۱۳۸۷ شهریور ۳۰, شنبه

بهائیت وخداوند

آقای میرزا حسینعلی تراشیدن موی سر را جایز ندانسته و دستور داده موی سر از حد گوشها تجاوز نکند (1) عکس‌هایی که از جناب بهاء در دست است نشان می‌دهد ریش آقا بلند و خرمنی از موی بر روی شانه آن بزرگوار ریخته است (2) این هم نمونه ای از دستورات بهاء که فقط برای اغنام صادر نموده و شخصا اجرا نمی کرده است. برای اینکه مو یا پشم‌های صورت سهمی از خدایی (بهاء ) برده باشد به یاران سفارش نموده است در موقع دعا این جمله را تلاوت کنید . اللهم انی اسئلک بشعراتک التی یتحرک علی صفحات الوجه (3) « بگوئید خدایا قسم می‌دهم تورا به موهائی که بر صورتت می جنبد » بهائیان دربرابر این ایراد نظیر صدها سوال و اشکال جوابی ندارند جز اینکه مانند سید مهدی گلپایگانی که بهائیت به بزرگی و عظمت او افتخار و قلم فرسائی کرده در برابر این پرسش غافلگیر شود و با پاسخ خود دانش و فضلش را به مردم بنمایاند اینک شرح مباحثه سید مهدی گلپایگانی بهائی با یکی از معترضین... « آخوندها اعتراض می کنند درباره اللهم انی اسئلک بشعراتک ... سید مهدی می‌گوید خدائی که دست دارد و چشم دارد مگر نباید مو داشته باشد و شما می‌دانید اگر خدا با داشتن سایر اعضاء سرش بی مو باشد البته کچل خواهد بود و ما بهائیان به خدای کچل اعتقاد نداریم (4)از گفتار سید مهدی(بهايي) چنین استنباط می‌شود خداوند جسم است و ریش هم باید داشته باشد در صورتیکه مبلغان بی جهت خود را به زحمت انداخته و دست و پا می‌کنند به نحوی بهاء را تبرئه نمایند غافل از اینکه آقای‌ میرزا حسینعلی این جمله را در شان خود گفته است .
بدیهی است خدای جهان جسم نیست و جا ومکان معینی نداشته همه جا هست، عِلمش بر همه چیز و هر جا احاطه دارد گوش و دست و پا و ریش ندارد دست او اشاره به قدرت و توانایی آن ذات مقدس و شنیدن و دیدن ایزد تعالی همان علم پروردگار بر تمام مخلوقات و کائنات است.
« فتبارک الله الذی لا یبلغه بعد الهمم و لا یناله حدس الفطن الاول الذی لاغایة له فینتهی ولا اخر له فینقضی » ص 278 نهج البلاغه ترجمه فیض الاسلام
با ذکر این مطالب مُسَلم است بهائیان یا لااقل آنان که به گفته های رهبران و نویسندگان بهائی ایمان دارند مشرک‌ند و جایشان در آتش خواهد بود «انه من یشرک بالله فقد حرم الله علیه الجنة و ماویه النار وما للظالمین من انصار - هرکس به او شرک آورد خدا بهشت را بر او حرام گرداند و جایگاهش آتش دوزخ باشد و ستمکاران عالم را هیچ کس یاری نخواهد کرد آیه72 سوره مائده‌». پس دانستيم خدای ریش دار همان جناب میرزا بهاء هستند، ضمناً لازم است بهائیان در چاپ‌های بعدی کتاب مصابیح گفته گلپایگانی را « که اشخاص ناشناس تصور می‌کردند فکرش مغشوش بوده (5) بدین طریق اصلاح کنند و بنویسند اگر صورت خدا بی مو باشد کوسه خواهد بود و ما بهائیان به خدای بی ریش اعتقاد نداریم.
* * * *

«پیغمبران و کتاب‌های آسمانی، فرستادگان خدای خدایان یعنی بهاء هستند»
میرزا حیدر علی اصفهانی ظاهراً از بهائیان دو آتشه و طرفدار پرو پا قرص میرزا حسینعلی و عباس‌ عبدالبهاء و از مبلغان طراز اول این طایفه بوده، وي عقیده خود را در کتابی بنام بهجة الصدور نوشته و از قول بهاء‌الله یاد آور شده هر چه می‌گوئیم و می نویسیم تفسیری ندارد و فقط مقصود معنای ظاهری کلمات است.
می‌نویسد : فانی (میرزا حیدر علی ) و این نفوس (بهائیان) موقنیم که حضرت بهاء‌الله آسمانی است که از آفاقش شموس انبیا و مرسلین اشراق نموده مرسل رسل و منزل کتب رب الارباب و سلطان مبدا و‌ مآب است و بقدر یک صندوق نوشتجات و صحف و الولح و آیات از حضرت احدیتش موجود و منتشر است و جمیع را کتب آسمانی و صحف ربانی و تورات صمدانی و انجیل رحمانی و قرآن یزدانی و بیان جلیل واجب الاتباع می‌دانیم و در همه بیانات مبارکش صریح است که آیاتش تاویل و باطن ندارد و ظاهرش مقصود و مامور... (6)
از بهائیان می‌پرسیم یک صندوق کتاب نوشته های بهاء کجاست؟ و در دست چه کسی می باشد؟ جواب می‌دهند مگر نمی‌دانید وظیفه بهائیان فقط این است ادعاهای میرزا بهاء و عباس افندی و شوقی را بپذیرند تا راه برای سوء استفاده عده‌ای شناخته شده هموار نگردد. وای بر آن مردمی که بدروغ مدعی شوند رهبرشان یک صندوق کتاب نوشته است !! اگر مکررات نوشته های بهاء را حذف کنیم چیزی جز شرح ادعاها (خدا آفرینی تا فانی و عبد و ذلیل بودن ) و... باقی نمی ماند راستی محتویات آن کتابها چیست؟ شهر فرنگ و از همه رنگ..... باید خواند و پی برد.
نویسندگان بهائی و شوقی افندی نوشته‌‌اند به دستور میرزا حسینعلی بسیاری از نوشته‌هایش در شط ریخته میشد (7) چرا؟ و چرا جناب خدا( بهاء)! که مرسل رسل و منزل کتب بود ! و از هزاران سطر کمتر از یک دهم آن را انتخاب مي‌کرد؟ زيرا پس از مطالعه نوشته‌هایش می دید برای حفظ آبروی نویسنده باید در شط]اب يا رود [بریزد. می‌پرسیم برای چه میرزا حسینعلی تحریرات خود را در آب می ریخت؟ می‌گویند مردم لیاقت شنیدن آن را نداشتند. یعنی آقای بهاء کار بی‌هوده‌ای انجام می‌داد که پس از نوشتن مجبور می شد نوشته‌هایش را نابود کند. دست‌هائی که باب و بهاء را عَلم کردند استثمار‌کنندگان و مُزدورانی بودند که می دانستند اعتقاد به توحید سبب همبستگی مسلمانان است و اتحاد موجب میشود راه برای غارت و چپاول و سوء استفاده های گوناگون بسته شود لذا دست به دامن این مدعیان کاذب شدند که خود را رب الارباب « یعنی پروردگار پروردگاران جهان و آفریدگار معرفی کنند (8)
