۱۳۸۷ تیر ۷, جمعه
بهائیان کافر و نجس هستند!
سوالات مطرح شده:
1-آیا بهائیت ضاله و منحرف است؟
2-آیا بهائیان نجس هستند؟
3-آیا بهائیان اجازه تبلیغ فرقه خود را در کشور از نظر شرعی دارند؟
پاسخ ها
مقام معظم رهبری حضرت ایت الله عظما سید علی خامنه ای(دامت برکاته)
بطور کلى از هرگونه معاشرت با این فرقه ضالّه و مضلّه اجتناب کنید.
1-بله کاملا منحرف هستند
2-بله نجس هستند
3-چون موجب انحراف و گمراهی مردم می شوند اجازه تبلیغ ندارند
حضرت آیت الله نوری همدانی
1-بله - فرقه ای ضاله است و بسیار منحرف
2-از سگ هم نجس تر هستند و فرقه ای من در آوردی است
3-تبلیغ فرقه آنها حرام است ، چون گرایش به کفر دارند و سبب مرتد شدن انسان ها می شوند
حضرت آیت الله مکارم شیرازی
1-بله – بهائیان کافر حساب می شوند
2-بهائیان کافر و مرتد هستند و نجس
3-از نظر شرعی تبلیغ این فرقه ضاله حرام است چون بهائیان نجس و کافر هستند
حضرت آیت الله وحید خراسانی
1-بله
2-نجس هستند چون کافرند
3-اجازه تبلیغ فرقه منحرف و ضاله خود را ندارند
نظر حضرت حجت الاسلام شیخ حسین انصاریان پیرامون فرقه ضاله بهائیت:
اولاً: این فرقه را دشمنان استعمارگر برای مقابله با اسلام اصیل، طراحی نمودهاند که باید ازگرایش به آن فرقه اجتناب نمود که سرانجامی جز ضلالت و گمراهی ندارد. بعضی از مذاهب ساختگی که در قرون اخیر پیدا شدهاند برای رسیدن به اهداف شوم خود، لازم دیدهاند که قبل از هر چیز پایه خاتمیت پیامبر اسلام(ص) را به گمان خویش متزلزل سازند، لذا بعضی از آیات قرآن را که هیچ دلالتی بر هدف آنها ندارد را به کمک تفسیر به رأی(برداشت شخصی) و سفسطه بر مقصود خود منطبق ساختهاند که یکی از آنها آیه 35 سوره اعراف است. آنها بدون اینکه قبل و بعد این آیات را در نظر بگیرند، میگویند: این آیه با توجه به جمله « یا بَنِی آدَمَ إِمَّا یأْتِینَّکُمْ رُسُلٌ مِّنکُمْ یقُصُّونَ عَلَیکُمْ آیاتِی؛ اى فرزندان آدم، چون پیامبرانى از جنس خودتان به سویتان آیند که آیاتم را بر شما بخوانند [ به آنان ایمان آورید و آیاتم را عمل کنید[ » که فعل مضارع دارد دلیل بر این است که امکان دارد پس از پیامبر اسلام، پیامبران دیگری مبعوث شوند. ولی اگر کمی به عقب برگردیم و آیات گذشته را که از آفرینش آدم و سکونت او در بهشت و سپس رانده شدن او و همسرش از بهشت سخن میگوید ملاحظه کنیم روشن می شود که مخاطب در این آیات مسلمانان نیستند بلکه مجموع جامعه انسانی و تمام فرزندان آدمند، زیرا شک نیست که برای مجموعه فرزندان آدم رسولان زیادی آمده اند. منتها این عده از دین سازان برای اغفال مردم، آیات گذشته را به دست فراموشی میسپارند و مخاطب در این آیه را خصوص مسلمانان میگیرند و از آن نتیجهگیری میکنند که احتمالا رسولان دیگری در کار است. در این گونه سفسطهها جملهای از یک آیه را از بقیه جدا میکنند و قبل و بعد آن را نادیده میگیرند و بر مفهومی که تمایل دارند تطبیق میدهند.
ثانیاً: پیروان فرقه بهائیت از آن جهت که دارای افکار و عقایدی کاملا باطل و ضد حقیقت و خلاف شریعت ناب محمّدی(ص) هستند، از نظر علما و فقهای اسلام، نجس هستند و هر گونه ارتباط با آنها نیز جایز نمیباشد و شرعا نباید با آنها معاشرت داشت.
ثالثاً: لازم است به بخشی از عقاید بهائیت توجه کنید تا خود قضاوت نمایید که آنها چگونه راه خذلان و جهنم را در پیش گرفتهاند و عدّهای را نیز فریب داده و با خود همراه ساختهاند:
رهبر فرقه بهائیت شخصی به نام «علی محمد باب» است که خود را پیامبر(ص) میداند و ادعای نبوّت کرده است، ازدواج محارم مانند ازدواج با خواهر را جایز میداند و حتی به مردان اجازه می دهد همسران خود را در اختیار دیگران قرار دهند. بهشت و جهنم را قبول ندارند، نبوّت پیامبر اکرم(ص) را انکار میکنند، خود را صاحب شریعت میپندارند، خود را در زمره پیامبران بلکه برتر و بالاتر میپندارند، شریعت و کتاب ساختگی خود را که مملوّ از مطالب بیاساس و مزخرفات است را ناسخ شریعت و کتب آسمانی قلمداد نمودهاند. «علی محمد باب» که رهبر بهائیت است پا را فراتر گذاشته و ادعای الوهیت (خدایی) نیز نموده است.
۱۳۸۷ تیر ۵, چهارشنبه
دست صهیونیسم در آستین بهائیت
با نگاهی به پیشینه تاریخی فرقه جعلی و دست نشانده «بهائیت» و همچنین سیر تاریخی تشکیل دولت یهود در سرزمین فلسطین، می توان به رابطه بین «بهائیت» و صهیونیسم پی برد. رابطه ای که از همان ابتدا به یک همزیستی مسالمت آمیز تبدیل شد و در ادامه هرکدام از طرفین این همزیستی سعی در تقویت طرف مقابل داشت تا در نهایت و به طور غیر مستقیم خودش را تقویت کند؛ حال یا بنا به تشخیص خود یا به تشخیص اربابان استعمارگرشان.
به طور خلاصه می توان گفت اسرائیل برای سرکوب کردن و تحقیر هر چه بیشتر مسلمانان و همچنین به نمایش گذاشتن چهره ای موجه در عرصه بین الملل، سعی در حمایت از بهائیان و «بهائیت» کرد که در نهایت توانست توسط همین جماعت جعلی و همچنین با کمک یهودیان مخفی (یهودیان به ظاهر مسلمان شده) که به «بهائیت» گرایش پیدا کرده بودند، در کشورهای مسلمان منطقه نفوذ کرده و به جمع آوری اطلاعات(جاسوسی) بپردازد و با تبلیغ وسیع از حمایت های خود از این فرقه، دست به یک فریب بزرگ زده و از خود یک چهره صلح طلب و مذهبی به نمایش بگذارد.
از طرف دیگر جماعت وامانده از همه جا و همه کس «بهائی»، برای اینکه بتواند در منطقه جایی برای استقرار و ساماندهی پیدا کند، دست به به حمایت از یهودیان مهاجر به سرزمین فلسطین زد و در ادامه از تشکیل دولت یهود در این منطقه حمایت کرد؛ چرا که سران بهائی به خوبی فهمیده بودند که با حمایت از تشکیل دولت یهود در فلسطین، تحت حمایت مستقیم دولت های حامی تشکیل اسرائیل و در ادامه و با تشکیل این دولت، تحت حمایت مستقیم این دولت قرار خواهند گرفت و جایی را برای استقرار و ساماندهی تشکیلاتی بدست خواهند آورد و کجا بهتر از فلسطین و شهرهای حیفا و عکا که به جهت محل تبعید و دفن مؤسسین سرسپرده این فرقه، برای بهائیان اهمیت بسزایی داشته و دارد. عنوان کردن «ارض اقدس» و استفاده از کلماتی اینچنین و شبیه «ارض موعود» یهودیان، از جمله مواردی بود که سران «بهائیت» برای نزدیک ساختن خود به دولت یهود استفاده کردند.
بهائیان تشکیل دولت اسرائیل را وعده الهی عنوان می کنند تا هرچه بیشتر به آن مشروعیت بدهند تا به اصل «همزیستی مسالمت آمیز» خود با دولت یهود که حمایت طرفینی می باشد، عمل کرده باشند.
امروزه و به علت وجود تعداد معدودی بهائیان در جامعه ایرانی و همچنین رابطه تنگاتنگ جماعت بهائی با اسرائیل، از جمله راهکارهای دولت اسرائیل برای دنبال کردن اهداف خود علیه جمهوری اسلامی ایران، تقویت بهائیان ایران می باشد. آنچه که مدتی است شاهد آن هستیم، و بروز خارجی آن فعال تر شدن سایت های اینترنتی بهائیان به زبان فارسی و همچنین فعالیت های تبلیغی همزمان بهائیان در نقاط مختلف کشور و در عرصه عمومی می باشد.
ارائه چهره انسان دوستانه و صلح طلب از بهائیت و همچنین انعطاف پذیر بودن قوانین و آداب آن، برای پیروان و سوء استفاده از عدم آگاهی و اطلاع برخی از مردم و خصوصا جوانان از مسائل مذهبی، از جمله راهکارهای تبلیغی مبلغان این فرقه ضاله در ایران اسلامی می باشد. آنچه که در پس این تبلیغات و در پی آن افزودن به پیروان این فرقه حاصل می شود، فراهم شدن نیروی انسانی بومی برای انجام فعالیت های ضد نظام در نقاط و سطوح مختلف کشور می باشد.
این همان تئوری «انفجار از درون» بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسبق رژیم صهیونیستی است. البته این راه و روش تبلیغی روش تازه و نویی نیست و قبلا هم مبلغان مذهبی اروپای مسیحی، هموار کننده راه دولت های استعماری اروپایی برای نفوذ در ممالک دیگر بوده اند.
آنچه که اینجا خود را به خوبی نشان می دهد، دست سران صهیونیسم در آستین «بهائیت» است. حالا نوبت بازی «بهائیت» برای اسرائیل است و نقش تازه ای که برای «بهائیت» در نظر گرفته شده، در ظاهر تبلیغ آیینی است که در باطن، اهداف شوم سیاسی دولتمردان صهیونیست را دنبال می کند.
سید خراسانی و ردّ بهائیت
چرا که این علامت از علائمی است که هر کسی که تعدادی طرفدار داشته باشد (همانند دیگر مدعیان) امثال این علائم را می تواند درست کند.
اما نکته جالب اینجاست که تاریخ نویسان و مبلغان بهائی این بار به طرز ناشیانه و جاهلانه ای این مطالب را نوشته و می گویند که اگر کسی کمی فکر کند می فهمد که سید خراسانی و پرچم سیاهش درست بر ضد بهائیت و ادعا های آنان است و نا خواسته گرفتار نقض غرض شده اند. بهائیان بعد از خواندن این مطلب در فکر معذرت خواهی و پوزش بخاطر اشتباه پیش آمده که چند سال است آن را تکرار می کنند نباشند و انشاءالله در قیامت جزای اعمالشان را خواهند دید.
مبلغان بهائی ایمان آوردن برخی از عوام کالأنعام به علی محمد باب و کشته شدن آنها در این جنگها را دلیل حقانیت او در ادعای قائمیّت می دانند!! ولی باید دانست همانطور که ایمان آوردن ده ها هزار نفر به «احمد قادیانی» به شهادت حسینعلی نوری ( مهناز رئوفی، چرا مسلمان شدم ؛ به نقل از حسینعلی نوری، اشراقات، ص 164) دلیل بر حقانیت او نبوده است، ایمان آوردن چند صد نفر (کمتر از هزار نفر) که اکثراً از مردم بی سواد آن زمان بوده اند دلیل بر حقانیت علی محمد باب نیست.
