توسط اعضای این فرقه اشغال شده است. همچون: منصور روحانی (وزیر آب و برق و نیز کشاورزی)، عباس آرام (وزیر خارجه)، سپهبد اسدا.. صنیعی (آجودان مخصوص محمد‌رضا در زمان ولیعهدی و وزیر جنگ و نیز وزیر تولیدات کشاورزی و مواد مصرفی در زمان سلطنت وی)، غلامرضا کیان‌پور (وزیر دادگستری)، منوچهر تسلیمی (وزیر بازرگانی و اطلاعات)، دکتر منوچهر شاهقلی پسر سرهنگ شاهقلی موذن بهائیها (وزیر بهداری و علوم)، هوشنگ نهاوندی (وزیر علوم، رئیس دانشگاه تهران و شیراز، رئیس دفتر فرح و یکی از ارکان حزب شه ساخته رستاخیز)، فرخ‌رو پارسای (وزیر آموزش و پرورش)، سپهبد پرویز خسروانی (فرمانده ژاندارمری ناحیه مرکز در جریان کشتار 15 خرداد 1342، آجودان فرح، معاون نخست‌وزیر و رئیس سازمان تربیت بدنی و مدیر عامل باشگاه تاج بعد از بازنشستگی)، دکتر شاپور راسخ (رئیس سازمان برنامه و بودجه)، پرویز ثابتی (معاون سازمان امنیت و «مقام امنیتی» مشهور)، ارتشبد جعفر شفقت (رئیس ستاد ارتش)، سپهبد علی‌محمد خادمی (رئیس هیأت مدیره و مدیر عامل هواپیمایی ملی ایران «هما») ودر رده‌های پایین‌تر: مهتدی، از بهائیان کاشان (عضو دفتر مخصوص فرح پهلوی)، ایرج آهی (رئیس دفتر شهرام سپهری‌نیا پسر اشرف)، نویدی (معاوف دکتر اقبال رئیس شرکت نفت)، ایرج وحیدی (معاون شهرسازی و مسکن)، منوچهر وحیدی برادر وی (معاون شهرسازی و مسکن)، مهندس مجد (معاون فنی وزارت کار)، پرتو اعظم (مدیر کل امور اجتماعی وزارت کار)، خانم نبیل (عضو دفتر دکتر نهاوندی)، و...
برآنچه گفتیم، باید ارتباط دیرین و تنگاتنگ میان برخی از نخست‌وزیران عصر پهلوی نظیر حسین علاء و اسدالله علم با بهائیان و محافل آنها را افزود و چهره‌هایی چون هژبر یزدانی (سرمایه‌دار «لمپن مآب» مشهور)، ‌حبیب ثابت میلیونر مشهور، مشهور به ثابت پاسال (رئیس محفل ملی بهائیان ایران، صاحب پیشین رادیو تلویزیون و نیز مالک کارخانه پپسی کولا)، مهندس ارجمند (رئیس کارخانه ارج)، عباس رادمهر (رئیس کارگزینی بانک پارس) و مهدی میثاقیه (سرمایه‌دار و صاحب استودیو میثاقیه) را نیز که بر شریانهای اقتصادی و هنری کشور در آن روزگار چنگ انداخته بودند بدان اضافه کرد.
در آن میانه، مناصب و مقامات فرهنگی کشور آماج حمله خاص بهائیان قرار داشت و در این باره، علاوه بر وزارت پیشگانی چون: دکتر منوچهرشاهقلی (وزیر علوم)، هوشنگ نهاوندی (وزیر علوم و رئیس دانشگاههای شیراز و تهران) و فرخ‌رو پارسا (وزیر آموزش و پروش) که فوقاً از آنها یاد شد، می‌توان به اسامی زیر اشاره کرد: ذبیح قربانی، بهائی فراماسون (رئیس دانشگاه شیراز)، مهندس هوشنگ سیحون (رئیس دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران)، دکتر علی محمد‌ ورقا (مدیر گروه جغرافی دانشگاه تربیت معلم)، دکتر ایرج ایمن، (رئیس مؤسسه تحقیقات تربیتی همان دانشگاه)، دکتر علی توانگر و دکتر منجذب (استادان دانشکده اراک در زمان پهلوی) و....