چنانکه ملاحظه می‌فرمائید خواستیم معنی رب الارباب را از قول یکی از نویسندگان بزرگ بهائیت (اشراق خاوری) نقل کنیم و به اطلاع برسانیم او هم پیدایش بهاء را ظهور‌ الله و میرزا حسینعلی را منزل کتب و مرسل رسل دانسته نه رسول و نبی (9)
* * * *
« سجده در مقابل بهاء »
با توجه به شواهد و دلایل مندرج در صفحات پیش به عقیده بهائیان نسبت به شخص میرزا حسینعلی پی بردیم و به یقین دانستیم نویسندگان بهائی او را خدای جهان و خالق هستی ها و مرسل پیغمبران و.... می دانند.
میرزا حیدر علی مبلغ بهائی موقعی خواست به عشق آباد روسیه برود اما از جانب میرزا بهاء به او اطلاع داده شد از آن مسافرت صرف نظر کند. از طرفی دوستانش پیشنهاد کردند بنا به مصلحت و مقتضیات روزگار به شیراز و یزد نرود. حیدر علی ناراحت شد و نامه‌ای برای بهاء نوشت و متذکر شد خد‌ایا چه کنم اصفهان تهران و عشق آباد را تو نهی فرمودی شیراز و یزد هم دوستانت صلاح ندیدند(10)
آیا میرزا حیدر علی نمی فهمید بهاء نمی تواند مرسل پیامبرن ومنزل کتابهی آسمانی باشد؟ آیا ماموریت داشت با این حزب ودسته همکاری کند؟ در شماره های بعد طبق مدارکی که از کتابهای بهائیت نقل می شود این موضوع روشن خواهد شدو
روزی میرزا حیدر علی خواست پای آقای بهاء را ببوسد اینک شرح ماجرا از قول میرزا حیدر علی:
«...فانی(حیدرعلی)خواست پای مبارک (بهاء) را زیارت کند و ببوسد .... چون روبروی فانی تشریف می‌آوردند جای نقش دیوارم بود و چون روی مبارک را به طرف آخر می فرمودند...یک قدم،دوقدم و سه قدم بقصد و عزم خود را انداختن روی پای مبارک و بوسیدن و سجده نمودن از جای حرکت می‌نمود چون توجه به طرف فانی می فرمودند هیمنه جمال وجلال، فانی را به مقر خود راجع و جمادش می فرمود. سه چهار مرتبه این قسم پیش رفت و برگشت را ملاحظه فرمودند و...فرمودند همانجا بایست... بقدری این بیان مبارک مسرت بخشید که تا ذرات تراب جسدش را باد به هر طرف ببرد از آن کلمه مسرور و فرخنده و متباهی است (11)
هر چه آن خسرو کند شیرین بود
بشر تا چه حد در دریای بی خبری و انحطاط غوطه می خورد که حاضر است در برابر شخصی ضعیف و ناتوان سجده کند و با شنیدن کلمه « بایست» آن چنان شاد می گردد و ادعا می کند تا باد ذرات خاک بدنش را به این سو و آن سو می برد خوشحال است. در حالیکه همین نویسنده اعتراف نموده آقای میرزا حسینعلی تحت تسلط دولت روس قرار گرفته و بهائیان از حمایت بی دریغ دربار روسیه برخوردار بوده‌اند(12)
«ختم الله علی قلوبهم وعلی سمعهم وعلی ابصارهم غشاوة ولهم عذاب عظیم - قهر خدا بر دلها و گوشهای ایشان مهر نهاده و بر دیده‌هاشان پرده افکنده که فهم حقایق و معارف الهی را نمی‌کنند و برای ایشان عذاب سختی است - آیه 7 سوره بقره»
* * * *
«بهاءالله به راز دلها آگاه است»
یکی از مبلغان بهائیت به نام محمد طاهر یزدی در عکا در نظر گرفت که در حضور مبارک با لسان قلب بعرض برساند زیرا می دانست که هر فکری به خاطرش خطور کند جمال قدم (بهاء) به آن آگاه است و هر مسئلتی که در قلب داشته باشد بدون آنکه بر زبان جاری سازد از لسان مبارک (بهاء صادر خواهد شد.(13)
اطاعت و بندگی و ستایش مخصوص و برای یکتا خدای جهان آفرین می باشد. تنها خداوند بزرگ است که هر چه در پنهان و آشکار است میداند «والله یعلم ما تسرون و ما تعلنون-آیه19 سوره نحل» و آنچه خلق در دل پنهان کنند یا آشکار سازند همه آگاه است «و ربک یعلم ما تکن صدورهم و ما یعلنون-آیه69 سوره قصص». مسلمانان معتقدند مطابق آیات قرآن (آیه50سوره انعام-قل لا اقول لکم عندی خزائن الله و...- آیه65سوره نمل - قل لا یعلم من فی السموات و الارض الغیب الا الله و...و...) علم غیب مخصوص خداوند است و پیامبران باذن پروردگارمی توانند با عالم غیب مرتبط گردند (عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احداالا من ارتضی من رسول....-آیه26سوره جن
از آقایان بهائیان می پرسیم با توجه به اینکه آقای میرزا حسینعلی خود را رسول و نبی ندانسته گاه مدعی خدایی شده ،گاه مظهر خدا و بالاخره خدا آفرین و ناگهان مظلوم ،عبد ذلیل ،بی علم فانی و خلاصه آنکه هر لحظه به رنگی در آمده چگونه میتوان باور نمود الاقل این موجود بدستور خداوند بزرگ از سر ضمیر آگاه بوده،جز اینست که بگوئیم پروردگار متعال درباره چنین افرادی وعده عذاب وجهنم داده است
این فصل را با ذکر دو سطر از مقدمه یکی از کتابهای بهائیان خاتمه میدهیم .عزیز الله سلیمانی بهائی می نویسد:«نگارنده خاکسار جبین ستایندگی بر زمین بندگی نهاده به کمال عجز و انکسار از آستان جمال قدم (بهاء) مسئلت مینماید که این بینوا (عزیزالله سلیمانی) را دربقیه ایام زندگی نیزمشمول تاییدات خویش گرداند» (14). با توجه به کلیه مطالب پیش که بدون شک مورد قبول بهائیت است آنانکه عقلا الوهیت انسانی عاجز را نمی پذیرند انفصال خود را از جرگه بهائیان اعلام و از این حزب که در زمان ضعف حکومت قاجار بدست استعمار گران برایرانی تحمیل شده کناره گیری نمایند از لجاجت بپرهیزند و به صف خدا پرستان و دینداران واقعی بپیوندند به امید آن روز.