در ثانی اشخاص ایمان آورنده به باب در این قضایا، او را به عنوان نائب و باب حضرت حجة بن الحسن قبول داشته اند و در حقیقت بخاطر آماده ساختن محیط برای قیام آن حضرت جان می دادند.
توضیح اینکه بهائیان معتقدند ملا حسین بشروئی رهبر بابیان در جنگ قلعه طبرسی، همان سید خراسانی وعده داده شده در احادیث شیعه است چنانکه در تاریخ نبیل آمده است : «جناب قدّوس به هیچ یک از اصحاب اجازه نمی دادند که در ساری بمانند و به هر یک از اصاحب امر می کرد که در ضلّ علم سیاه ملا حسین در آیند و این علم سیاه همان بود که حضرت رسول (ص) دربارة آن خطاب به مسلمین فرموده اند هر وقت دیدید عَلَم های سیاه از طرف خراسان مرتفع شد بشتابید اگرچه با سینه روی برف هم شده بروید تا در ضلّ آن رایات در آیید زیرا علم سیاه که از خراسان برافراشته می شود مبشّر ظهور مهدی است این علم سیاه به امر حضرت باب بوسیلة جناب ملا حسین به اسم قدّوس مرتفع شد» (نبیل زرندی، تاریخ نبیل، صص 316 و 317)
و در جای دیگر آمده است : «... سید احمد جواب داد ما معتقدیم که ملا حسین ناشر رایتی بودند که حضرت رسول علیه السلام مژدة آن را داده و فرمودند اذا رأیتم الّرایات السّود أقبلت من خراسان فاسرعوا إلیها و لو حبواً اعلی الثّلج از این جهت چشم از دنیا پوشیدیم و ترک لذّات گفتیم» (نبیل زرندی، همان، ص 371) و از طرفی می دانیم خروج سیّد خراسانی با پرچم سیاه از علائم قبل از ظهور قائم (عج) است (علامه مجلسی، بحارالانوار، باب 25 علامات ظهوره صلوات الله علیه، ج 52، صص 217 و 229 به بعد)
در نتیجه عقیده بابیان آن زمان با توجه به نظری که به ملا حسین داشته اند، بابیت باب بوده است که می خواستند با این کار، محیط را برای ظهور و قیام قائم آماده کنند و این در صورتی است که بهائیان کنونی معتقدند باب آن زمان ادعای مهدویت داشته است.
شاهد دیگر بر این مطلب که افراد در جنگ به بابیّت علی محمد باب معتقد بودند نه به قائمیّت وی، شوقی افندی در کتاب «قرن بدیع» می گوید : «همین سفر جلیل (یعنی تفسیر سوره یوسف) بود که تلاوت صفحه ای از آن روح جناب حجّت را تسخیر نمود و شعله عشق و انقطاع در قلوب مدافعین قلعة طبرسی بر افروخت و قهرمانان نیریز و زنجان را به ورود در میدان جانبازی و فدا مبعوث کرد» (شوقی افندی، قرن بدیع، ص 81) و قبلاً دیدیم تفسیر سوره یوسف کتابی است که آغازش با اقرار به وجود امام زمان (عج) مزیّن می باشد. همچنین بر اساس کتب تاریخ بهائیت ملا حسین بشروئی در راه حرکت به سمت مازندران و منازل مختلف که متوقف می شدند نماز جماعت می خواند (آیتی، کواکب الدریه، ص 134)
و حجت زنجانی در جنگ زنجان نیز نماز جماعت می خواند (آیتی، همان، ص 195) این طرز عمل نشان می دهد که افراد در جنگ، علی محمد باب را آورنده شریعت جدید نمی دانستند چرا که دعوی قائمیت و رسالت باب با یکدیگر نزدیک بود و او در کتاب بیانش نماز جماعت را حرام می داند. واکنش تند ملا حسین در مقابل واقعه بدشت که در قبل آمد نیز شاهد بر این مدعا است.
دلیل دیگر این است که افرادی به دنبال ادعای قائمیّت باب، از وی روی گردان می شوند چنانکه ملا عبدالخالق یزدی که فرزندش شیخ علی در قلعه طبرسی در راه باب کشته شد، هنگامی که مکتوب حاوی مهدویّت باب به او می رسد و آن را می خواند «چون به آیة عظمی و نفخه کبری رسید انا القائم الذی الحق الذی انتم بظهوره توعدون (من همان قائمی هستم که به آن وعده داده شده اید)
لوح را انداخت فریادش بلند شد که ای داد که پسرم به نا حق کشته شد.» (فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ص 173 به نقل از نبیل زرندی که از بهاءالله نقل می کند) و همین مطلب را بهاءالله در یکی از نوشته هایش چنین بیان می کند : «ملا عبدالخالق که از مشایخ شیخیه بود در اول امر که نقطه اولی روح ما سواه فداه در قمیص بابیّت ظاهر اقبال نمود و عریضه معروض داشت از مصدر عنایت کبری ذکرش نازل و بر حسب ظاهر کمال عنایت نسبت به او مشهود تا آنکه لوحی مخصوص او ارسال فرمودند در او این کلمه علیا نازل قوله تعالی أننی القائم الحق الذی انتم بظهوره توعدون بعد از قرائت صیحه زد و به اعراض تمام قیام نمود و جمعی در ارض طا (یعنی تهران) به سبب او اعراض نمودند. الخ (فاضل مازندرانی، همان، صص 173 و 174)
ملا عبدالخالق در میان بابیّه مقامی بلند و رفیع داشته است بطوری که علی محمد باب شخصیت ملا عبدالخالق را که به او ایمان آورده بوده است را شاهد حقانیّت خود می گیرد چنانچه میرزا حسینعلی بهاء در این مورد می گوید : «حضرت اعلی روح ماسواه فداه بر اثبات حقیقتشان در آخر تفسیر هاء به شهادت دو عالم استدلال فرموده اند ملا عبدالخالق و حاج ملا محمد علی برقانی قزوینی می فرمایند قوله جل و عزّ و کفی بشهادتهما فی حقی علی ذلک الامر شهیدا انتهی. مع آنکه بعد از ملاحظه لوح مبارک که می فرماید اننی انا القائم الذی انتم بظهوره توعدون، نفس اول اعراض نمود اعراض شدید و نفس ثانی هم من بعد اقبال ننمود و با احدی تقرب نجست» (اشراق خاوری، مائده آسمانی، ج 7، ص 245)
خود علی محمد باب در نامه ای به محمد شاه که در قبل قسمت هایی از آن آمد می نویسد : «و از آنجایی که خداوند در دنیا از برای هر امری دو شاهد قرار داده عرفا و علمای دوست بسیارند ولی آنهایی که معروف حضروند، مثل جناب آقا سید یحیی و جناب آخوند ملا عبدالخالق طلبیده و از بینات این امر سوال فرموده تا آنکه آیات و نوشتجات را به حضور آورده کما هو حقه بیان نمایند ...
و این هر دو یکی قبل از ظهور امر مرا شناخته و یکی بعد از ظهور امر و هر دو خلق و خلق من مطلعند» (زاهد زاهدانی، بهائیت در ایران، ص 140؛ به نقل از مطالع الانوار عربی، ص 199، و تاریخ نیکولای فرانسوی ترجمه فروهش، صص 400 و 401)
این استشهاد باب روشن ترین دلیل بر این حقیقت است که عموم علمای مومن به باب وی را در مقام نیابت می شناختند و ادعای مهدویت او را نپذیرفتند و همانند ملا عبدالخالق و ملا محمد علی برقانی بسیارند، همچون ملا جواد برغانی و ملا عبدالعلی هراتی و میرزا ابراهیم شیرازی (نبیل زرندی، همان، ص 137)
و بسیاری دیگر که اگر بخواهیم همانند علی محمد باب ایمان آوردن و جان فشانی این گونه افراد را دلیل و برهان صحیح بودن ادعای باب بدانیم، لاجرم باید برگشتن و اعراض آنها را نیز دلیل بر بطلان وی بدانیم.
یک توطئه ازقبل طراحی شده
مطمئنا"شما اسم فیلم 300روشنیدیدواحتمالا"این فیلم روتماشا کردید.اینکه این فیلم چقدربی محتواست و...حرفی نمی زنم چیزی که برای من مهمه شکل گیری توطئه ای است کاملا" حساب شده.این توطئه که به شکل خیلی آرام ازهالیوودشروع شدتوسط سایت های وابسته به باصطلاح سلطنت طلبان وپان ایرانیسم ها کامل شد.چگونه؟
با شروع حرکت های تروریستی القاعده وتوجه غربیها به تفکرات اسلامی توطئه تروریستی جلوه دادن جهان اسلام خارج ازکنترل دول غربی همچون شمشیری دودم ازغلاف کشیده شد.
همین چندسال پیش درتل آویوسمیناری با حضوراندیشمندان ضداسلام برگزارشدچکیده این سمیناربسیارجالب توجه است"تفکرات وحرکت های نیروهای سنی ونیروهای سلفی اهل سنت مسئله خاصی نیست.مشکل شیعه وتفکرات آن وبخصوص انقلاب اسلامی ایران است.راه حل پیشنهادی برای مهارشیعیان ایجادتشکیک ودرنهایت ازبین بردن تفکروایدولوژی سرخ شیعه یعنی قیام امام حسین (ع) وواقعه کربلاودیگری تفکروایدولوژی سبزشیعه یعنی قیام حضرت صاحب الامراست"همزمان با ساخته شدن فیلم های ضدایرانی بمنظورجلب توجه نسل جوان به تاریخ گذشته وتحریک حس وطن پرستی وکسب اطلاع ازگذشته میهن خود.
سایت های ضداسلام درقالب سایت های میهن پرست شروع به فعالیت نمودن این سایت ها که بودجه شان ازهمان سازندگان فیلم های ضدایرانی تامین میگرددهمچون علف هرزشروع به تکثیرکردن.
دقیقا"قبل ازنمایش فیلم 300سایت هایی نظیرافشاء-درفش کاویانی و...برفعالیت خودبشدت افزودند.خب این چه ربطی به بهائیت یا بهائیان داره؟
عمده نویسندگان متون ضداسلامی این سایت ها ازوابستگان وسرکردگان فرقه بهائیت هستندافرادی همچون دکتربهرام چوبینه که ازسرکردگان وتئوریسین های این فرقه می باشد.یا شخصی که خودرا دکترصادقی معرفی میکندو...جای سئوال اینجاست که بهائیانی که مدعی عدم دخالت درسیاست هستندودائم ازقبول اسلام بعنوان دینی آسمانی دم میزنندودربوق کرنا ندای"وحدت عالم انسانی"سرمیدهند.
چگونه به چنین اموری روی آورده اند.عوی عوی سگها درشب های مهتابی بیشتراست!
بهاالله ، تحریف کننده احادیث
از جمله مهمترین کتب بهائیان ، کتاب « ایقان » است . کتاب ایقان به گفته شوقی افندی، بزرگترین و قدیمی ترین کتاب بهائیّت محسوب می شود. این کتاب توسط میرزا حسینعلی بها برای اثبات دعاوی سید علی محمد باب در سالهای 1277 یا 1278 یا 1280 هجری قمری نوشته شده است. در مقدمه این کتاب از شوقی افندی چنین نقل شده است : «در بین جواهر اسرار مخزونه و لئالی ثمینه مکنونه که از بحر زخار علم و حکمت حضرت بهاءاله ظاهر گردیده اعظم و اقدم آن کتاب مستطاب ایقان است که در سنین اخیره دوره اقامت بغداد ( 1278 هجری قمری مطابق 1862 میلادی ) طی دو شبانه روز از قلم مبارک نازل گردیده وبا نزول آن بشارت حضرت باب تحقق پذیرفت و وعده الهی که حضرت موعود ،بیان فارسی را که ناتمام مانده تکمیل خواهد فرمود به انجاز پیوست . »
ولی وقتی به مطالب داخل آن نظر کنیم علاوه بر اشتباهات فراوان و تناقضات بی شمار ، به مطالبی می رسیم که نشان از تحریفات کتب قبل دارد .