حضور وابستگان به فرقه در مصادر مهم و حساس سیاسی، فرهنگی، ‌نظامی و... ضمناً بستر مساعدی را برای گسترش فعالیت تبلیغی آنان در مهد تشیع ایجاد کرد که از آن تا می‌توانستند سود جستند.

پی‌نوشت‌ها:
1. معمای هویدا، عباس میلانی، ص 53.
2. ظهورالحق، فاضل مازندرانی، ‌جلد 8، قسمت دوم، ‌ص 1138.
3. تاریخ جامع بهائیت (نوماسونی)، بهرام افراسیابی، به نقل از Material for Study the Babireligion. p. 20.
4. کشف‌الحیل، عبدالحسین آیت، چ 4: ج 3، ص 126.
5. تاریخ جامع بهائیت (نوماسونی)، بهرام افراسیابی، صص 723 ـ 722؛ کشف‌الحیل، آیتی...، ص 211.
6. برای مشاهده خط عین‌الملک ر. ک. اسنادی از عملکرد خاندان پهلوی، ‌رضا آذری‌شهرضایی، مرکز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، تهران 1381، ص 12.
7. مرکز سابق بهائیت در فلسطین اشغالی.
8. ظهورالحق، جلد 8، قسمت دوم، ص 1138، تعریض به میرزا جلیل خیاط (= جلیل افندی: برادر عین‌ الملک و از بهائیان حیفا)‌در نوشته فوق از ‌آن رو است که وی از بهائیت برگشت. ر. ک. کشف الحیل، چ 4: 3/224.
9. معمای هویدا، ‌صص 5453.
10. مجله چهره‌نما، شماره 29 رمضان 1350.
11. الیگارشی یا خاندانهای حکومتگر ایران، ج 4، خاندان هویدا، گماشته صهیونیسم و امپریالیسم، ابوالفضل قاسمی، ص 85.
12. معمای هویدا، ص 52.
13. ر. ک. «سوابق رضاخان و کودتای سوم حوت 1299»، محمد‌رضا آشتیانی‌زاده، ‌به اهتمام سهلعلی مددی، ‌تاریخ معاصر ایران، کتاب سوم، زمستان 1370، ص 107.
14. اسناد مؤسسه تاریخ معاصر ایران، ش 24 تا 1139 ـ 28 ک.
15. اسناد و مکاتبات تیمور تاش وزیر دربار رضاشاه (1312 ـ‌1304 ه‍. ش)، تهیه و تنظیم: مرکز اسناد ریاست جمهوری...، به کوشش عیسی عبدی، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1383، ص 56.
16. ر. ک، الیگارشی...، ابوالفضل قاسمی، همان، 4/80.
17. سفرنامه سدید‌ السلطنه، ص 399.
18. و به قول آهنگ بدیع، ارگان بهائیان [سال 1353، ش 330، ص 35] «سالها حاکم بنادر و ولایات خلیج فارس بوده» است.
19. جستارهایی از تاریخ بهائی‌گری در ایران...، عبدالله شهبازی، همان، ص 18.
20. ج 3، صص 241 ـ 238.
21. گوهر، سال 2، ش 11 و 12، بهمن و اسفند 1353، مقاله استاد محیط طباطبائی؛ بهائیان، محمد‌باقر نجفی، کتابخانه طهوری، ص 379.
22. ر. ک. جستارهایی از تاریخ بهائیگری در ایران...، عبدالله شهبازی، مندرج در: تاریخ معاصر ایران، س 7، ش 27، پاییز 1382، ص 18؛ آهنگ بدیع، سال 16 (1340ش)، ش 3، ص 72؛ 1353، ش 330، ص 35.
23. آهنگ بدیع، 1353، ش 330، ص 35.
24. درباره آثار بالیوزی و اهمیت آن نزد بهائیان، ر. ک، مقاله هوشنگ رأفت، مندرج در مجله آهنگ بدیع، سال 1353، ش 330، ص 37 ـ 35.
25. فلسفه نیکو، چاپ 2: مؤسسه مطبوعاتی فراهانی، 2/198.
26. متعلق به سید‌ضیاءالدین طباطبایی، عامل کودتای انگلیسی حوت 1299 شمسی.
27. از ایادی چهارگانه عباس افندی در تهران.
28. روزنامه خاطرات سید محمد‌کمره‌ای، به کوشش محمد‌‌جواد مرادی‌نیا، نشر و پژوهش شیرازه، تهران 1382، 2/847.