پی نوشت ها :
1-صفحه 313 گنجینه حدود و احکام
2-در صفحه 240 کتاب بهاء الله تالیف فیضی به افشان بودن گیسوان و محاسن میرزا حسینعلی اشاره شده است
3-کتاب ادعیه محبوب صفحه 123
4-صفحه 26 و 27 مصابیح هدایت جلد سوم
5-صفحه 18 مصابیح هدایت جلد سوم بهائیان در چاپ دوم این کتاب جمله مذکور را خذف کردند
6-صفحه399 بهجة الصدور
7-صفحه 6 مقدمه گنج شایان
8-صفحه44 لغات آخر کتاب قاموس ایقان جلد4
9-صفحه305 قاموس ایقان جلد اول
10-صفحه231 بهجة الصدور
11-صفحه249 بهجة الصدور
12-صفحه128 بهجة الصدور
13-صفحه316 مصابیح هدایت جلد پنجم
14-مقدمه جلد 5 کتاب مصابیح هدایت

۱۳۸۷ شهریور ۲۷, چهارشنبه

بهائیت از نگاه یک نویسنده اهل تسنن

گروه وهابیت یکی زیرشاخه های فرقه ی باطنی هامحسوب می شود .بهائیت دراصل ((بابیت ))نام داشته ومنسوب به میرزامحمدعلی شیرازی اهل ایران متولدسال1380میلادی می باشد،میرزامحمدعلی شیرازی دراصل مذهب شیعه اثنی عشریه داشته وبعدها بین مذهب اثنی عشری ومذهب اسماعیلی جمع وتلفیق می داد ،اوبه مطالعات فلسفی پرداخته واندیشه ای نوبه مردم ارائه دادوخودراسخنگوئی امام غائب ودروازه وباب رسیدن به امام زمان معرفی کردبهمین خاطرگروه عقیدتی اورا((بابیه ))نامیدند..
بعدازاینکه اندیشه های اودربین مردم قبولیت پیداکردخودراامام زمان مهدی منتظرمعرفی کرد ،سپس ادعای جدیدی کرد که الله تبارک وتعالی دراوحلول کرده وبوسیله اوخودراخودرابرمخلوقات ظاهرمیکند ،وهمچنان ادعاکردکه اوتنهاراه ظهورحضرت موسی وعیسی علیهماالسلام درآخرزمان است ،بنابداین اندیشه نوین رجعت وبازگشت حضرت موسی (ع)به زمین ودنیارامانندبازگشت حضرت عیسی (ع)مطرح کرد.بعدازآن اعلام کرد که به روزواپسین روزقیامت وبهشت ودوزخ ایمان نداردوآنهاراقبول نداردوآنجه که ازآنهانام گرفته می شود فقط علایمی برای حیات روحانی جدیدی هستند که به انسان دست می دهد،ودراین زمینه ازمنهج وروش وعقیده ی براهمه وبودائیان تبعیت کرده وبه آن معتقدبود.کم کم چنین ادعاکرد که اومصداق حقیقی تمام پیامبران است ،روزی که نوح به پیامبری رسیداونوح بود،روزی که موسی مبعوث شداوموسی بودوروزی که عیسی مبعوث شداوعیسی بودوروزی که محمدعلیه السلام مبعوث شداومحمدبود.درضمن اومعتقدبودکه اوجامع تمام ادیان یهودیت ومسیحیت واسلام است ،وهیچ فرقی بین آنهاوجودندارد،سپس به انکارنبوت حضرت ختمی مرتبت محمدمصطفی علیه السلام پرداخت وبسیاری ازضروریات دین اسلام راانکارکرد،ومعتقدبه مساوات درارث بین زن ومردوغیره بود.ایشان کتابی به نام((البیان))نوشته که معتقدبودمثل قرآن به اووحی شده است ،ودرسال1850میلادی درحالیکه بیش ازسی سال ازعمراونگذشته بود اعلام گردید.اودووزیرداشت کهبه اومعتقدبودندوازاوپیروی می کردندیکی بنام((صبح ازل))ودیگری بنام ((بهاءالله ))که دولت ایران آنان راازایران تبعیدوجلای وطن کرده بود،اولی در((قبرص)) ودومی درشهر((ادرنه))رحل اقامت افکند،صبح ازل می خواست دعوت بابیت راآشکارکندولی کوشش اوبه جایی نرسیدوطرفداران اوروبه قلت می رفت .ولی طرفداران بهاءالله افزون گشته تااینکه مذهب به اومنسوب شدوبنام ((بهائیت))معروف گشت وبهاءالله هم ادعای حلول الله دروجودخودرامی کردومی گفت :وجودمیرزامحمدعلی مقدمه ای برای وجوداوبوده است .ولی جنگ ونزاع ومجادله لفظی بین طرفداران صبح ازل وبهاءشدت گرفت تااینکه دولت عثمانی بهاءالله رابه شهر((عکا))درلبنان تبعیدکردودرعکابودکه کتاب البیان خودراتالیف کردوبجای قرآن معرفی کرده وآن راکتاب ((اقدس ))می نامید.اومعتقدبودکه این کتاب براووحی شده واندیشه های خودرا((دین جدیدی می دانست که هیچ ربطی به اسلام نداشته بلکه جامع بین تمام ادیان واجناس وجهان است ،ونامه هایی که به حکام وپادشاهان می نوشت بنام ((سورا))می نامید.بعدازآن مردم رابه کنارگذاشتن ودورانداختن تمام آداب وسنن اسلامی فرامی خوامد،وبین تمام ابنای بشرازهرقوم وملتی ورنگ وجنسی که باشندقائل به مساوات بود.تعددازواج رامنع نموده اماعندالضروره فقط ازدواج دوزن راجایز می دانست .نمازجماعت را(بجزنمازجنازه)منسوخ کرد،فقط نمازانفرادی راجایز می دانست وروکردن به قبله راردمیکرد،وتبلیغ میکردهرجاکه بهاءالله باشدآنجاقبله است وپیروان خودرادستورمی دادکه هرجاوهرطرفی که بهاءالله باشدبه آن سونمازخوانده وسجده کنند وتمام محرماتی که دراسلام حرام هستندحلال کرده وبه این خرافات وضلالتهای خودمردم رافرامی خواندتااینکه درتاریخ 16ماه مئی سال 1892میلادی مرد،وفرزندش عباس معروف به عبدالبهاءجانشین اوشد.