حتماً این معنا به ذهنتان می رسد که منظور از تحریف ، تحریف معنوی است نه تحریف ظاهری . ولی باید خدمت خوانندگان محترم برسانم که علاوه بر تحریفات معنوی کتب قبل ( که فعلاً موضوع بحث ما نیست ) تحریفات ظاهری این کتب نیز توسط حسینعلی نوری رهبر و خدای بهائیان ، صورت گرفته است . قسمتی از این تحریفات در چاپ های بعدی توسط بهائیان ، تصحیح شده است که این نشان از تقلید از بهاء است .
حتماً با خود گفته اند بهاء ، عبارات کتب قبل را تحریف کرده است ما هم به عنوان مقلد بی چون و چرای وی و به عنوان اغنام الله ، می توانیم این کار را انجام دهیم و بعضی از عبارات ایقان را تصحیح و یا به مفهوم روشن تر ، تحریف کنیم . قسمت دیگر این تحریفات ظاهری هنوز تصحیح نشده است و بهائیان بعد از این باید به فکر تصحیح این تحریفات باشند .
از مواردی که هنوز تصحیح نشده ، روایتی که در « روضه کافی » است که جناب بهاء بخاطر اینکه این روایت با آشوب های ایجاد شده بوسیله باب و کشته شدن افراد ، تطبیق کند آن را تحریف کرده است . ( این حدیث به حدیث زوراء مشهور است ) اصل حدیث چنین است :
« سهل بن زیاد ، عن بکر بن صالح ، عن محمد بن سنان ، عن معاویة بن وهب قال تمثل أبو عبد الله ( علیه السلام ) ببیت شعر لابن أبی عقب .
وینحر بالزوراء منهم لدى الضحى * ثمانون ألفا مثل ما تنحر البدن ( وروی غیره : البزل )
ثم قال لی : تعرف الزوراء ؟ قال :
قلت : جعلت فداک یقولون : إنها بغداد
قال : لا ، ثم قال ( علیه السلام ) : دخلت الری ؟
قلت : نعم ، قال : أتیت سوق الدواب ؟ قلت : نعم ،
قال : رأیت الجبل الأسود عن یمین الطریق ؟ تلک الزوراء یقتل فیها ثمانون ألفا منهم ثمانون رجلا من ولد فلان کلهم یصلح للخلافة ،
قلت : ومن یقتلهم جعلت فداک ؟
قال : یقتلهم أولاد العجم . » (الکافی - الشیخ الکلینی - ج 8 - ص 177)
ترجمه :
" معاویة بن وهب می گوید امام صادق (ع) به یک بیت شعر از ابن ابی عقب تمثل کرد :
« نحر می شود در زورا ء از آنان هنگام ظهر هشتاد هزار نفر مثل نحر شتر (و یا گاو) » سپس به من فرمود :
آیا « زوراء » را می شناسی ؟
گفتم : فدای تو گردم می گویند که آن بغداد است .
فرمود : نه سپس فرمودند : آیا وارد « ری » شده ای ؟
گفتم : بلی
فرمود : آیا بازار حیوانات را رفته ای ؟
گفتم : آری
فرمود : آیا کوه سیاهی که از سمت راست جاده است دیده ای ؟ آن کوه ، همان زوراء است که کشته می شود در آن هشتاد هزار نفر که هشتاد مرد از آنان از فرزندان فلانی هستند که همه آنان برای خلافت شایستگی دارند
گفتم فدایت شوم چه کسی آنان را می کشد ؟
فرمود : آنان را فرزندان عجم ( غیر عرب ) می کشند .
"این بود اصل روایت که در نسخ خطی و چاپی کتاب « کافی » تالیف شیخ کلینی موجود است .
اکنون سری به ایقان می زنیم تا ببینیم جناب بهاء این حدیث را چگونه نقل کرده است : در صفحات 163 و 164 کتاب ایقان چاپ سال 155 بدیع ( و 1377 شمسی و 1998 میلادی ) چنین آمده است :
« و دیگر ملاحظه فرمائید چگونه جمیع این امور وارده و افعال نازله در احادیث قبل ذکر شده .
چنانچه در "روضه کافی" در بیان زوراء می فرماید :
" و فی روضة الکافی عن معاویة بن وهب عن ابی عبدالله
قال : اتعرف الزوراء ؟
قلت : جعلت فداک ، یقولون انّها بغداد .
قال لا ، ثم قال دخلت الرّی ؟
قلت نعم .
قال اتیت سوق الدواب ؟
قلت نعم .
قال رأیت جبل الاسود عن یمین الطریق ؟ تلک الزوراء . یقتل فیها ثمانون رجلاً من ولد فلان کلّهم یصلح الخلافة .
قلت : من یقتلهم ؟
قال : یقتلهم اولاد العجم "
این است حکم امر و اصحاب آن حضرت که از قبل بیان فرموده اند . حال ملاحظه فرمائید که زوراء موافق این روایت ارض ری است .
و این اصحاب در آن مکان به بدترین عذاب بقتل رساندند و جمیع این وجودات قدسی را عجم شهید نموده چنانچه در حدیث مذکور است و شنیده اند و بر همه عالم واضح و مبرهن است .حال چرا این خراطین ارض در این احادیث که جمیع آنها مثل شمس در وسط سماء ظاهر شد تفکّر نمی نمایند و اقبال به حق نمی جویند » اگر به آنچه از کتاب کافی نقل شد و آنچه از ایقان نقل شد دقت کنید اختلافاتی خواهید دید ، در اصل حدیث آمده در زوراء ( محلی در شهر ری ) هشتاد هزار نفر کشته میشوند بهاءالله که میدانست 80 هزار بابی در ری کشته نشده اند .
بنابر این برای بهره برداری و سوء استفاده بجای( ثمانون الفا = 80 هزار ) که در تمام نسخ خطی و چاپی روضه کافی موجود است ، جناب میرزا حسینعلی بدلخواه کلمه ( ثمانون رجلا =80 نفر ) را ذکر کرده است .
این است معنای تحریف در حدیث و در بعد آن را نسبت به معصوم دادن که از بزرگترین گناهان است . اکنون خوانندگان متوجه می شوند که بر خلاف گفته بهاء مسلمانان در این احادیث تحریف شده تفکر می کنند و اقبال به حق می جویند و حق و باطل را حتی با همین یک مورد از هم تشخیص می دهند و فکر می کنم بهاء باید به بهائیان سفارش می کرد که در این احادیث تفکر کنند و آنها را « خراطین ارض » ( نوعی کرم دراز و سرخ که در جاهای نرم و مربوط بهم رسد ، حمر الارض . فرهنگ فارسی معین ) می نامید زیرا یکی از رسوم دیرینه بهائیت قبول ادعای بدون دلیل و علت و شاهد است .
مسلمانان می دانند که این حدیث جعلی است زیرا یکی از راویان این قصه « سهل بن زیاد » است که دروغگو و ضعیف و غالی بوده ( رجال النجاشی ، ص 185 ) و همچنین روایاتش فاسد بوده است ( رجال ابن داود ص 460 ) همچنین یکی دیگر از راویان این قصه « بکر بن صالح » بوده که فردی بسیار ضعیف بوده ( رجال النجاشی ، ص 109 و رجال العلامة ص 209 و رجال ابن داود ص 432 ) و قابل اعتماد نیست .
و مشخص و روشن است که چنین روایتی که یک راوی آن فاسد الروایه و دروغگو و غالی و روای دیگر آن روای بسیار ضعیف و غیر قابل اعتمادی است ، در چه حد اعتبار و ارزش خواهد داشت . به نظر خوانندگان آیا کسی که به یک روایت جعلی استناد کرده و بعد هم آنرا تحریف می کند و 80 هزار نفر را به 80 نفر تبدیل می کند و بعد هم بدون هیچ دلیل ومدرکی آن را به کشته شده های باب ( که نمی دانم منبع و مدرکش کجاست که 80 بابی در ری کشته شدند ) تطبیق می دهد ، می تواند پیامبر بلکه بالاتر خدا و بلکه بالاتر خدا آفرین باشد ؟! مطمئناً انسان های عاقل هیچگاه ، ادعای پیامبری حتی کمتر ، ادعای عالم بودن را از چنین فردی قبول نمی کنند .
مگر اینکه خراطین ارض و کسانی که بدون دلیل ادعایی را قبول می کنند ، به این فرد ایمان بیاورند و به سخنان بی محتوایش گوش فرا دهند . مطلب دیگر آنکه جناب بهاء عادت به تحریف معنوی آیات و روایات دارند و آیات و روایات روشن را بر وجوهی غیر عقلی تحمیل می کنند مثلاً می گوید منظور از زنده شدن مرد ها ، که در قرآن آمده زنده شدن دل ها و روح انسان های دل مرده است ( البته این نیز از ادعا های بدون دلیل است که حتی دلایل بسیاری بر ضد آن نیز وجود دارد )
ولی وی در روایت زوراء به این شکل معنا نکرده و همان شکل معقول معنا کرده است ؟! چرا ؟! چرا بهاء نگفته منظور از کشته شدن ، کشته شدن روح انسان ها و عذاب روحی آنهاست ؟! این را می گویند یک بام و دو هوا .
ممکن است بگویید اگر اینطور معنا می کرد خیلی مسخره و نامعقول می شد ، درست است خیلی مسخره و نا معقول می شود ولی در روایات و آیات دیگری هم که بهاء بر خلاف ظاهر معنا کرده به همین شکل مسخره و نا معقول است . هر جایی که بهاء مقصودش ، بر آورده می شده به همان شکل معنا می کرده و هر کجا مقصودش بر آورده نمی شده ، معنای جمله را از حالت عادی آن خارج می کرده است .
آیا می توان به چنین فردی اطمینان کرد ؟! صاحبان عقل هیچگاه به چنین فردی اعتماد نمی کنند و او را از دایره عقلانیت خارج می دانند
خطبه ای جعلی (تطنجیه) مورد استناد بهائیت
در حقیقت کسانی که کفر ورزیدند چه بیمشان دهی و چه بیمشان ندهی برایشان یکسان است ( آنها ) نخواهند گروید .
یکی از علائم نادانان و بی عقلان این است که هر خبری را که نزد آنها می برند ، بدون اینکه راجع به صحّت آن تحقیق کنند ، خبر را قبول و طوطی وارانه آن را تکرار می کنند . مخصوصاً اگر آن خبر مطابق میلشان باشد که دیگر سر از پا نمی شناسند و فوراً قبول کرده و همه جا آن را می گویند . یکی از مصداق های بارز این افراد ، کسانی هستند که خبری را بدون اینکه درباره آن تحقیق کنند به ائمه (ع) که معصوم از خطا و اشتباه هستند ، نسبت می کنند که علاوه بر اینکه بی عقلی خود را ثابت می کنند ، نشان می دهند که قدرت تشخیص صحیح از خطا را ندارند .بدتر از این افراد نیز وجود دارند . آن کسانی هستند که با اینکه افرادی به آنها بگوید این خبر دروغ است ، باز هم ، بخاطر اینکه آن خبر مطابق میلشان است آنرا نقل قول می کنند و به معصوم نسبت می دهند و با این کارشان ، خود را در ردیف « دشمنان ائمه معصوم » قرار می دهند .
خطبه ای جعلی به نام خطبه تطنجیه (این خطبه را به جهت اشتمال بر جمله «أنا الواقف على التطنجین» که به معناى دو خلیج از آب است و یا به معناى دنیا و آخرت است، خطبه تطنجیه خواندهاند.