تحری حقیقت- پاسخ به بهاییت

کلمه تحری مصدر است و به معنای جست و جو کردن می اید.در زبان عرب گویند : التحری :طلب ما هو اخری.یعنی :تحری جستجوی چیزی است که سزاوار تر باشد.تحری حقیقت هموارهبا همواره با ترک تعصب پیوند دارد و کسی که گرفتار طرفداری جاهلانه و سخت از عقیده ای یا شخصی باشد نمی تواند رای مخالفت را بپذیرد و ره به سوی حقیقت برد زیرا او را بت درونی گرفتار ساخته است.!
تحری حقیقت ،تعبیری است که از قدیم میان اهل معرفت متداول بوده و اخیرا فرقه بهائی ان را بازگو می کنند.عباس پسر بزرگ بهاالله که غالبا خود را عبد البها می خواند در گتاب خطابات گفته است:«اول تعلیم بهاالله،تحری حقیقت است و باید انسان تحری حقیقت کند و از تقلید دست بکشد» کتاب خطابات مبارکه جلد دوم ص144 (127بدیع)متاسفانه این سخن در ایین بهایی تنها صورت شعار به خود گرفته و در مقام عمل ،کمتر خبری از ان می توان بدست اورد زیرا در درجه نخست ،خود بها و سپس پسرش عبالبها بدان عمل نکرده اند و بر سخن باطل تعصب ورزیده اند!گواه این امر،ماجرای ذیل است:علی محمد باب شیرازی در یکی از اثار خود به نام دلائل السیعة که پیروانش ان را اثر الهام خداوند می شمرند ،دچار غلط بس روشنی شده است. وی پنداشته است که داوود پیامبر (ع)مدتی مدید پیش از موسی کلیم الله می زیسته است در حالیکه داوود (ع)از پادشاهان و پیامبران بنی اسرائیل شمرده می شود و به تصریح قران مجید و تورات قوم یهود پس از موسی (ع)زندگی می کرده است.علی محمد در این باره می نویسد:«نظر کن در امت داود ،پانصد سال در زبور تربیت شدند تا انکه به کمال رسیدند .بعد که موسی ظاهر شد ،قلیلی که از اهل بصیرت و حکمت زبور بودند،ایمان اوردند،مابقی ماندند.»کتاب الاسرا الاثار اثر اسدالله مازندرانی مبلغ بهایی حرف ر-ق-ص109(129بدیع)این سخن بر پیروان باب گران امد اما در دوران حیاتش از وی چیزی نپرسیدند .پس از مرگ باب ،مکرر از بهاالله سوال می نمودند که مگر ممکن است داود پیش از موسی ظهور کرده باشد؟
بهاالله بجای انکه راه انصاف را پوید و به خطای باب اذعان کند ،در دفاع از وی تعصب ورزیده و در کتاب اشراقات چنین نوشت:«الی حین چند کره اهل باین سوال نموده اند که حضرت داود صاحب زبور بعد از حضرت کلیم –علیه بهاالله الابهی-بوده لکن نقطه اولی –روح ما سوی فداه-(منظور علی محمد باب است)ان حضرت را قبل از موسی ذکر فرموده و این فقره ،مخالف کتب و ما عند الرسل است»کتاب اشراقات اثر بهاالله ص18سپس بدین اشکال چنین پاسخ داده است:«سزاوار عباد ان که مشرق امر اللهی(مقصود علی محمد باب است)را تصدیق نماید و در انچه از او ظاهر شود چه که به مقتضیات حکمت بالغه ،احدی جز حق اگاه نه.»ایا بهاالله نمی دانست که ان خطای تاریخی قابل انکار نیست و با مقتضیات حکمت بالغه تفاوت دارد؟اری،او بدین امر واقف بود ولی ترک تعصب و تحری حقیقت را به فراموشی سپرده بود!اما عباس عبدالبها چون این غلط اشکار را در اثار باب دید،به جای انکه دیده انصاف گشاید و تسلیم حقیقت شود،او نیز در مقام توجیه برامده و نوشت:«در لوح حضرت اعلی،ذکر داودی است که پی از حضرت موسی بود،بعضی را گمان چنان است که مقصود داودبن یسا است و حال انکه حضرت داود بن یسا بعد از حضرت موسی بود.لهذا مغلین و معرضین که در کمین اند این بهانه را نمودند و بر سر منابر –استغفر الله ذکر جهل و نادانی کردند.اما حقیقت حال این است که دو داود است، یکی پیش از حضرت موسی دیگری بعد از حضرت موسی»اسرار الاثار ص110این توضیح خود تعصب و غفلت عبدالبها را می رساند زیرا در سخن باب و نیز در گفتار بها ذکر داودی رفته است که صاحب زبور بوده است و این همان داود بن یسا است که مدتت ها بعد از موسی زندگی می کرد و از انبایا بنی اسرائیل به شمار می امد نه داودی که پانصد سال قبل از موسی می زیسته و دارای امتی بوده است اما هیچ نام و نشانی از او در میان نیست!چنین داودی جز در تخیلات متعصبانه عبدالبها ان هم در تنگنای جدل-یافت نمی شود!متاسفانه بهائیان نیز به پیروی از روسای خود،به راه توجیه و تاویل گرائیده اند و از شدت تعصب تحری حقیقت را فراموش کرده اند.
بهائیان همواره وانمود می کنند که ائین بهایی با چند همسری مخالف است!هنگامی که به ایشان گفته می شود:بهاالله ،خود بیش از یک همسر داشت،شما چگونه ادعا می کنید که ائین او با چند همسری مخالفت دارد؟پاسخ می دهند:بهاالله بدین کار پیش از بعثت و رسالتش اقدام نموده است!در حالی که بها الله ضمن کتاب اقدس که پیروانش ان را کتاب اسمانی می دانند ،سفارش نموده که بهاییان بیش از دو همسر نگیزیینند و می گوید:ایاکم ان تجاوز عن اثنتین(بپرهیزید که از دو زن تجاوز نکنید)خود وی نیز چنانکه گذشت،چند همسر گرفته است ولی پیروانش دست از تعصب و انکار بر نمی دارند!در اسلام،رعایت دقیق عدالت برای چند همسری شرط لازم است(نسا ایه 3) و اجرای ان کار هر کس نیست و همینقدر خوف عدم عدالت،مانع از چند همسری می شود به دلیل ایه : فان خفتم ان لا تعدلوا فواحده.ما مسلمانان دستور به تحری حقیقت را در قران کریم یافته ایم انجا که می فرماید:فبشر عبادی الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هداهم الله و اولئک هم الوالباب.(زمر/18)از سوی دیگر قران مجید حمین و نعصب جاهلانه را به کافرین نسبت می دهند و می فرمایند:اذ جعل الذین کفروا فی قلوبهم الحمیة،حمیة الجاهلیه...(فتح26)از پیامبر بزرگ اسلام نیز پرسیده اند:ایا این از تعصب است که کسی وابستگانش را دوست داشته باشد؟پیامبر(ع) فرموده:نه!ولی این امر نمونه تعصب است که کسی وابستگانش خود را در ستمگری یاری دهد.)سنن این ماجه کتاب 36 باب 7اینک باید پرسید:کدام تعصب و ستمگری بدتر از این است که انسان ،دیگران را در ایین باطلشان یاری دهد؟سزاوار است که بهائیان انصاف روا دارند و کجروی روسای خود را انکار نکنند و انان را در راه باطل یاری نر سانند.همچنانکه توده مسلمانان نیز باید به پیروی از کتاب خدا و سنت رسولش ،ترک تعصب کنند و چون به ایشان اندرز دهند که از پیرایه های مذهبی دوری گزینند و دین خالص خدا را بجویند،لجاجت نشان ندهند.