ــ مقاله نگاهی به خطبة الافتخار و خطبه تطنجیه ، مسعود بید آبادی ) یکی از همین خبرهایی است که افرادی بدون تحقیق آن را پذیرفته اند و همانند طوطی آن را نقل قول می کنند . در این خطبه که به امیر المومنین (ع) نسبت داده می شود ، به طرز عجیبی غلو شده که تصور آن مشکل است .
اکنون می خواهیم بدانیم این خطبه ، سند صحیح و قابل قبولی دارد و به قول معروف ببینیم آیا می توان چنین خطبه ای را به امیرالمومنین نسبت داد و یا اینکه این خطبه همانند تعداد کثیری از احادیث دیگر از جعلیّات غالیان است که به آن حضرت نسبت داده شده :
این خطبه در « المجموع الرائق » سید هبةاللّه موسوى، تألیف 703 ق، و « مشارق أنوار الیقین » بُرسى و « إلزام الناصب » بارجینى درج شده است. (مقاله نگاهی به خطبة الافتخار و خطبه تطنجیه ، مسعود بید آبادی ) اولین مطلبی که در این بحث باید به آن پرداخت این است که این خطبه سند ندارد و به اصطلاح مُرسَل است ( حدیث مرسل به حدیثی گفته می شود که سند متصلی که به معصوم برسد ندارد . )
حدیث مُرسَل نیز در حکم حدیث جعلی است از این جهت که به هر دو ( حدیث جعلی و حدیث مرسل ) نمی توان اعتماد کرد . به طور واضح تر از قرن هشتم تا زمانی حضرت علی (ع) نزدیک 700 سال فاصله است و تعداد راویان این حدیث می بایست حدوداً 15راوی باشد ( شیخ کلینی متوفای 329 ه .ق احادیث کتاب کافی را با 4 یا 5 راوی به امام صادق که متولد سال 83 هجری قمری بوده است ، می رساند ) و ما نمی دانیم که آیا این 15روای افراد معتبری بوده و یا اینکه افرادی غالی و یا کذاب و ضعیف و مجهول بوده اند که احتمال معتبر بودن همه آن افراد بسیار کم است و در نتیجه اعتبار حدیث در حدی نیست که بتوان به آن اعتماد کرد .
از این جهت نمی توان با آن چیزی را به اثبات رسانید . اینکه به حدیث مرسل نمی توان اعتماد کرد ، به عنوان مطلبی بدیهی مورد قبول همه علما است اما برای اینکه خوانندگان محترم اطمینان خاطر پیدا کنند که میزان اعتبار این احادیث بسیار کم است با کمک علم ریاضی ، اعتبار این احادیث را بدست می آوریم : اگر تعداد راویان ، 1 نفر باشد و 4 حالت برای این راوی فرض کنیم ( حسن ، ثقه ، ضعیف ، مجهول ) که تنها دو حالت آن مورد قبول ما باشد ( حسن و یا ثقه ) نتیجه آن می شود که از 4 احتمال ، 2 احتمال برای ما قابل قبول است و 2 حالت دیگر قابل قبول نیست . ( یعنی 50% احتمال صحیح بودن حدیث وجود دارد )
حال اگر تعداد راویان ، 2 نفر باشد و همان 4 حالت برای هر راوی فرض شود ، 16 حالت ( 4 بتوان 2 ) مختلف بوجود می آید که تنها 4 حالت آن ( 2 به توان 2 ) برای ما قابل قبول است . ( یعنی 25% ) اگر تعداد راویان ، 3 نفر باشد و همان 4 حالت برای هر راوی فرض شود ، 64 حالت ( 4 بتوان 3 ) مختلف بوجود می آید که تنها 8 حالت آن ( 2 بتوان 3 ) برای ما قابل قبول است . ( یعنی 5/12% ) همانطور که می بینیم هر چه تعداد راویان زیاد شود درصد قابل اعتماد برای ما کم می شود به طوری که با زیاد شدن 1 راوی در صد مورد اعتماد ما نصف می شود . اکنون در مورد موضوع ما که دارای 15 راوی است ، و اگر برای هر راوی 4 حالت فرض شود ، 1073741824 ( 4 بتوان 15 ) حالت مختلف بوجود می آید که تنها 32768 ( 2 بتوان 15 ) حالت برای ما قابل قبول است . ( یعنی احتمال صحیح بودن حدیث 000030517578125/0% است . ) می بینیم که احتمال صحیح بودن حدیث بسیار بسیار کم است در حدی که می توان آن را صفر فرض کرد . ( عدد مزبور به سمت صفر میل می کند )
اکنون برای اطمینان خاطر بیشتر خوانندگان در مثال 15 راوی که مورد نیاز ما بود فرض می کنیم که از 4 حالت ممکن برای هر راوی ( حسن ، ثقه ، ضعیف ، مجهول ) ، سه حالت آن مورد قبول ما باشد . در حقیقت فرض کرده ایم ( البته فرض صحیحی نیست ) راوی مجهول نیز مورد اعتماد ماست . در این صورت 1073741824 ( 4 بتوان 15 ) حالت مختلف بوجود می آید که تنها 14348907 ( 3 به توان 15 ) حالت آن مورد قبول ماست . در این صورت احتمال صحیح بودن حدیث 013363461/0 % است که برای عقلا ، چنین درصدی به هیچ وجه قابل قبول نیست . این محاسبات برای آن بود که خواننده متوجه ضعیف بودن چنین احادیثی بشود . در نزد علمای اسلام دقت ، از این محاسبات بسیار بالاتر است . بدین شکل که اگر در این 15 راوی ، 14 روای آن صحیح باشند و تنها یک راوی آن مجهول الحال باشد یعنی ندانیم که آن فرد ، شخص قابل اعتمادی بوده یا خیر ، آن روایت مورد قبول نیست . همانند سلسه زنجیری که اگر همه حلقه ها محکم و سالم باشد و تنها یک حلقه آن ضعیف باشد و مثلاً بجای آهن از نخ باشد هیچ عاقلی به این زنجیر اعتماد نمی کند و از آن استفاده نخواهد کرد . مشخص است اهمیت کلام معصوم و جانشین خدا در زمین بسیار بالاتر از زنجیر مورد استفاده انسان هاست و چون نسبت دادن سخنی به معصوم است ، چنین دقتی لازم و ضروری است و اگر این دقت نبود دیگر تشخیص سخن معصوم از غیر معصوم غیر ممکن بود . برای خوانندگان روشن گشت که این حدیث را به هیچ وجه نمی توان به امیرالمومنین (ع) نسبت داد و اگر کسی مضامین آن را خوب ! می داند دلیلی بر این نیست که این سخنان از حضرت علی (ع) باشد .
مقاله ای در مورد این خطبه توسط جناب آقای مسعود بید آبادی نوشته شده که در مجله علوم حدیث شماره 25 چاپ شده است .نویسنده مزبور خود قبول دارد که این حدیث سند قابل قبولی ندارد از این رو در ابتدای سخنش می گوید : « خطبه تطنجیه نیز از خطبههاى منسوب به امیرالموءمنین(ع) است که در نهجالبلاغه نیامده است ... » و این خطبه را مستقیم به حضرت امیر (ع) نسبت نداده است بلکه با تردید آنرا منسوب به حضرت علی (ع) دانسته است .
و همچنین در اواسط مقاله می نویسد : « ... از حیث سند قابل خدشه است » و در اواخر مقاله می گوید : « اى کاش خدشه در سند برخى از این روایات مىنمودند، ولى مدلول آن را انکار نمىکردند » جناب بید آبادی تمام بحثش راجع به قسمتی از محتوای خطبه است و محتوای آن را موافق اخبار دیگر می داند ولی برای ما روشن است که سخنی که می دانیم احتمال ضعیفی دارد که از معصوم باشد و دلیل محکم در دست داریم که این حدیث را نمی توان به آن حضرت نسبت داد لازم نیست راجع به محتوای آن بحث کنیم . اگر این خطبه موافق اخبار معتبر دیگر است که در همان اخبار معتبر می خوانیم و به همان اخبار معتبر استناد می کنیم و اگر مطابق با اخبار معتبر نیست که دیگر بحثی باقی نمی ماند و خطبه را کنار می گذاریم . اساساً بحث راجع به محتوای حدیثی بی اعتبار در نزد عاقلان کاری بیهوده و ناپسندیده است . چرا که سخن معصوم برای ما اهمیت دارد نه هر سخنی که بگوش ما برسد .
حال باید از جناب بیدآبادی سوال کرد اگر بنده نیز مطالبی بگویم و به صورت خطبه بنویسم و به امیر المومنین نسبت دهم و شما نیز بدانید این خطبه را بنده گفتم و از حضرت امیر نیست ، آیا باز هم درباره محتوای سخنان بنده بحث می کنید در حالی که می دانید این سخنان از معصوم نیست ؟! آیا احتمال 999/99% مجعول بدون خطبه تطنجیه برای شما کافی نیست ؟! برای بنده جالب است این مقاله در مجله « علوم حدیث » چاپ شده است ولی بررسی سند خطبه که از مهم ترین کارهای حدیث شناسی است صورت نگرفته است . ایشان در اواخر این مقاله نوشته اند : « انکار این قبیل از روایات به اعتبار مضمون و مدلول، انکار فضایل اهل بیت عصمت و طهارت و انکار مقامات معنوى آنهاست. اعراض از همه این روایات، به عقیده نگارنده، ظلم به اهل بیت(ع) است. » به نظر ما ، نسبت هر کلام و هر سخن به ائمه اطهار (ع) ظلم به ایشان است و غلو کردن در حق آن حضرات کاری بسیار بس ناشایست و در حد کفر است و بنا به گفته نهج البلاغه : حضرت امیر فرمودند :
« هلک فی رجلان محب غال و مبغض قال » دو تن به خاطر من به هلاکت رسیدند : دوست افراط کننده و دشمن دشنام دهنده . در حدیثی دیگر می خوانیم که امام صادق فرمودند : بی شک سخن کسانی که حضرت علی (ع) را بنده گناهکار می دانند برای آن حضرت آسان تر و قابل تحمل تر از قول کسانی بود که به وی نسبت ربوبیت می دهند ( اثبات الهداة ج 3 ، ص 753 ، حدیث 31 ) و همچنین در حدیث دیگری از امام صادق (ع) نقل است : « (غلاة) بدترین خلق خدا هستند و بدتر از یهود و نصاری و مجوس و مشرکان هستند » ( اثبات الهداة ج 3 ص 772 )نسبت دادن سخنانی به ائمه معصومین که بوی غلو می دهد و همچنین اعتبار ندارد ، در حقیقت ظلم به آنهاست .
افرادی دیگر ، این خطبه جعلی را بازیچه دست خود قرار داده اند و می خواهند مسائل اعتقادی را با چنین خطبه ای به اثبات برسانند .