بهائیان در عصر پهلوی ها

آقای احمد اللهیاری از روزنامه نگاران قدیمی و شاعران نام آشنا برای اهالی قلم و روزنامه و کتاب است؛ که تجربه و پیشینه ای چهل ساله را با خود حمل می کند. «اللهیاری» فعالیت حرفه ای را از اوایل دهه 1340 آغاز کرد و از امضا کنندگان بیانیه اولیه تأسیس کانون نویسندگان ایران در اواسط دهه 1340 بود. فعالیت سیاسی را همراه و همگام با فعالیت های مطبوعاتی آغاز کرد و برای نخستین بار پس از قیام خونبار 15 خرداد 1342 به مدت چند ماه بازداشت و به سربازی اعزام گردید. وی برای آخرین بار در اواسط دهه پنجاه به اتهام همکاری با جریان های مارکسیستی دستگیر شد، اما به دلیل ضعف روحیه و نداشتن انگیزه، مقاومت را رها کرد و از زندان آزاد گردید.
همکاری با هفته نامه های «فردوسی»، «تماشا»، «صبح امروز»، سپس استخدام در تلویزیون ملی ایران، «روزنامه اطلاعات» و «روزنامه کیهان» از جمله فعالیت های وی در رسانه های رژیم ستمشاهی است. اللهیاری همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی در جریان فعالیت گروهکهای افراطی مارکسیستی- و به عبارت درست تر، جریان چپ آمریکایی- اندک زمانی پس از پیروزی انقلاب، همکاری با روزنامه کیهان را رها کرد. وی چند سال بعد با آغاز انتشار «ماهنامه کیهان فرهنگی» به پیشنهاد مرحوم «حسن منتظر قائم» همکاری مجدد خود را به عنوان ویراستار با ماهنامه کیهان فرهنگی از سر گرفت و به دنبال آن مدتی با سمت ویراستار با سازمان انتشارات کیهان ادامه داد. در دوره جدید، با آغاز مدیریت آقای حسین شریعتمداری (نماینده مقام معظم رهبری در مؤسسه کیهان) پس از مدتی قطع همکاری فعالیت دیگرباره فعالیتهای خود را با «دفتر پژوهش های مؤسسه کیهان» دنبال کرد. کتاب «بهائیان در عصر پهلوی ها» بخشی از مشاهدات و ناگفته های وی از فعالیت فرقه ضاله بهائیت در دوران حاکمیت و اقتدار خاندان پهلوی در ایران است. که از این شماره به صورت پاورقی برای خوانندگان علاقه مند به مباحث تاریخی روزگار معاصر منتشر می گردد. دفتر پژوهشهای مؤسسه کیهان یادداشت نویسنده کتابی که پیش رو دارید، به موضوعی خاص اختصاص دارد و نشان دهنده سلطه بی چون و چرای بهائیت و حضور پررنگ و آشکار آنان بر مقدرات و زندگی مردم مسلمان ایران در دوران دیکتاتوری رضاخان و سپس ایام اقتدار پسرش محمدرضا پهلوی تا سپیده دم پرطراوت پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن 1357 است. عمده آنچه در این کتاب آمده است را شخصاً و طی ده ها سال تلاش و تکاپوی حرفه ای در عرصه فعالیت های مطبوعاتی شاهد بوده ام. همچنین در طی سال ها فعالیت در حوزه رسانه های کشور، اعم از رادیو و تلویزیون و مجلات و روزنامه های مهم و پرتیراژ ایران در دوران دیکتاتوری خاندان پهلوی، همواره نظاره گر غارتگری بیت المال مردم مسلمان ایران توسط بهائیان و حاکمیت این فرقه ضاله بر جریان تصمیم گیری و اجرای امور کشور براساس طرح و برنامه های غارتگرانه صهیونیستی و تلاش و کوشش آنان برای «الیناسیون» و «از خودبیگانه کردن» مردم، مخصوصاً جوانان این آب و خاک بوده ام. از این روی افشای آنچه را که در آن سال ها و از نزدیک به صورت روزمره شاهد بوده ام بر خود فرض دانسته و وظیفه خود می دانم تا مردم، به خصوص آیندگان را از آنچه در روزگار اقتدار خاندان پهلوی از سوی بهائیان بر این مردم و آب و خاک رفت، آگاه کنم؛ تا در فردای این سرزمین، نویسندگان تاریخ، آنچه را که از رهگذر سلطه غیر رسمی بهائیان بر سر مردم ما آمد، از خاطر نبرند و در تدوین تاریخ اجتماعی ایران در عصر پهلوی، یک سند و یک کتاب متکی بر مشاهدات مستقیم یک روزنامه نگار را در اختیار داشته باشند. تردیدی ندارم که از نخستین روز انتشار این کتاب، کلیه مجریان و برنامه سازان تلویزیون های ماهواره ای خارج و یا روشنفکران گریخته از کشور علیه من موضع خواهند گرفت و ضمن ترور شخصیت، به نفی گذشته ام نیز خواهند پرداخت. اما من را دیگر از این موضع گیری های خصمانه هراسی نیست. زیرا به این یقین رسیده ام که دشنام های آنان، موجب بخشایش گناهان من و نزدیکی بیشتر من به خداوند خواهد شد. جریان کاذب روشنفکری، من را سال های سال از خدا دور کرده بود و چه سعادتمندم که در این سال های آخر عمر از ضلالت و گمراهی بیرون آمده ام و می کوشم تا خود را به سرچشمه رستگاری برسانم. آری، من را دیگر از جوسازی های ضدانقلاب و مزدبگیران و جیره خواران حزب استعمار ساخته بهائیت و رادیو تلویزیون ها و روزنامه و مجلات و سایر رسانه های وابسته به آنان، هراسی نیست و یقین دارم که آنها در این گونه خرابکاری ذهنی توفیق نخواهند یافت. زیرا اکثر اهالی قلم و کتاب و کتابخوانی روزگار سیاه محمدرضا پهلوی، هنوز نام من را به خاطر دارند و آثار من، چه به صورت پژوهش و تحقیق در حوزه ایران شناسی و چه به صورت برنامه های رادیویی و تلویزیونی و یا به صورت متن و گفتار فیلم ها و برنامه های مستند در آرشیو مرکز پژوهش های تلویزیون ملی ایران، دفتر مرکز خبر و مجله تماشا (ارگان مطبوعاتی سازمان رادیو و تلویزیون ملی ایران)، یا به صورت گزارش ها و مقالات چاپ شده در جراید مختلف، بویژه روزنامه های کیهان و اطلاعات، در آرشیو مطبوعات و کتابخانه ملی ایران باقی است و امضای من در ذیل اولین بیانیه تأسیس کانون نویسندگان (دوره اول) که با همت و تلاش زنده یاد جلال آل احمد انتشار یافت، وجود دارد. اسناد حضور و فعالیتم در دوره دوم کانون نویسندگان ایران و نیز عضویتم در سندیکای خبرنگاران مطبوعات در دسترس همگان قرار دارد و پس از پیروزی انقلاب نیز به دعوت مرحوم حسن منتظرقائم در شمار چهار نفر عضو اولین هیأت تحریریه ماهنامه «کیهان فرهنگی» فعالیت داشته ام و این اسناد اثبات می کنند که من ده ها سال در متن اصلی رویدادهای فرهنگی و مطبوعاتی این کشور زیسته ام و خود از نزدیک شاهد مسائلی بوده ام که در این کتاب به بخشی از آنها اشاره کرده ام. در پایان وظیفه خود می دانم تا از حسن نیّت جناب آقای حسین شریعتمداری، نماینده مقام معظم رهبری در مؤسسه کیهان و نیز تشویق و یاری آقای حسن شایانفر، مشاور فرهنگی و مدیر دفتر پژوهش های مؤسسه کیهان که امکان چاپ این اثر را فراهم کردند و نیز سرکار خانم مریم تهرانی که در تهیه بسیاری از اسناد و رفرنس های این کتاب به من یاری رساندند، سپاسگزاری نمایم. خداوند حسن نیّت آنان را در شمار باقیات الصالحات آنها قرار دهد و امید که خوانندگان محترم نیز از طلب آمرزش و دعای خیر در حق این حقیر، دریغ نورزند. زیبد که ز درگاهت، نومید نگردد باز هر کس که به امیدی بر خاک درت افتد احمد اللهیاری 1386.3.5 فصل اول دوره رضاخان حضور بهائیان پس از کودتا رضاخان مدتی پس از دستیابی به تاج و تخت، که به گواهی اسناد آن را مدیون استعمار و عمله آن بود و پس از تثبیت خود به بهانأ نوسازی کشور، هجوم علیه اسلام و روحانیت را آغاز کرد و هرروز به بهانه ای محدودیتی جدید برای روحانیون و اجرای تکالیف و آداب و سنن اسلامی مردم ایجاد می کرد. او پس از کودتای 9129 و در ابتدای فعالیتش، با هدف عوام فریبی از خود چهره ای طرفدار اسلام نشان می داد و در روز تاسوعا و عاشورا در حالی که به سرخود کاه گل می مالید، همراه با دسته سینه زنان فوج قزاق مقیم تهران، به حسینیه ها و تکایای مختلف در چهار محله معروف تهران می رفت، اما پس از رسیدن به پادشاهی به طور کامل رنگ عوض کرد و تا آنجا پیش رفت که حتی برگزاری جلسات مذهبی در خانه ها را هم ممنوع اعلام کرد و حق پوشیدن لباس روحانیت و داشتن عمامه و ایراد سخنرانی اسلامی و منبر رفتن و موعظه را از بسیاری مبلغین و وعاظ مسلمان سلب کرد و به زور سرنیزه و قوای نظامی و انتظامی، چادر و حجاب از سر زنان مسلمان برداشت. در این دوره به موازات کمرنگ نمودن نقش روحانیون مسلمان، بهائیان قدرت گرفتند و به صورت نمایان و بارز در عرصه های مختلف اجتماعی و سیاسی ایران به ایفای نقش پرداختند. رضاخان شخصاً به بهائیان اعتماد فراوان داشت. تا جایی که یک افسر بهایی به نام ستوان اسداله صنیعی (وزیر جنگ در کابینه هویدا) را به عنوان «پیشکار» و «آجودان» و رئیس دفتر ولیعهدش محمدرضا پهلوی منصوب کرد و حتی قصد داشت یکی از بهائیان معروف به نام مجید آهی(1) را نخست وزیر کند. مجید آهی از عوامل مؤثر در صعود رضاخان و از رجال دوران پهلوی، نوه میرزامجید ، منشی سفیر روسیه و شوهر خواهر حسینعلی نوری (بهاء) بود. از دیگر بهائیان دوره رضاخان باید از عبدالحسین نعیمی یاد کرد. وی پسر میرزا محمد نعیم شاعر معروف بهایی بود. میرزا محمد نعیم که پس از مهاجرت به تهران به استخدام سفارت انگلیس درآمده بود، پسرش عبدالحسین را هم در این سفارتخانه به کار گماشت. نقش مخربی که عبدالحسین نعیمی در نهضت جنگل و در میان یاران میرزا کوچک خان ایفا کرد، بر اساس مأموریت محوله از سوی سفارت انگلیس بود. (2)
پی نوشت ها :
1- مجید آهی در سال 5126 شمسی به دنیا آمد. وی نوه میرزا مجید، شوهرخواهر میرزا حسینعلی نوری (بهاءالله) بود. میرزا مجید، مقام منشی سفارت روسیه را برعهده داشت و بنابه نوشته شوقی افندی، به هنگام حمله ناموفق بهائیان به کالسکه ناصرالدین شاه در جاده قصر دوشان تپه که منجر به صدور دستور قتل بابی ها شد، ویبهاءالله را به خانه خود در باغ تابستانی سفارت روسیه برد و با اعمال نفوذ پرنس دالکورکی - وزیر مختار روسیه در ایران - شاه از کشتن و زندانی کردن بهاءالله خودداری کرد و او را به همراه یک فوج از سربازان روسی به عراق - که جزو امپراتوری عثمانی بود - فرستاد. مجید آهی برای ادامه تحصیل به «پطرزبورگ» رفت و در رشته حقوق فارغ التحصیل شد و به استخدام وزارت امور خارجه درآمد. بعد از کودتای 9129 به حمایت از رضاخان پرداخت. به همین سبب با علی اکبر داور حزب رادیکال را با هدف به سلطنت رساندن رضاخان ایجاد کرد. پس از حمله متفقین به ایران رضاشاه ریاست دولت را به وی تکلیف کرد، ولی او زیر بار نرفت. در کابینه محمدعلی فروغی وزیر دادگستری و در واقع قائم مقام و همه کاره دولت بود. مجید آهی در تمام دوران سلطنت رضاخان از قدرتی فوق العاده برخوردار بود. وی در سال 4132 درگذشت. 2 -عبداله شهبازی، جستارهایی از تاریخ بهائیگری ایران، فصلنامه تاریخ معاصر، سال هفتم، شماره 72، ص 0.5

۱۳۸۷ شهریور ۷, پنجشنبه

آیا بهائیت یک دین الهی است؟

ما شيعيان با توجه به حروف مقطعه قرآن كريم توانسته ايم جمله اي را بدون تكرار حروف مقطعه بسازيم كه اين جمله از اين قرار است: ( علي مع الحق و الحق مع العلي ) . بهائيان اين جمله را كه از قرآن كريم به دست آمده است را قبول دارند و آن را نشانه اي براي بزرگ دين بهايي كه نامش علي است ميدانند. كه ما شيعيان و مسلمانان اين را نشانه از حكمت خداوند ميدانيم و اينگونه توصيف مينماييم كه اگر مثلا منظور خداوند از حروف مقطعه در قرآن كريم اين جمله بوده است منظورشان علي بهايي نبوده است بلكه حضرت علي ابن ابي طالب بوده است. اگر به غير از اين بود، خداوند از حضرت علي (ع) در سوره مائده آيه 55 تمجيد نميكرد ( انما وليكم الله و رسوله و الذين ءامنوا الذين يقيمون الصلواة و يؤتون الزكواة و هم الراكعون )همانا ولي خدا و رسول او كساني هستند كه نماز به پا داشته و در حال ركوع زكات ميدهند. شآن نزول اين آيه در مورد حضرت علي (ع) ميباشد كه آن حضرت در حال ركوع بودند و وقتي يك سائل از كنار او رد شد، آن حضرت در حال ركوع انگشتر خود را در آورده و به آن فرد سائل ميبخشد.* پس به اين ترتيب استفاده بهاييان از اين مورد براي اثبات دين خود قابل قبول نيست و اين مورد براي دين آنها صدق نميكند.
ما يكي از دلائلي را كه براي اثبات دين خود يعني اسلام ميدانيم اين است كه در همه اديان الهي هميشه خداوند به پيامبر آن دين بشارت دين و پيامبر بعدي را ميداده است. همانطور كه حضرت عيسي (ع) بشارت ظهور حضرت محمد (ص) و آخرين دين يعني اسلام را داده است. خداي بزرگ در اين خصوص در سوره الصف آيه 6 قرآن مي فرمايند:
وَإِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُم مُّصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءهُم بِالْبَيِّنَاتِ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ (و (به ياد آوريد) هنگامى را كه عيسى بن مريم گفت: «اى بنى اسرائيل! من فرستاده خدا به سوى شما هستم در حالى كه تصديق‏كننده كتابى كه قبل از من فرستاده شده ( تورات) مى‏باشم، و بشارت‏دهنده به رسولى كه بعد از من مى‏آيد و نام او احمد است!» هنگامى كه او ( احمد) با معجزات و دلايل روشن به سراغ آنان آمد، گفتند: «اين سحرى است آشكار»! )
پس اگر دين بهائيت الهي بود بايد از طرف يكي از پيامبران الهي بشارت داده ميشد ولي اينگونه نبود و حضرت محمد ( در روز غدير خم بشارتي را به كل جهان دادند كه حضرت علي (ع) را به عنوان پيشواي بعد از خود و امام امت اسلامي معرفي نمودند) و اين امامت تا حضرت مهدي (عج) ادامه يافت كه در اينجا بحث قائميت پيش خواهد آمد كه بعدا در موردش صحبت خواهيم كرد.
مورد ظهور قائميت در بهائيت اين است كه از همان جمله اي كه از حروف مقطعه قرآن به دست آمده است ميباشد. بدين ترتيب كه اگر حروف ابجد اين جمله را به دست آوريم برابر با 1260 ميباشد، يعني همان سالي كه پيامبر بهائيت ظهور كرد. اين مورد كاملا منتفي است به چند دليل:بهائیان معتقدند که حضرت عیسی (ع) شهید شده اند و آن حضرت را شهید میدانند كه خود مسيحيان حضرت عيسي (ع) را شهيد نميدانند و ميگويند كه آن حضرت به آسمان ها رفته است . (در اينخصوص خدا در سوره نساء آيه 157 تا 159 قرآن مي فرمايند:
وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَـكِن شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُواْ فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِّنْهُ مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِينًا «157» بَل رَّفَعَهُ اللّهُ إِلَيْهِ وَكَانَ اللّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا «158» وَإِن مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا «159»
و گفتارشان كه: «ما، مسيح عيسى بن مريم، پيامبر خدا را كشتيم!» در حالى كه نه او را كشتند، و نه بر دار آويختند; لكن امر بر آنها مشتبه شد. و كسانى كه در مورد (قتل) او اختلاف كردند، از آن در شك هستند و علم به آن ندارند و تنها از گمان پيروى مى‏كنند; و قطعا او را نكشتند! (157) بلكه خدا او را به سوى خود، بالا برد. و خداوند، توانا و حكيم است. (158)و هيچ يك از اهل كتاب نيست مگر اينكه پيش از مرگش به او ( حضرت مسيح) ايمان مى‏آورد; و روز قيامت، بر آنها گواه خواهد بود. (159)
حال اگر بهائیان قرآن را قبول داشته باشند باید آیات آن را و تمام آن را قبول داشته باشند و به آن عمل کنند. و اگر هم که آن را قبول ندارند نباید طبق حروف ابجد حروف مقطعه و مضرب ۱۹ حروف مقطعه دین خود را اثبات کنند. ( یا رومی روم / یا زندی زند )
حضرت مهدي (ع) كه آخرين ذخيره الهي است غيبت كرده اند. در تمام روايات اسلامي و مسيحي مربوط به ظهور حضرت قائم اينگونه آمده است كه وقتي حضرت قائم(عج) ظهور مينمايند حضرت عيسي (ع) نيز در ركاب آن حضرت ظهور نموده و از ياران آن حضرت ميباشند.( البته منبع اين مطلب فعلا در دسترس نيست و در اولين فرصت كه پيدا كردم براتون ميذارم.) حال بهائيان پيامبر خود را قائم مينامند و ميگويند كه او قائم است. اگر واقعا چنين بود بايد حضرت عيسي (ع) نيز ظهور ميكردند و با وجود چنين تكنولوژي جهاني همه از ظهور اين پيامبر بزرگ الهي با خبر ميگشتند. پس پيامبر بهائي همان قائم نيست و اصلا احاديث قائميت در مورد ايشان صدق نميكند.
يكي ديگر از دلايل اديان الهي معجزات پيامبر همان دين است. همانگونه كه سحر حضرت موسي (ع) ( يد بيضا - تبديل شدن عصاي آن حضرت به مار وحشي و باز كردن آب رودخانه نيل براي عبور قوم بني اسرائيل) را داشتند، حضرت عيسي (ع) در گهواره سخن ميگفتند و بيماران كور را شفا ميدادند، حضرت محمد (ص) ماه را دو نيمه كردند ( شق القمر ) - و بسياري از موارد ديگر كه احتياج به گفتن نيست و همه ميدانند و احتياجي هم به منبع ندارد. حال ما از بهائيان ميخواهيم كه فقط يك معجزه را از پيامبر خود به ما معرفي كنند كه اثبات شده باشد. اگر واقعا اينگونه باشد او نيز پيامبر است زيرا كه معجزه فقط مخصوص پيامبران الهي است.در مورد آيه 245 سوره بقره كه توسط بهائيان گفته شده است كه كلمه يبسط به اشتباه با حرف (ص) و با كلمه يبصط نوشته شده است و همچنين در سوره اعراف آيه 69 ولي در سوره مائده آيه 11 و در سوره شوري آيه 12 اين كلمه با حرف (س). اين يعني تناقض با حرف (س) و (ص) در دو كلمه مشابه. در جواب اين صحبت هم ميتوان گفت كه اولا خود پيامبر و ائمه معصومين خود كاتبان قرآن نبوده اند و فقط پيامبر متن قرآن را براي مردم بازگو مينمودند. حال 2 راه ميماند. يا اينكه از اول غلط املايي بوده و يا اينكه عمدي و به دستور الهي بوده است.در صورتي كه اين غلط املايي باشد قابل توجه است كه قرآن مجيد در زمان حكومت حضرت علي (ع) به طور كامل جمع آوري گرديد و ممكن است از طرف اشخاصي باشد كه در آن زمان سهوا و يا به طور عمدي و از روي دشمني اين كار را كرده اند. نمونه اين كار را ميتوان به واقعه غدير و جنگ خوارج اشاره كرد. در واقعه غدير طبق كتب رسمي اولين كساني كه به حضرت علي (ع) امامت را تبريك گفتند طلحه و زبير بودند ولي همان دو نفر شب دفن پيامبر نقشه امام جايگزين را كشيدند. و آن دو نفر از سران جنگ خوارج بودند كه با حضرت علي (ع) به قشون پرداختند.نمونه بارز اين قضيه را ميتوان به ماجراي ضربت زدن به حضرت علي (ع) مثال زد كه ابن ملجم كه از ياران نزديك حضرت علي (ع) بود وي را مورد اصابت شمشير خود قرار داد و موجب شهادت آن حضرت گشتند. در اين مورد هم ميتوان گفت كه شايد شخص يا اشخاصي در هنگام كتابت و يا جمع آوري قرآن كريم قصد ايجاد تفرقه و نزاع ميان مسلمانان را داشته اند كه شايد در آن زمان موفق به اين كار نگشته اند و اكنون اين براي بهائيان مورد نطق قرار گرفته است. ولي اگر سهوا و از جانب خداوند منان اين كار صورت گرفته باشد لازم به ذكر است كه در كار خداوند نميتوان دخالت كرد. اين شبيه مثلي ميماند كه بگوييم چرا خداوند نماز صبح را 2 ركعت و نماز ظهر و عصر و عشاء را 4 ركعت و نماز مغرب را 3 ركعت دستور نموده اند. خود من به شخصه از ايراد و ايجاد نطق در اين زمينه عاجزم و نميخواهم نعوذ بالله حرفي بزنم كه كفر خداوند كرده باشم. هرچند كه خداوند رئوف و مهربان است. پس نميتوان در كار خداوند دخالت نمود و بهتر است بدانيم كه هر كاري حكمتي دارد و بدون خواست خداوند هيچ كاري امكان پذير نيست ( خشت اول چون نهد معمار كج - تا ثريا ميرود ديوار كج ) و بار كج هيچوقت به منزل نميرسد. چه بسا كه از ابتداي خلقت تا كنون هم انسانهاي خوب بوده اند و هم انسانهاي بد . ولي فقط تنها چيزي كه باقي مانده است حق بوده و هست و مطمئن باشيد كه عدالت هيچوقت از بين نخواهد رفت.

۱۳۸۷ شهریور ۲, شنبه

بيت‌العدل اعظم؛ بن‌بست مشروعيت

ضعف سازماني، به مثابه جلوه بارز ضعف انديشه و سستي رفتار بهائيان، در بيت‌العدل انعكاس يافته است. بيت‌العدل، كه سعي مي‌كند همچون حزبي فراگير عمل ‌نمايد، فاقد انسجام سازماني و ارتباطات لازم ميان اعضاي خويش است. مقاله حاضر ضعف اين جريان انحرافي، و تضادها و پرسش‌هاي ناشي از آن براي بهائيت را بررسي نموده است.
سازمان ادارى بهائيان كه شوقى افندى آن را "نظم ادارى امرالله" ناميده، زير نظر مركز ادارى و روحانى بهائيان موسوم به "بيت‏العدل اعظم الهى" اداره مى‏شود كه در شهر حيفا (واقع در فلسطين اشغالى) قرار دارد.
عباس افندى (عبدالبهاء)، دومين رهبر بهائيت، در "الواح وصايا"، كه به منشور و ميثاق جامعه بهائيان شهرت دارد، سازمان رهبرى و ادارى بهائيان را بر دو ركن ــ "ولى امر" و "بيت‏العدل" ــ بنيان نهاده و ضمن برشمردن حوزه اختيارات هر كدام، اعضاى سازمان بيت‏العدل، ايادى امرالله و همه آحاد بهائيان را به تبعيت از دستورات ولى امرالله فرا‏خوانده است. او ولى‏امر را به عنوان عضو ارشد و رياست دائمى و عزل‌ناشدني بيت‏العدل منصوب كرده، و اختيارات گسترده‏اى، نظير اخراج يا تنبيه اعضاى خطاكار بيت‏العدل، براى وى برشمرده است.
بر اساس منشور بهائيان، كه عباس افندى آن را در قالب "الواح وصايا" تدوين كرده است، ولى‏امر موجود بايد ولى‏امر بعد از خود را معرفى و تعيين كند و سازمان ادارى بهائيان در همه اعصار بايد تحت اشراف و نظارت عاليه ولى‏امر اداره شود. با وجود اين، از زمان فوت شوقى افندى (سومين پيشوا و اولين ولى امر سازمان بهائيت) تا كنون نزديك به پنجاه سال است كه تشكيلات موسوم به بيت‏العدل، برخلاف منشور و دستورات عبدالبها، جايگاه ولى‏امر را از سازمان ادارى بهائيان حذف نموده است و به تنهايى و بى‏حضور ولى‏امر، مديريت جامعه بهائيان را بر عهده دارد و بدين‏سان، سازمان بهائيت را با بحران مشروعيت مواجه ساخته است.