بهائیان « قهرمانان تحریف »
در سایت های مختلف ، به وفور دیده شده که دوستان بهایی برای اثبات مسلک خود به آیه 5 سوره سجده متوسل می شوند . از این جهت لازم دیدم مطلبی که در تفسیر نمونه در ارتباط با این آیه آمده برای دوستان ذکر کنم تا مشخص شود تحریف کنندگان در قرآن چه کسانی هستند . آیه مزبور : یُدَبِّرُ الاَمْرَ مِنَ السمَاءِ إِلى الاَرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ فى یَوْمٍ کانَ مِقْدَارُهُ أَلْف سنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ( 5 ) امور این جهان را از آسمان به سوى زمین تدبیر مى کند سپس در روزى که مقدار آن هزار سال از سالهائى است که شما مى شمرید به سوى او باز مى گردد (و دنیا پایان مى یابد. )
سوء استفاده از آیه« یدبر الامر» بعضى از پیروان مسلکهاى ساختگى در عصر ما براى توجیه مسلک خود، آیه فوق را دستاویز قرار داده و با اشتباه کارى و مغالطه خواسته اند آن را بر منظور خود تطبیق کنند، اتفاقا با غالب مبلغین آنها که انسان روبرو مى شود از جمله دلائلى که فورا به آن متشبث مى شوند همین آیه « دبر الامر من السماء الى الارض ... » مى باشد، آنها مى گویند:
منظور از« امر» در این آیه دین و مذهب است و « تدبیر» بمعنى فرستادن دین و« عروج » بمعنى برداشتن و نسخ دین است ! و روى این حساب هر مذهبى بیش از هزار سال نمى تواند عمر کند و باید جاى خود را به مذهب دیگر بسپارد و به این ترتیب مى گویند: ما قرآن را قبول داریم ، اما مطابق همین قرآن پس ازگذشتن هزار سال مذهب دیگر خواهد آمد!!اکنون مى خواهیم به عنوان یک فرد بیطرف آیه مزبور را درست بررسى و تجزیه و تحلیل کنیم ببینیم آیا ارتباطى به آنچه آنها مدعى هستند دارد یا نه ؟ بگذریم از اینکه این معنى به قدرى از مفهوم آیه دور است که به فکر هیچ خواننده خالى الذهنى نمى آید.پس از دقت مى بینیم تطبیق آیه بر آنچه آنها مى گویند نه تنها با مفهوم آیه سازگار نیست بلکه از جهات بسیارى اشکال واضح دارد:
1- کلمه امر را به معنى دین و مذهب گرفتن نه تنها دلیلى ندارد بلکه آیات دیگر قرآن آن را نفى مى کند، زیرا در آیات دیگرى امر به معنى فرمان آفرینش استعمال شده است مانند « انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون » آیه 82 سوره یس جز این نیست که امر او این است که هر گاه چیزى را اراده کند مى گوید موجود باش !، فورا موجود مى شود . در این آیه و آیات دیگرى مانند آیه 50 سوره قمر، و 27 سوره مؤ منون ، و 54 سوره اعراف ، و 32 سوره ابراهیم ، و 12 سوره نحل ، و 25 سوره روم ، و آیه 12 سوره جاثیه ، و بسیارى آیات دیگر امر به همین معنى امر تکوینى استعمال شده ، نه به معنى تشریع دین و مذهب اساسا هر جا سخن از آسمان و زمین و آفرینش و خلقت و مانند اینها است امر به همین معنى است (دقت کنید) .
2- کلمه تدبیر نیز در مورد خلقت و آفرینش و سامان بخشیدن به وضع جهان هستى به کار مى رود نه به معنى نازل گردانیدن مذهب ، لذا مى بینیم در آیات دیگر قرآن (آیات یکدیگر را تفسیر مى کنند) در مورد دین و مذهب هرگز کلمه تدبیربه کار نرفته بلکه کلمه تشریع یا تنزیل یا انزال به کار رفته است .« شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا »:
سرآغاز شریعت از چیزى بود که به نوح توصیه کرد )شورى – 13(.« و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون » : کسى که به آنچه خدا نازل کرده حکم نکند کافر است )مائده – 44( « نزل علیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه » : قرآن را به حق بر تو نازل کرد که تصدیق کننده کتب آسمانى قبل است )آل عمران-( 3
3- آیات قبل و بعد آیه مورد بحث مربوط به خلقت و آفرینش جهان است نه مربوط به تشریع ادیان ، زیرا در آیه قبل گفتگو از آفرینش آسمان و زمین در شش روز (و به عبارت دیگر شش دوران ) بود و در آیات بعد سخن از آفرینش انسان است .ناگفته پیدا است تناسب آیات ایجاب مى کنند که این آیه هم که در وسط آیات خلقت واقع شده مربوط به مساله خلقت و تدبیر امر آفرینش باشد.لذا اگر کتب تفسیر را که صدها سال قبل نوشته شده مطالعه کنیم مى بینیم با اینکه در تفسیر این آیه احتمالات گوناگونى داده اند هیچکس احتمال نداده که آیه مربوط به تشریع ادیان بوده باشد. مثلا در تفسیر مجمع البیان که از مشهورترین تفاسیر اسلامى است و مؤ لف آن در قرن ششم هجرى میزیسته با اینکه اقوال مختلفى در تفسیر آیه فوق ذکر شده از احدى از دانشمندان اسلام قولى دائر بر اینکه آیه مربوط به تشریع ادیان است نقل نکرده است .
4- کلمه عروج به معنى صعود کردن و بالا رفتن است ، نه به معنى نسخ ادیان و زائل شدن ، و در هیچ جاى قرآن عروج به معنى نسخ دیده نمى شود (این کلمه در پنج آیه از قرآن ذکر شده و در هیچ مورد به این معنى نیست ) بلکه در مورد ادیان همان کلمه نسخ یا تبدیل و امثال آن به کار مى رود. ) اساسا ادیان و کتب آسمانى چیزى نیستند که مثلا مانند ارواح بشر پس از پایان عمر با فرشتگان به آسمان پرواز کنند، بلکه آئینهاى نسخ شده در همین زمین هستند ولى در پاره اى از مسایل از درجه اعتبار افتاده اند در حالى که اصول آنها به قوت خود باقى است .خلاصه اینکه کلمه عروج علاوه بر اینکه در هیچ جاى قرآن مجید به معنى نسخ ادیان بکار نرفته اصولا با مفهوم نسخ ادیان سازش ندارد، زیرا ادیان منسوخه عروجى به آسمان ندارند.
5- علاوه بر همه اینها این معنى با واقعیت عینى ابدا تطبیق نمى کند، زیرا فاصله ادیان گذشته با یکدیگر در هیچ مورد یکهزار سال نبوده است !.مثلا فاصله میان ظهور حضرت موسى (علیه السلام ) و حضرت مسیح (علیه السلام ) بیش از 1500 سال و فاصله میان حضرت مسیح (علیه السلام ) و ظهور پیامبر بزرگ اسلام ) صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) کمتر از 600 سال ، است !همانطور که ملاحظه مى کنید هیچ یک از این دو نه تنها با هزار سال که آنها مى گویند جور نیست بلکه فاصله زیادى دارد.فاصله میان ظهور نوح ) علیه السلام ) که یکى از پیامبران اولوا العزم و پایه گذار آئین و شریعت خاصى است با قهرمان بتشکن ابراهیم)علیه السلام ) که یکى دیگر از پیامبران صاحب شریعت است بیش از 1600 سال و فاصله ابراهیم (علیه السلام ) با موسى (علیه السلام ) را کمتر از 500 سال نوشته اند.از این موضوع چنین نتیجه مى گیریم که حتى به عنوان یک نمونه ، فاصله یکى از مذاهب و ادیان گذشته با آئین بعد از خود هزار سال نبوده است ، تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل !
6- از همه اینها که بگذریم دعوى سید على محمد باب که اینهمه توجیهات ناروا را به خاطر او متحمل شده اند با این حساب ابدا نمى سازد، زیرا به اعتراف خود آنها تولدش در سال 1325 و شروع ادعایش در سال 1260 هجرى قمرى بود و با توجه به اینکه شروع دعوت پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) 13 سال پیش از هجرت بوده فاصله میان این دو 1273 سال مى شود یعنى ((273)) سال اضافه دارد! حالا ما با چه نقشه اى این ((273)) را زیر آب کنیم و چگونه این عدد بزرگ را نادیده بگیریم ؟ باید از خودشان پرسید!.
7- وانگهى فرض کنید تمام این شش ایراد را کنار بگذاریم و از این تجزیه و تحلیلهاى روشن صرف نظر نمائیم و خرد را به داورى طلبیم فرض کنید ما به جاى قرآن مى خواستیم تکلیف آیندگان را در برابر مدعیان تازه نبوت روشن سازیم و بگوئیم : بعد از گذشتن هزار سال در انتظار پیامبر تازه اى باشید آیا راهش این بود که به این صورتى که در آیه مزبور ذکر شده مطلب را بگوئیم که تا مدت دوازده سیزده قرن احدى از دانشمندان و غیر دانشمندان کمترین اطلاعى از معنى آیه پیدا نکنند تنها بعد از گذشتن 1273 سال عده اى به عنوان یک کشف جدید که آن نیز تنها مورد قبول خودشان است نه دیگران از آن پرده بردارند؟
آیا عاقلانه تر نبود که بجاى این جمله گفته شود به شما بشارت مى دهم که بعد از هزار سال پیامبرى به این نام ظهور خواهد کرد چنانکه عیسى (علیه السلام ) درباره پیامبر اسلام گفته : و مبشرا برسول یاتى من بعد اسمه احمد سوره صف آیه 6.به هر حال شاید این مساله تا این حد که ما بحث کردیم نیاز به بحث نداشت ولى براى روشن ساختن نسل جوان مسلمان نسبت به دامهائى که استعمار جهانى تهیه دیده و مسلکهائى که براى تضعیف جبهه اسلام ساخته و پرداخته چاره اى جز این نداشتیم تا گوشه اى از منطق آنها را بدانند و بقیه را خود حساب کنند.( تفسیر نمونه ، جلد 17 صفحه 117 – 121 )
دیانت بهایی دیانت تحریف
1- پاسخ به مقاله « تفسیر آیه خاتم الانبیا بودن حضرت محمد (ص) » که در یکی از سایت های بهائی ها آمده است .
مگر سیر تکاملى بشر حد و مرزى دارد؟ مگر با چشم خود نمىبینیم که انسانهاى امروز در مرحلهاى بالاتر از علم و دانش و فرهنگ نسبت به گذشته قرار دارند؟.
با این حال چگونه ممکن است دفتر نبوت به کلى بسته شود و انسان در این سیر تکاملیش از رهبرى پیامبران تازهاى محروم گردد؟"
۱۳۸۷ خرداد ۲۹, چهارشنبه
تناقضات در کتب بهائی
آقاي باب و مساله امام زماندر صفحه بيست و هفت از كتاب صحيفه عدليه ايشان مينويسد: حصرت امام حسن عسكري داراي فرزندي بنا محمد بوده كه قائم اسلام و صاحب الزمان است.در صفحه پنج توضيح لغات و اصطلاحات كتاب بيان فارسي در تفسير حرف ميم كه در صفحه پنجاه و هشت آمده ميگويد: امام دوازدهم، محمد ابن الحسن العسكري.در لوح الف در كتاب اسرار الآثار جلد يك صفحه صد و هشتاد به بعد مضامين زير را ميبينيم: بعضي نسبت داده اند كه من ادعاي امامت و يا رسالت كرده ام. (خدا ايشان را به سبب اين تهمت بكشد)!!!… عده أي ديگر نسبت بابيت به من داده اند، (خدا ايشان را لعنت كند)!!!. از براي حضرت بقيه الله بعد از نواب اربعه ديگر نايبي وجود ندارد و هر كس چنين ادعايي كرد (بر همه واجب است كه او را بكشند.)!!! سپس اعلام ميكند كه امروز امام زمان محمد ابن حسن العسكري امام بر حق و حجت خدا ميباشدآقاي باب و مساله امام دوازدهم شيعه در صفحه پنج از كتاب صحيفه عدليه ميرزا عليمحمد راجع به دين اسلام بحث ميكند و ميگويد: اين شريعت مقدسه نسخ نخواهد شد، بلكه حلال محمد حلال است تا روز قيامت و حرام محمد حرام است تا روز قيامت.در صفحه هفتاد و هشت از كتاب رحيق مختوم جلد اول در ترجمه آيه 40 سوره احزاب (كه من اين آيه را در مقاله تحت عنوان اسلام تنها آيين يكتاپرستي مورد استناد قرار داده ام) از قول آقاي ميرزا حسينعلي معروف به بها الله ميگويد: رسالت و نبوت به حضرت محمد صلي الله عليه ختم گرديد و مقام من رسالت و نبوت نبوده و نيست. در صفحه صد و چهارده از قاموس توقيع جلد اول دقيقا اين مطلب تكرار شده است.آقايان عليمحمد و حسينعلي و مساله خداميرزا عليمحمد در صفحه پنجم از لوح هيكل الدين كه ضميمه بيان عربي است، خود را ذات خدا و هستي او معرفي مينمايد.ميرزا حسينعلي نيز به صورت جداگانه در صفحه دويست و بيست و نه از كتاب مبين اظهار ميدارد: لا اله الا انا المسجون الفريد. يعني نيست خدايي بجز من زنداني تنها.آقايان بهايي در جريان هستند كه تفسير دستورات و مطالب كتب طبق اين آيين حرام است، و بايد ظاهر عبارات را بپذيرد. پس بر هر بهايي واجب است كه هر دو ادعا را قبول كرده و تا اينجا دو خدا داشته باشد، يكي ميرزا عليمحمد كه طبق همين آثار اشاره شده، يكروز خود را عبد امام دوازدهم حضرت محمد ابن حسن العسكري ميدانست، بعد به درجه قائميت، و بعد بتدريج تا حد خدايي صعود فرمود. و دومي هم آن خداي تنها و زنداني بود. محققين در علوم اديان هم بدانند كه بيشترين آيات عذاب كه در قرآن وعده داده شده براي دو دسته است: يكي مشركيني كه براي خداي زمين و آسمان شريك قائل شوند كه مثالشان روشن است. دوم كساني كه به اسلام كافر شوند كه آنها هم مثالشان روشن است. محافل محترم بهاييت(البته اگر چيزي از شما باقي مانده) توجه كنيد: اگر مشكلتان براي تبليغ در ايران رسميت يافتن است، من همان كتب چاپ خودتان را با هر تيراژي كه بخواهيد چاپ و به رايگان در ايران پخش ميكنم.البته اگر با رسميت يافتن فرجي حاصل ميشد در ساير نقاط جهان كه رسمي بوديد و هستيد و تازه بماند كه فقط بيست و چند سال است كه شما اجازه جفنگ بافتن نداريد و قبل از آن كه همه نظام و سرمايه ايران در خدمتتان بود چه كرديد؟ يكي از نقاط ضعف كساني كه حرف درست و منطقي براي گفتن ندارند در طول تاريخ سركوب مخالفين و عدم اجازه طرح ديدگاههاي مخالف بوده است. البته اين كار غير متمدنانه از اين دين بقول خودشان فوق العاده مترقي و جهاني بعيد است و فقط يك اشاره كوچك در صفحه صد و نود و هشت كتاب بيان شده كه ميگويد: تمام كتابهاي عالم را به غير از كتب امري و آنچه در قلمرو بيان نگارش يافته از بين ببريد.بهاييها ببينيد اين دستورات دستور خداست؟ مردم ببينيد اين دين آسماني است؟ مردم ببينيد اين كتابها الهي است؟ من جرات نميكنم اينجا آن جملات را بيآورم و ميتوانيد تلفني سوال كنيد، اما بهايي عزيزي كه اين مطالب را خواندي و ميخواني و بعد هم ماخذش را يادداشت ميكني و اگر گذاشتند كتابها را ببيني عين آنرا در همان صفحه ميخواني، من ميدانم كه از كودكي ترا در اين محدوده محصوره زنداني عقايدي كردند كه الآن فقط با همه وجودت به آن عادت كرده أي و نميخواهي و نميتواني جامعه به ظاهر دوست داشتني خود را ترك نمايي يا از طرد شدن ميهراسي. آري جدايي از دوستان صميمي و خاطرات شاد كنار آنها سخت است، من ميفهمم و با تمام وجود احساس ميكنم كه جدايي از خانواده چقدر سخت است، جدايي از پدر و مادر و برادري كه همه لحظات عمر در كنارت بوده اند بسيار سخت است اما جدايي از خدايي كه همه اين سالها بالاي سرت بوده و اينهمه ظلم تو را ديده، و با اين حال اينهمه نعمت به تو عطا كرده سخت نيست؟ آيا تحمل اين جدايي را ازين به بعد هم خواهي داشت؟ آيا ميخواهي همين كيش آبا و اجدادي را بر دوش بكشي اگر چه آنها جايگاهي جز آتش برايشان نباشد؟ آيا آنها گناه تو را هم بر دوش خواهند كشيد يا تو آنجا به تنهايي مسوول اعمال خود خواهي بود؟ آيا بدنت آنقدر قوي شده كه تحمل عذابهايي كه در قرآن برايت نوشته اند بياورد؟ من ميدانم كه شما در اين جريان و در بوجود آمدن آن هيچ گناهي نداشته ايد.
ميدانم كه نگذاشته اند شما حتي اين دستورات را ببينيد. ميدانم كه لحظه لحظه عمر شما در جامعه اي گذشته كه ديگر مجال تحقيق در هيچ زمينه اي به شما داده نشده است كه اگر تحقيق كرده بوديد اينها را خوانده بوديد. اما هنوز هم دير نشده.
اين شايد آخرين فرصتي باشد كه خداوند به شما ميدهد تا شايد چشمانتان باز شود و ببينيد كجا ميرويد. و اين مژده را به شما بدهم كه خداوند عالم كسي را كه همه عمر بخاطر جهالت در كفر به سر برده و گناه كرده، اگر مسلمان شود، از جبران ما فات معاف فرموده و وعده داده كه تمام گناهان او را به ثواب تبديل مينمايد.
اين بزرگترين پاداشي است كه خدا به وي ميدهد، شايد چون خروج از كفر امريست كه مگر به لطف خداوند ممكن نميباشد و در پي آن نعمت پيدا كردن دوستاني پاك و زندگي در جامعه اي متعالي.
۱۳۸۷ خرداد ۲۸, سهشنبه
دشمنی یا مهربانی ، کدامیک ؟
*****
متن کامل سخن بهاالله را در این زمینه دقت می نمائیم:ص 44 پیام ملکوتثانیاً حضرت بهاءالله اعلان فرمود که دین باید سبب الفت و محبّت باشد. اگر دین سبب عداوت شود نتیجه ندارد بی دینی بهتر است زیرا سبب عداوت و بغضاء بین بشر است. و هر چه سبب عداوت است مبغوض خداوند است و آنچه سبب الفت و محبّت است مقبول و ممدوح. اگر دین سبب قتال و درندگی شود آن دین نیست بی دینی بهتر از آن است. زیرا دین بمنزلهء علاج است اگر علاج سبب مرض شود البتّه بی علاجی بهتر است. لهذا اگر دین سبب حرب و قتال شود البتّه بی دینی بهتر است .صرفنظر از درستی یا نادرستی کلام فوق (که البته خود آن هم می تواند موضوع مناسبی برای بحث و گفتگو باشد زیرا که هیچکدام از ادیان الهی از ابتدای تاریخ تا به امروز همچنین ادعایی نکرده اند.) به بررسی تاریخ بابیه و بهائیه در ایران می پردازیم تا ببینیم که این دیانت جدید سبب " محبت یا عداوت" بوده است!دوره باببعد از زندانی شدن باب در چهریق به شدت از تماس وی با بابیه ممانعت می شد.
در همین هنگام بود که محمد شاه درگذشت ( شوال 1264 ) و شاهزادگان و درباریان گرفتار امور جانشینی شدند و اوضاع کشور دگرگون و نابسامان گردید. بابیان نیز فرصت را غنیمت شمرده، سر به شورش برداشتند و به تدریج سه جنگ خونین داخلی که غایت آمال دشمنان این آب و خاک بود، در سه نقطه ی ایران به راه انداختند و انگیزه ی این نبردها فرامین متوالی خود باب بود که در گذشته ی ایام به ایشان نگاشته بود.•نخستین جنگ در اولین روزهای پادشاهی ناصرالدین شاه در قلعه ی شیخ طبرسی مازندران ( نزدیک شاهی ) آغاز شد و رهبری آن به عهده ی ملا حسین بشرویی و پس از قتل وی به دست میرزا علی بارفروشی بود و در ماه رجب سال 1265 با شکست کامل بابیه پایان پذیرفت.در کتاب مطالع الانواربه طور مفصل ماجرای این جنگ ذکر گردیده که من به گوشه هایی ار آن اشاره می کنم:
ص 330هنوز صبح طالع نشده بود که جناب قدّوس باصحاب فرمودند:
" ای جنگجویان خدا سوار شوید " بعد فرمودند درهای قلعه را بازکردند خودشان از قلعه بجانب وسکس روانه شدند جناب ملّا حسین بادویست و دو نفر از اصحاب شجاع و دلیر از دنبال قدّوس روانه شدند برف و گل راه را فرو گرفته بود اطرافشان را هم دشمنان احاطه کرده بودند و در تاریکی شب بآنها هجوم میکردند استحکامات جنگی هم کاملاً فراهم بود ولی هیچ یک از این امور مانع اجرای مقصود اصحاب نشد با کمال شجاعت از قلعه خارج شده همراه جناب قدّوس میرفتند.
شاهزاده مراقب جناب ملّا حسین بود و میخواست بداند که بکجا میروند چون دید بمرکز استحکامات لشکر نزدیک میشوند برای اینکه از پیش آمدن اصحاب جلوگیری کند امر بتیر اندازی کرد امّا فایده نداشت زیرا جناب ملّا حسین تمام استحکامات را در هم شکست و ابواب پیشرفت را مفتوح ساخت و بالاخره بمحلّی که شاهزاده در آن قرار داشت و منزل شخصی او بود هجوم کرد.
ص 345جناب باب الباب در آن وقت برخاستند و بر اسب سوار شدند و فرمودند اصحاب در قلعه را باز کنند آنگاه با سیصد و سیزده نفر از یاران برای مقابله با دشمنان از قلعهص ٣٤٦خارج شدند و فریاد یا صاحب الزّمان برکشیدند صدای اصحاب در جنگل میپیچید و از اطراف منعکس میشد جناب ملّا حسین بسنگر اوّل حمله کردند این سنگر بدست زکریای قادی کلائی سپرده شده بود باب الباب بفاصلهء کمی سنگر را در هم شکستند و زکریا را مقتول ساخته سربازانش را پریشان و متفرّق ساختند بلافاصله با نهایت سرعت و شجاعت سنگر دوّم و سوّم را نیز گشودند هر چه پیش میرفتند خوف و بیم لشکر دشمن زیادتر میشد و نا امیدی و اضطرابشان بیشتر میگشت سراپای آنها را وحشت و دهشت گرفته بود از اطراف مثل باران بر سر اصحاب و باب الباب گلوله میبارید ولی آنها ابداً اعتنائی نداشتند و پیوسته پیش میرفتند تا جمیع سنگرها را در هم شکسته و استحکامات را ویران ساختند در این بین عبّاسقلیخان لاریجانی بالای درختی رفت و خودش را در میان شاخههای درخت پنهان ساخت و بمراقبت اصحاب پرداخت اطراف او را تاریکی فرو گرفته بود و بخوبی میتوانست در پرتو مشعلهائیکه روشن شده بود باب الباب و اصحابش را کاملاً مراقبت کند جناب ملّا حسین سواره پیش میرفتند ناگهان پای اسب ایشان بریسمان یکی از چادرهای نصب شده پیچید ایشان میخواستند اسب را از این ورطه برهانند که ناگهان هدف گلولهء دشمن خیانتکار یعنی عبّاسقلیخان لاریجانی گشتند اثر گلوله شدید بود خون بسیار از زخم باب الباب جاری میگشت عبّاسقلیخان نمیدانست که مقتول او کیست جناب ملّا حسین از اسب پیاده شدند و چند قدم بیشتر برنداشتند که قوای ایشان بضعف و سستی گرائیده برزمین افتادند دو نفر جوان خراسانی از اصحاب باب الباب که یکی موسوم بقلی و دیگری موسوم بحسن بود پیش آمدند و جناب باب الباب را برداشته بقلعه بردند.ص348جناب قدّوس با دست خویش جسد باب الباب را در قبر گذاشتند و باصحابیکه نزدیکش بودند فرمودند مدفن باب الباب را باید از همه کس مستور و مکتوم بدارید حتّی سایر اصحاب هم نباید بفهمند که مدفن باب الباب کجاست هیچ کس را مطّلع مسازید بعد دستور دادند سی و شش نفر دیگر از اصحاب را که شهید شده بودند در شمال مقبره و ضریح شیخ طبرسی در میان یک قبر دفن کنند وقتی که بدنها در میان قبر گذاشته میشد میفرمود احبّای الهی باید مانند این شهدای امر مقدّس رفتار کنند همانطور که اینها در حال ممات با هم متّحدند احبّاء هم باید در دورهء حیات خویش با هم متّحد باشند در آن شب قریب نود نفر از اصحاب در میدان جنگ زخمی شده بودند.