نحوه تشكيل بيت‌العدل
عنوان بيت‏العدل، اول بار توسط حسينعلى بهاء در كتاب "اقدس" به كار رفت. بر اساس نظر وى، در هر شهر و محله‏اى كه حداقل نُه تن بهائى در آنجا ساكن باشند، تشكيل بيت‏العدل واجب است. عباس افندى (جانشين بهاء) به دنبال مسافرت به كشورهاى اروپايى و امريكايى، دايره تشكيلاتى بيت‏العدل را بسيار فراتر از آن چيزى كه بهاء پيش‏بينى كرده بود، گسترش داد و آن را ركن و مركز تشريع (يكى از دو ركن و مركز اصلى سازمان بهائيت) تلقي نمود. رهبرى سازمان به عنوان ولى ‏امرالله (ركن اول) مركز تبيين، و تشكيلات بيت‏العدل (به عنوان ركن ديگر) مركز تشريع ناميده شد.
پس از عباس افندى به دلايلى همچون ناتوانى و ضعف شخصيتى شوقى افندى، بنيان‌هاى تهى و سستِ مرام بهائيت، بى‏رغبتى مردم براى گرايش به اين مسلك (به‌رغم تبليغات بسيار گسترده و فراگير آن)، ريزش تعداد بسياري از پيروان، و از همه مهم‌تر تجارب مثبت نودينان امريكايى در امر سازمان‌دهى فرقه‏هاى به ظاهر دينى، و تأكيد و توصيه دسته‌اي از حكام دولت غاصب اسرائيل بر تأسيس هرچه سريع‏تر بيت‏العدل، سير شكل‏گيرى بيت‏العدل در دوره شوقى شدت بيشترى به خود گرفت و بر همين اساس "هيأت بين‏المللى بهائى" (جنين بيت‏العدل) تشكيل، و ميسن ريمى امريكايى توسط شوقى به رياست آن منصوب شد.
شوقى در 1957. م/1336. ش به طور مشكوكى در لندن فوت كرد. هم‌زمان با مرگ مشكوك وى و به‌‏رغم وجود و ادامه فعاليت هيأت بين‏المللى بهائى، خانم روحيه ماكسول (بيوه شوقى) بدون كمترين توجه به هيأت منصوب شوقى، عملاً مديريت تشكيلات بهائيت را به عهده گرفت. ماكسول ابتدا هيأتى سه نفره را (متشكل از خود، جان فرابى و حسن موقر باليوزى) تشكيل داد، سپس هيأت بين‏المللى بهائى را، كه در زمان حيات شوقى براى استقرار بيت‏العدل تأسيس شده و ميسن ريمى رياستش را بر عهده داشت، ملغى اعلام كرد. هيأت سه نفره در گام بعدى، اعضاى ايادى امرالله را از سراسر جهان دعوت نمود و با حضور آن‌ها (كه 27 تن بودند) هيأت نُه نفره‏اى از ايادى به عنوان "هيأت ايادى امرالله مقيم ارض اقدس" انتخاب شد. هم‌زمان با اين امر، ميسن ريمى (منصوب شوقى) از جمع ايادى امرالله طرد، و به بهائيان مقيم كشورهاى جهان نيز اعلان شد كه از هرگونه تماس با او و طرفدارانش خوددارى كنند. محفل ملى بهائيت در فرانسه نيز، كه از طرفداران ميسن ريمى تشكيل مى‏شد، منحل گشت و ساير حاميانش از عضويت سازمان بهائيت اخراج شدند.
هيأت ايادى امرالله مقيم ارض اقدس به مدت شش سال (1957ــ1963. م) اداره تشكيلات بهائيت را بر عهده داشت و طى اين مدت، تعداد محافل ملى از نٌه به 56 محفل افزايش يافت. سرانجام در 1963 (1342. ش) با حضور نمايندگان 56 محفل ملى، نخستين انتخابات بيت‏العدل برگزار و طى آن سه ايرانى، چهار امريكايى، يك انگليسى و يك ايرلندى، جمعاً نُه نفر به عنوان اعضاى بيت‏العدل انتخاب شدند.
بر اساس قانون اساسى بيت‏العدل، اعضاى آن هر پنج سال يك بار با حضور نمايندگان محافل ملى كشورها و اجتماع آن‌ها در قالب "انجمن شوراى بين‏المللى بهائى"، با رأى اكثريت اين شورا انتخاب مى‏شوند و تاكنون طى سال‌هاى 1963ــ2003. م نُه دوره انتخاب بيت‏العدل برگزار شده است. اختيارات و وظايف بيت‏العدل نسبت به جوامع و آحاد بهائى، نامحدود و فاقد هر نوع قيد و شرط است، همچنان كه تسليم بودن جوامع و آحاد بهائى در قبال اوامر و تصميمات بيت‏العدل نيز مطلق و فاقد قيد و شرط مى‏باشد.
بيت‏العدل به لحاظ ساختار، داراى واحدهاى سازمانى گسترده‏اى است كه از طريق اين واحدها، تمامى عرصه‏هاى فردى و اجتماعى بهائيان جهان را پوشش مى‏دهد. در واقع، ساختار بيت‏العدل همانند ساختار حزبى فراگير است كه اعضاى آن، خود را در هر حال ملزم به رعايت اصول حاكم بر حزب مي‌دانند و هر كدام از اعضا در يك يا چند واحد سازمانى حزب مشغول فعاليت‌اند. به علاوه، تمامى بهائيان بايد طىّ تشريفات خاصى، به عضويت سازمان بهائيت درآيند و كسانى كه اين تشريفات را رعايت، و تعرفه عضويت در سازمان بيت‏العدل را تكميل نكنند، بهائى شناخته نمي‌شوند و از مزاياى حزبى و حمايت‌هاى سازمانى محروم خواهند بود. [1]
درخور ذكر است كه پس از مرگ شوقى، جمعى از بهائيان كه بر لزوم حضور و استمرار ولايت امر باور داشتند، يكى از ايادى امر به نام چارلز ميسن ريمى را (كه شوقى او را به رياست هيأت بين‏المللى بهائى منصوب كرده بود) به عنوان ولى‏امر دوم خود برگزيدند. ميسن ريمى در 1974. م مرد و پس از وى جوئل مارانژلا به عنوان ولى‏امر سوم و در حال حاضر نيز نصرت‏الله بهره‏مند در جايگاه ولى‏امر چهارم قرار دارد. مقرّ اصلى طرفداران ميسن ريمى فعلاً در كشور استرالياست. اين گروه، كه خود را بهائيان راستين مى‏خوانند، تحت عنوان بهائيان ارتودكس در كشورهاى مختلف از جمله امريكا، هند، استراليا، و كانادا فعال، و داراى مراكز تبليغى و محافل تشكيلاتى مى‏باشند.