از روز دوازدهم ذی القعدهء سال هزار و دویست شصت و چهار هجری یعنی اوّلین روزیکه اصحاب مورد هجوم اعدا قرار گرفتند تا روز وفات جناب ملّا حسین که روز نهم ربیع الاوّل سال هزار و دویست و شصت و پنج هجری هنگام طلوع فجر بود مطابق شماره و حساب میرزا باقر هفتاد و دو نفر از اصحاب در طول این مدّت بشهادت رسیده بودند.....
در اینجا مشاهده می کنیم که در اثر پیدایش دین بابی این جنگ و خونریزی در گرفته است.
آیا علت و سبب این جنگ و خونریزی ها چیزی جز دین و اعتقادات گروهی از بابیان بوده است؟
این افراد بنا به گفته ی جناب اشراق خاوری به خاطر ایمان و علاقه ای که به باب داشته اند این چنین خود را در رنج و عذاب افکندند و به جنگ و شورش پرداختند.جمله جناب بهاءالله را دوباره می آوریم:اگر دین سبب قتال و درندگی شود آن دین نیست بی دینی بهتر از آن است. زیرا دین بمنزلهء علاج است اگر علاج سبب مرض شود البتّه بی علاجی بهتر است. لهذا اگر دین سبب حرب و قتال شود البتّه بی دینی بهتر است .بنابراین نتیجه می گیریم اگر اینان به باب اعتقادی نداشتند و اصلا جناب باب وجود نداشت بهتر بود زیرا در آنصورت دیگر جنگ و قتالی هم در نمی گرفت.دومین برخورد در شهر نیریز با قیام سید یحیی دارابی برپا گردید که در شعبان 1266 با مرگ سید یحیی به انجام رسید.
بخشی از این ماجرا را از کتاب تاریخ نبیل ص ٤٦٤ تا ٤٦٧ در اینجا می آوریم:
چون زین العابدین خان و همراهانش مطمئنّ شدند که اصحاب جناب وحید پراکنده و پریشان شدهاند با هم مشورت کردند که چه بکنند و از چه راهی سوگندی را که خوردهاند مراعات نکنند و جناب وحید را بقتل برسانند زیرا مدّتها بود آرزوی قتل وحید را داشتند ولی هر چه فکر میکردند که راهی پیدا کنند که بتوانند بآن وسیله سوگند خود را بشکنند ممکن نشد ناگهان شخصی موسوم بعبّاسقلی خان که مردی ستمکار و سنگین دل بود بزین العابدین خان و سایرین گفت اگر شما قسم خوردهاید نمیتوانید سوگند خود را بشکنید من که قسم نخوردهام و سوگند یاد نکردهام از اینجهت حاضرم کاری را که شما نمیتوانید بکنید انجام بدهم آنگاه با نهایت خشم و غضب گفت من حاضرم هر کس که مخالف دین اسلام باشد او را بگیرم و بکشم آنگاه فریاد کرد و اشخاصی را که خویشاوندانشان در جنگ کشته شده بودند دور خود جمع نمود تا جناب وحید را بقتل برسانند.
از جمله سخنان جناب وحید این بود که میفرمود:" ای محبوب من تو میدانی که من در راه محبّت تو از جهان گذشتم و بر تو توکّل کردم با کمال بیصبری آرزو دارم که بساحت قدس تو مشرّف شوم زیرا من جمال و رخسار خداوندی ترا زیارت کردهام خدایا تو بینا و آگاهی که این شخص خونخوار شریر با من چگونه رفتار کرد من هیچوقت بمیل او رفتار نکردم و هر گز بیعت نخواهم نمود.
دوران حیات جناب وحید که سر بسر با شرافت و شجاعت آمیخته بود بدینگونه بپایان رسید حقیقتاً دورهء حیات تابناکی که مملوّ از حوادث باشد و بوسعت علم و بلند نظری و همّت کامل و فداکاری بیمثل و نظیر ممتاز باشد سزاوار است که باینگونه تاج شهادتی مکلّل و مزیّن گردد. چون آن بزرگوار بشهادت رسید پیروان و دوستداران آن حضرت ببلای شدید مبتلا گشتند پنجهزار نفر مأمور شدند که پیروان حضرت را اعم از زن و مرد و اطفال دستگیر کنند این عدّهء خونخوار مردم را میگرفتند و بزنجیر میکشیدند و اذیّت بسیار میکردند و آخر کار بقتل میرساندند نسبت بزنها و اطفال طوری رفتار کردند که قلم از وصفش عاجز است املاک همه را مصادره کردند خانهء همه را غارت کردند منزلشان را ویران نمودند قلعه خواجه را خراب و با خاک یکسان نمودند عدّهای از مردان را بشیراز فرستادند همهء آنها مغلول بودند در شیراز همه را بقتل رساندند و بشدیدترین وضعی بحیاتشان خاتمه دادند زین العابدین خان چند نفر از آنها را که ممکن بود پولی از آنها بگیرد پیش خود نگاهداشت و در سردابهای تاریک زیر زمینی محبوس ساخت پس از آنکه مقدار زیادی از هر یک پول گرفت آنها را بدست میر غضبها سپرد تا بانواع و اقسام باذیّت و آزارشان پردازند میر غضبها آنها را در میان کوچه ها و بازارهای نیریز میبردند و هر چه میتوانستند آنها را اذیّت میکردند و بقیّهء دارائی آنها را میگرفتند و آخر کار آنان را بقتل میرساندند بعضی را با آتش داغ میکردند ناخنهای آنها را میکندند تازیانهشان میزدند، مهارشان میکردند دست و پای آنها را میخ میکوبیدند و با این حالت در وسط بازار نگاهشان میداشتند تا مردم آنها را تمسخر و استهزا کنند.
همانطور که در بالا هم آمده است علت وقوع این حادثه مباحث اعتقادی بوده است و دو طرف ماجرا بر اساس عقاید خود می جنگید از طرفی بابیان به علت اعتقاد به علی محمد شیرازی به شورش و فتنه دست زده بودند و از طرف دیگر مسلمانان هم چون ادعای باب را مخالف عقاید دیانت اسلام می دیدند برای خاموش کردن فتنه بابیان به جنگ آنها آمده بودند.
امری که کاملا مشخص و واضح است اینست که وقوع چنین رخدادهایی بر اساس آمدن دینی است که بنا به گفته¬ی بهالله نبودنش بهتر از بودنش است چون باعث جنگ و خونریزی شده است!!!از اینجا مشخص می شود که جناب بهالله اصولا به جناب باب معتقد نبوده است چون اصلا دین او را دین نمی داند و می گوید چنین دینی نبودنش بهتر از بودنش است بیان او را دوباره می آورم:اگر دین سبب قتال و درندگی شود آن دین نیست بی دینی بهتر از آن است.• سومین نبرد در زنجان به رهبری ملا محمدعلی زنجانی میان بابیان و دولتیان درگیر شد و در ماه ربیع الاول سال 1267 با نابودی ملا محمد علی خاتمه یافت.
در کتاب آموزه های نظم نوین در بیان تاریخ باب این واقعه را این چنین بیان می کند:"
9- دیگر شروع واقعه زنجان است. در آن رویداد بزرگ دهها هزار سپاهی که از سوی امیر نظام بدانجا گسیل شده بودند، مکرر از سه هزار اصحاب ملا محمد علی زنجانی که در قلعه علی مردان خان محصور بودند، شکست خوردند. این واقعه تا شش ماه پس از شهادت حضرت رب اعلی ادامه یافت و منجر به شهادت جناب حجت و 1800 نفر از اصحاب وی گردید. "بنابراین متن در این واقعه 1800 نفر از بابیان و چندین هزار نفر از سپاهیان دولتی از بین رفتند که علت اصلی وقوع این فتنه ها دین و اعتقادات بابیان بوده است حال اگر سخنان جناب بهاالله را در نظر بیاوریم که گفته اند :" اگر دین سبب قتال و درندگی شود آن دین نیست بی دینی بهتر از آن است. "نتیجه می گیریم دین بابیان ، دین نبوده است و آنان بنا به گفته ی بهاالله به اشتباه رفته اند و اگر این دین را نداشتند این جنگ و قتال ها پیش نمی آمد. و یا اگر بخواهیم بگوییم که نه اعتقاد بابیان درست بوده است و آنها شهید شده اند و ...
باید به ناچار بپذیریم که جناب بهاالله اشتباه کرده و سخن نادرستی را گفته اند و به تبعاتش فکر نکرده اند.
***
دوره بهاءالله
در بررسی بیان زیر از جناب بهاالله درص 44 پیام ملکوت ":حضرت بهاءالله اعلان فرمود که دین باید سبب الفت و محبّت باشد. اگر دین سبب عداوت شود نتیجه ندارد بی دینی بهتر است زیرا سبب عداوت و بغضاء بین بشر است.
و هر چه سبب عداوت است مبغوض خداوند است"به بررسی برخی اتفاقات دوره جناب باب پرداختیم و دیدیم که با پیدایش جناب باب و آیین جدیدش نه تنها الفت و محبتی به وجود نیامده بلکه جنگ و نزاع و خونریزی نیز به وقوع پیوست و عامل به هدر رفتن خون هزاران انسان شده است لذا نتیجه گرفتیم که بنا بر فرمایش جناب بهاالله نبودن این دین بهتر از بودنش می باشد و بی دینی برای بابیان بهتر از بابی بودنشان است!!در بررسی این بیان مبارک اینبار به مرور برخی از وقایع دوران زندگی جناب بهاالله می پردازیم:بعد از اینکه جناب بهاالله ادعاهای خویش را کم کم مطرح کرد و برخی افراد را به خود جذب نمود کم کم بین ایشان و برادرشان صبح ازل اختلاف بوجود آمد و طرفدارانشان به جان همدیگر افتادند جناب صبح ازل بر برادر غضب نمود و وی را از خود راند و میرزا حسینعلی ناچار گردید تا به طور پنهانی و بی خبر، از بغداد خارج شده به کوه های سلیمانیه نزدیک موصل به نزد دراویش نقشبندیه و قادریه برود.
جناب ایشان دو سال تمام در آن نواحی با لباس مخصوص و کشکول درویشی به نام دروغین درویش محمد به مطالعات عرفانی و عملیات کیمیاگری پرداخت.
خود ایشان علت این عزیمت را چنین بیان می کنند:
" مهاجرتم را خیال مراجعت نبود "و " مقصود جز این نبود که محلّ اختلاف احباب نشوم و مصدر انقلاب اصحاب نگردم " .بنابراین خود ایشان هم اظهار و اعتراف کرده اند اعلان امر ایشان باعث اختلاف دوستان و هم کیشانشان شده است لذا بنا بر بیان قبلی دین ایشان باعث اختلاف شده و نبود این دین بهتر از بودنش می باشد و خودشان هم بر این موضوع تصریح دارند.
جناب بهالله خود بر این امر واقف گشته لذا چاره جز عزیمت پیدا نکردند و تا دو سال دیگری خبری از ایشان و ادعاهایشان نبود اما سوال این است که با اینکه خودشان بر این مساله واقف بودند و میدانستند که با اظهار امر باعث اختلاف بین احباب خواهند شد بعد از دو سال بازگشتند و دوباره به ادعاهای قبلی و یا حتی ادعاهایی بالاتر پرداختند و به اختلافات قدیمی دامن زدند و کار را بدانجا رساندند که بابرادر خود به نزاع و مجادله پرداختند و کار را بدانجا رساندند که انواع و اقسام فحش و ناسزاها را به همدیگر نثار کردند و باز خون عده ای بی گناه را به هدر دادند.جناب بهاالله داشتیم دلیل مهاجرت خویش به کوههای سلیمانیه را جلوگیری از بروز تفرقه و اختلاف در میان دوستان و نزدیکان بیان کرده اند و اظهار داشته اند که تصمیم بر عدم مراجعت گرفته بودند :
"چون فی الجمله بر امورات محدثهء بعد اطّلاع یافتم از قبل مهاجرت اختیار نمودم و سر در بیابانهای فراق نهادم... و مقصود جز این نبود که محلّ اختلاف احباب نشوم و مصدر انقلاب اصحاب نگردم و سبب ضرّ احدی نشوم و علّت حزن قلبی نگردم. قسم بخدا که این مهاجرتم را خیال مراجعت نبود و مسافرتم را امید مواصلت نه.
" قرن بدیع ص 250بنابراین بیانات، جناب بهاالله تصریح کرده است که با اظهار امر خود درگیری واختلاف در بین دوستان و نزدیکانشان بوجود آمده است و ایشان جهت جلوگیری از وخیم تر شدن اوضاع تصمیم می گیرد که از آن منطقه مهاجرت کند و دیگر هیچگاه باز نگردد و در خیال خود هم تصور بازگشت و مراجعت را راه نمی داده است چون به خوبی می دانست که در صورت بازگشت و اظهار نمودن ادعاهای من یظهره اللهی سبب بروز جنگ و دعواهای بسیاری خواهد شد که ضررهای بسیاری را به احباب و دوستان ایشان وارد خواهد کرد لذا بنا بر گزاره ی اول (از قول خود جناب بها ) که دین باید سبب الفت و محبت باشد و اگر سبب عداوت شود بی دینی بهتر است ایشان کلا قید ادعاهیش و اعلام من یظهره اللهی را می زند و مهاجرت می کند و در خیال خویش هم دیگر امید بازگشت و مراجعت نداشته است.تا اینجا اعمال ایشان با سخن فوق تطابق دارد و برای جلوگیری از عداوت و دشمنی از ریشه قید دین بهایی را می زند و به قول معروف بی خیال ماجرا می شود اما معلوم نیست چرا بعد از دو سال ایشان دوباره نظرشان عوض می شود و باز می گردد و به ادعاهای قبلی روی می آورد و حتی آنها را بالاتر می برد و در نتیجه بین او و برادرش باعث بروز جنگ و عداوت می شود و در ادامه بین پیروان و دوستانشان درگیری های شدیدی روی می دهد که خود ایشان از آن به این شکل تعبیر می کند:
"در این ایّام رائحهء حسدی وزیده که قسم بمربّی وجود از غیب و شهود که از اوّل بنای وجود عالم... تاحال چنین غلّ و حسد و بغضائی ظاهر نشده و نخواهد شد"قرن بدیع ص 249بنابراین طبق بیانات خود بها با ظهور دین بهایی به جای بوجود آمدن الفت و محبت، بغض و کینه و حسدی بوجود می آید که در قبل از آن سابقه نداشته است و در زمانهای بعد هم ایجاد نمی شود بنابراین اگر ادعای جناب بها مبنی بر اینکه "اگر دین سبب عداوت شود نتیجه ندارد بی دینی بهتر است" را گزاره ای درست فرض کنیم ناچار باید نتیجه بگیریم که بی دین بودن بهتر از داشتن دین بهائیت است !!در بررسی این وقایع چند سوال مهم مطرح می شود:
1- چرا جناب بها با اینکه از پیش می دانستند با بازگشت و طرح ادعاهای پیشین چنین بغض و کینه و عداوتی پیش می آید دوباره بازگشتند و باعث بروز این اختلاف و درگیری و در نهایت دشمنی بین دوستان و نزدیکان خود شدند ؟
2- مگر ایشان نگفته بود که دیگر اصلا بازنمی گردم و حتی خیال آن را هم در ذهنم وارد نمی کنم پس چرا سخنان قبلی اش را نقض کرد و دوباره بازگشت؟
3- آیا اصولا در طول تاریخ بین انبیا و فرستادگان الهی سابقه داشته است که یکی از انبیا برای اینکه بین مردمی که می خواهد آنان را هدایت کند دشمنی و عداوتی پیش نیاید وقتی دید عده ای از مردم با او مخالف هستند مردم را رها کند و دست از ماموریت و وظیفه الهی خود بردارد؟
4- آیا اصلا امکان دارد که خداوند پیامی را برای بشر بفرستد ولی شخص حامل پیام خودش چون تشخیص داده که با ابلاغ پیام بین مردم درگیری و نزاع پیش می آید از ابلاغ آن صرف نظر کرده به گوشه ای رفته و کنج عزلت برگزیند؟دوره پس از بهاموضوع عداوت یا محبت را پس از جناب بها در آیین بهایی پی می گیریم تا ببینیم این آیین نوظهور تا چه حد در نیل به محبت موفق بوده است آیا بعد از جناب بها بر اثر تعالیم ایشان و نشر آیینشان صلح ومحبت رواج یافته یا برعکس دشمنی و عداوت بیشتر شده است؟!
در لوح عهدی جناب بهالله در سفارش خود به فرزندان و دیگر پیروانش چنین بیان می دارد:
" ...مقصوداین مظلوم از حمل شدائد و بلایا و انزال آیات و اظهار بیّنات اخماد نار ضغینه و بغضا بوده که شاید آفاق افئده اهل عالم بنور اتّفاق منوّر گردد و بآسایش حقیقی فائز و از افق لوح الهی نیّر این بیان لائح و مُشرق باید کلّ به آن ناظر باشند ....
اذا غیض بحر الوصال و قضی کتاب المبدء فی المآل توجّهوا اِلی من اراده اللّه الّذی انشعب منهذا الاصل القدیم مقصود از این آیه مبارکه غصن اعظم بوده کذلک اظهرنا الامر فضلاً من عندنا و انا الفضّال الکریم قد قدّر اللّه مقام الغصن الاکبر بعد مقامه انّه هو الآمر الحکیم قد اصطفینا الاکبر بعد الاعظم امراً من لدن علیم خبیر....
بگو ای عباد اسباب نظم را سبب پریشانی منمائید و علّت اتّحاد را علّت اختلاف مسازید امید آنکه اهل بهآء بکلمه مبارکه قل کلّ من عند اللّه ناظر باشند و این کلمه علیا بمثابه آبست از برای اطفاء نار ضغینه و بغضاء که درقلوب و صدور مکنون و مخزون است...."جناب بها پس از بیان همان شعار همیشگی یعنی دعوت به دوستی و محبت و الفت ( که البته همان طور که مشاهده کردید خود در رسیدن به آن ناتوان بودند و اعتراف کردند که با اظهار امر و بیان ادعاهایشان چنان آتش کینه و حسدی بلند شده که در قبل و بعد سابقه نداشته است!) دراین لوح اعلام میدارد که از طرف خدا ( البته در جمله بعد می گویند که خودم انتخاب کردم!)
جناب غصن اعظم بعد از ایشان (بها) اطاعتش بر همگان لازم و واجب است و بعد از او غصن اکبر دارای این مقام خواهد بود ایشان تاکید می کند که این امر از طرف خداوند بر حسب حکمت نازل شده است.بعد از بیانات فوق جناب بها دوباره به همان شعار قبلی اشاره می کند و اعلام می دارد که دین باید سبب اتحاد و الفت باشد آن را سبب اختلاف و دشمنی نکنید اما این همه تاکید و اصرار و جناب بها موثر نیفتاد و بلافاصله پس از مرگ ایشان آتش جنگ و دشمنی بین اغصان و افنان فروزان شد.
آری سخن در آن است که با وجود آن که در لوح عهدی سفارش شده بود که اختلاف و نزاع نیفتد و احترام و دوستی اغصان و بستگان دیگر مراعات شود و ناسزا و افترا موقوف گردد، با این حال چون دو دستگی بالا گرفت، عبدالبهاء">عباس افندی، غصن اکبر را ناقض(پیمان شکن) اکبر و مریدانش را ناقضین خواند و پیروان خود را ثابتین نام نهاد. جنگ میان ثابتین و ناقضین از آن داستان های خواندنی و شنیدنی است.
اگر برای نمونه، به ذیل کلمه ی ناقضین در کتاب رحیق مختوم مراجعه کنید خواهید دید که تعلیم وحدت عالم انسانی و جمله ی دین باید سبب الفت و محبت باشد چگونه جلوه گری کرده است. حقیر منکر آن نیستم که ممکن است میان بازماندگان کسی- به ویژه اگر مقام و منصب و مال و منالی در میان باشد- اختلاف و چند دستگی پدید آید و ، اما سخن در آن است که بهائیتی که مدعی وحدت عالم انسانی است و بنا بر آن دارد که با دشمن نیز همانند دوست رفتار کند و گرگ خون خواره را آهوی ختن بشمارد و متعرض کسی که به او تعرض کرده است، نشود و در فکر انتقام و مقابله به مثل نباشد و خلاصه تمامی آن ادعاهای به ظاهر زیبا را با بوق و کرنا به سمع عالمیان می رساند و نیز مدعی است که این تعلیم مشعشع نخستین بار توسط او مطرح شده است و این افتخاری است که نصیب دین و آئین او گشته است، چگونه دچار دعواهای خانوادگی می شود و سخنان و اعمال شرم آوری در میان آنان بروز می کند.
محمدعلی (غصن اکبر) نیز به تلافی، غصن اعظم(جناب عبدالبهاء) را رئیس المشرکین گفته، ابلیس لقب داد. (توقیعات مبارکه ی شوقی افندی معروف به لوح قرن جلد یکم ص 103 و رحیق مختوم 87 )
بار دیگر سرکار آقا (جناب عبدالبهاء) برخلاف تعلیم و توصیه ی پدر، برادر و مریدانش را با القاب:
«پشه» و «سوسک» و «کرم خاکی» و «خفاش» و «جغد» و «کلاغ» و «روباه» و «گرگ» و . . .
باقی درندگان و خزندگان موذی مفتخر ساخت و خویشتن را بلبل و طاووس نامید. (مکاتیب جلد یکم ص 442 و 443 و نیز مکاتیب جلد دوم ص 234 و الواح وصایا چاپ مصر ص 9 و توقیعات مبارکه جلد یکم ص 132 )
به هر روی، میرزا محمد علی هم از پای ننشست و جناب ابن البهاء را گوساله و الاغ دوپا ! خوانده، خود را غضنفرالله ( شیر خدا ) لقب داد(مکاتیب جلد یکم ص 271 )و این جاست که انسان از پیش بینی نادرست و فرجام اندیشی بر خلاف جناب بهاء به شگفت می آید که سفارش فرموده بود اعضای خانواده دچار اختلاف نشوند؛ به ویژه اگر این کلام گهربار را نیز از سرکار آقا (جناب عبدالبهاء) دیده باشد که: انصاف باید داشت از نفسی که در تربیت اولاد و عیال و آل عاجز مانده، چگونه امید تربیت اهل آفاق نماییم و آیا در این قضیه ذره ای شبهه و تردید است؟ لا والله! (مکاتیب جلد دوم ص 182)خوانندگان گرامی توجه داشته باشند که هدف از ارائه ی این مطالب آن است که بگوییم سران و پیشوایان بهایی در گفتار و کردار دچار تناقض شده اند و چند گونگی در سخنان و رفتارشان امری عادی است که البته از هر انسان جائز الخطائی پذیرفتنی است اما از کسانی که مدعی اند تعالیمشان از جانب خداوند است و خودشان نیز به وحی الاهی و آسمانی ملهم اند، شگفتی برانگیز است.