بحران ناشى از خلأ وجود ولى‏امر
طبق دستور رهبران بهائيت، مديريت جامعه بهائيان بر عهده ولايت امر (سازمان تبيين) و تشكيلات بيت‏العدل (سازمان تشريع) مي‌باشد. از منظر شوقى افندى، اولين ولى‏امر بهائيان، "اين نظم بديع ــ سازمان مديريت بهائيان ــ بر دو ركن استوار است ركن اول و اعظم ركن ولايت الهيه است كه مصدر تبيين است ــ سازمان تبيين ــ و ركن ثانى بيت‏العدل اعظم الهى ــ سازمان تشريع ــ كه مرجع تشريع است. "[2]
بر اساس اين نگرش، سازمان‌هاى تبيين و تشريع بايد در كنار هم وظايف محول‌شده را انجام دهند و هيچ يك نمى‏تواند جانشين ديگرى گردد و در حوزه وظايف ديگرى مداخله كند و "انفصال ركنين نظم بديع نيز از يكديگر ممتنع و محال است"[3] و ثبات، دوام و استقرار جامعه بهائى ناشى از وجود ولايت امر مي‌باشد و "هرگاه ولايت امر ــ سازمان تبيين ــ از نظم بديع حضرت بهاءالله ــ سازمان تشريع ــ منتزع شود، اساس اين نظم، متزلزل و الى‏الابد محروم از اصل توارثى مى‏گردد. "[4]
در اين چارچوب كه رهبران بهائيت آن را ترسيم كرده‌اند، هيچ فردى حق اعتراض و اظهارنظر ندارد و همه بهائيان مكلّف‌اند در مسير تعيين‌شده حركت نمايند. "... و جميع افنان و ايادى و احباى الهى بايد اطاعت او نمايند و توجه به او كنند.... اين كلمات را مبادا كسى تأويل نمايد و مانند بعد از صعود، هر ناقض ناكسى بهانه‏اى كند و عَلَم مخالفت برافرازد و خودرأيى كند و باب اجتهاد باز نمايد، نفسى را حق رأيى و اعتقاد مخصوصى نه. بايد كل، اقتباس از مركز امر ــ ولى‏امر ــ و بيت عدل نمايند و ماعَداهُما كل مخالف فى ضلال مبين. "[5]
بر اساس نوشته رهبران بهائيت، سامان‏يابى، همبستگى درونى و نيز تأمين مصالح جامعه بهائى در سايه توافق، استمرار و تداوم همكارى نهاد ولى‏امر و سازمان بيت‏العدل محقق مى‏شود. اين دو بايد در حوزه اختيارات ديگرى مداخله و همديگر را تضعيف نكنند و "چون اين دو مؤسسه ــ سازمان تبيين و سازمان تشريع ــ لاينقسم متفقاً به اجراى وظايف پردازند، امور تمشيت پذيرد و اقدامات جامعه مرتبط گردد و مصالح امرالله ترويج يابد. "[6] بر همين اساس، سازمان‌هاى يادشده "هيچ‏يك نمى‏توانند به حدود مقدسه ديگرى تجاوز نمايد و هرگز نيز تعدى نخواهد نمود. هيچ‏يك درصدد تضعيف سلطه و اختيارات منصوصه مسلمه ديگرى، كه از طرف خداوند عنايت گشته است، بر نخواهد آمد"[7] و هر مؤسسه‏اى كه بر خلاف منشور بهائيان ــ الواح وصايا ــ ايجاد گردد، ولو نام بيت‏العدل اعظم الهى بر خود نهد، درخور اعتنا نيست و فاقد مشروعيت است: "... هر هيأتى كه به نظام الهى و بر حسب تعليمات و اصول و شرايط سماويه، كه در صحف الهيه مشروحاً مثبوت و مسطور است، كاملاً كماينبغى و يليق لهذا المقام الرفيع و المركز المنيع انتخاب و تشكيل نشود آن هيأت از اعتبار اصلى و رتبه روحانى ساقط، و از حق تشريع و وضع احكام و سنن و قوانين غيرمنصوصه ممنوع، و از اشرف اَسنى‏ و قوه مطلقه عليا محروم" است. [8]
چنان‌كه اشاره شد، طبق نظر بنيان‌گذاران بهائيت، ولى‏امر، علاوه بر آنكه ركن اول و اعظم سازمان مديريت بهائيان است، عضو ارشد و رياست دائمى و عزل‌ناشدني تشكيلات بيت‏العدل ــ سازمان تبيين ــ نيز هست. عباس افندى به موجب آنچه در الواح وصايا آمده، ولى‏امر را به عنوان رياست هميشگى بيت‏العدل ــ سازمان تبيين ــ انتخاب، و ضمن تأكيد بر لزوم تبعيت بهائيان در همه اعصار از دستورات ولى‏امر تصريح كرده است كه "... ولى‏امرالله رئيس مقدس اين مجلس و عضو اعظم ممتاز لاينعزل" است[9] و "جميع اغصان و افنان و ايادى امرالله بايد كمال اطاعت و تمكين و انقياد و توجه و خضوع و خشوع را به ولى‏امرالله داشته باشد. "[10] افزون بر اين، تشخيص تصميمات غلط بيت‏العدل، و منطبق ساختن اين تصميمات با منصوصات رهبران بهائيت بر عهده ولى‏امر است. به نوشته كتاب دور بهائى، "هر چند ولى‏امرالله رئيس لاينعزل اين مجلس فخيم ــ بيت‏العدل ــ است... و لكن هرگاه تصميمى را وجداناً مباين با روح آيات منزله تشخيص دهد بايد ابرام و تأكيد در تجديدنظر آن نمايد. "
بنابراين، طبق دستورات دومين رهبر بهائيان ــ عباس افندى ــ اعضاى سازمان بيت‏العدل، ايادى امرالله، رجال مؤثر بهائى، و همه آحاد بهائيان بايد در برابر ولى‏امرالله خاضع، و مطيع دستورات و فرمان‌هاى وى باشند و بر اساس همين اختيارات گسترده است كه او مى‏تواند نسبت به تنبيه يا اخراج اعضاى خطاكار بيت‏العدل اقدام نمايد و "چنانچه عضوى از اعضا ــ بيت‏العدل ــ گناهى ارتكاب نمايد كه در حق عموم ضررى حاصل شود، ولى‏امرالله صلاحيت اخراج او را دارد. "[11] بر اساس همين نگاه است كه ولى‏امر به عنوان مهم‏ترين كانون اين جماعت، مسئوليت دريافت و توزيع اموال عمومى بهائيان را نيز برعهده دارد و "... حقوق‏الله راجع ولى‏امرالله است تا در نشر نفحات‏الله و ارتفاع كلمه‌الله و اعمال خيريه و منافع عموميه صرف گردد. "[12]
همچنين، طبق دستورات رهبران بهائى، وجود مُبيّن (يعنى تبيين و تفسيركننده متون مقدس بهائيان) براي تبيين و تفسير متون بهائى در همه اعصار، از منصوصات و تصريحات انكارناپذير است و اين وظيفه در طي زمان از ولى‏امر موجود به ولى‏امر بعدى منتقل مى‏گردد و هيچ نهاد و سازمان ديگرى حق تفسير، توجيه و تبيين متون را ندارد. شوقى افندى در كتاب "دور بهائى" از قول عبدالبها در خصوص اهم وظايف ولى‏امر گفته است: "اوست مبيّن آيات‌الله" و عبدالبهاء نيز تصريح كرده است: "اى احباى الهى، صريح كتاب اين است كه اگر دو نفس در مسائل الهيه جدال و بحث نمايند و اختلاف و منازعه نمايند هر دو باطل‌اند... اگر اندك معارضه‏اى به ميان آيد، سكوت كنند و حقيقت حال را از مبيّن ــ ولى‏امر ــ سؤال كنند. "[13] عبدالبها در اين فراز از سخن خود، ولى‏امر را علاوه بر تبيين‏كننده امر الله در كرسى رافع اختلافات و منازعات بهائيان نشانده و همه آحاد بهائيان را به تبعيت از وى فرا خوانده است و اينكه: "... ولى‏امر حاضر و ولاه امر در مستقبل ايام بايد با اقوال و اعمال خود كاملاً به حقيقت اين اصل مهم آيين نازنين ما شهادت دهند و با روش و سلوك خود حقيقت اين اصل را بر اساس متين استوار سازند. "[14]
ولى‏امر، از نظر نصوص بهائى، نماد وحدت و همدلى جامعه بهائيت است و بدون آن، بهائيان از هدايت و فيض معنوى محروم مى‏گردند، و "بدون اين مؤسسه ــ و ولى‏امرالله ــ وحدت و اساس در خطر افتد و بنيانش متزلزل گردد و از منزلتش بكاهد و از واسطه فيضى كه بر عواقب امور طى دهور احاطه دارد بالنده بى‏نصيب ماند و هدايتى كه جهت تعيين حدود و وظايف منتخبين ضرورى است، سلب شود. "[15]
توجه به اين نكته لازم است كه مطابق تعاليم بهائى، بيت‏العدل نمى‏تواند وظايف ولى‏امر را انجام دهد، همچنان كه ولى‏امر نمى‏تواند وظايف بيت‏العدل را انجام دهد و اين دو سازمان به طور مستقل و هر يك با شرح وظايف معين، جامعه بهائى را اداره مى‏كنند و "قدرت و اختيارات و حقوق و امتيازات اين دو مؤسسه هيچ‏يك با يكديگر متناقض نيست و به هيچ‏وجه از مقام اهميت ديگرى نمى‏كاهد. "[16]
اين در حالى است كه در حال حاضر تشكيلات، بدون توجه به دستورات صريح رهبران خود، ركن اول و اعظم سازمان ادارى بهائيان ــ ولى‏امر ــ را حذف نموده است و به تنهايى بر كرسى مديريت جامعه بهائى يكه‏تازى مى‏كند!
بنابراين با توجه به اينكه اختيارات هر دو سازمان (سازمان ولى‏امر و سازمان بيت‏العدل) را به صورت شفاف رهبران بهائيان تعريف و تعيين كرده و بر مداخله‌نكردن هر سازمان در حوزه وظايف ديگرى تأكيد فراوان نموده‌اند، هيچ‏يك از سازمان‌هاى يادشده بدون وجود سازمان ديگر و به تنهايى نمي‌تواند جماعت بهائيان را اداره كند و در اين صورت موضوعيت و مشروعيت خود را از دست مى‏دهد و نمى‏تواند وظايف و رسالت خود را تحقق بخشد. مضافاً اينكه هيچ‏يك از اين سازمان‌ها نمى‏توانند در جايگاه سازمان ديگر قرار گيرند و وظايف و رسالت آن را انجام دهند.
از منظرى ديگر، با عنايت به اينكه در نظامنامه ادارى بهائيان، ولى‏امر، عضو ارشد و رياست دائمى بيت‏العدل خواهد بود، در صورتى كه با تسامح يا بر اساس مصالح و ضرورت‌هايى ناگزير از قرار گرفتن يكى از سازمانهاى يادشده در جايگاه ديگرى باشد، اين سازمان ولى‏امر است كه مى‏تواند متناسب با جايگاه خود، در جايگاه بيت‏العدل قرار گيرد و در غياب بيت‏العدل وظايف آن را تحقق بخشد، ولى سازمان بيت‏العدل با هيچ فرضى نمى‏تواند به جاي سازمان ولى‏امر قرار گيرد؛ اتفاقى كه در حال حاضر سازمان بهائيان را دچار بحران فزاينده نموده و اين جماعت را با معمايى لاينحل مواجه ساخته است.
علاوه بر نصوص و دستورات يادشده، در ده‌ها نوشته ديگر از رهبران بهائيت تأكيد شده كه ولى‏امر، ركن اعظم و اول سازمان مديريت بهائيان و رئيس و عضو ارشد بيت‏العدل است و تبعيت همه آحاد و رجال بهائى از وى واجب مى‏باشد، اساس سازمان مديريت بهائيان بدون ولى‏امر متزلزل مى‏گردد، سازمان بيت‏العدل فقط با رياست و حضور ولى‏امر معنا و موضوعيت مي‌يابد و بدون وجود و حضور ولى‏امر فاقد مشروعيت مى‏باشد؛ اتفاقى كه قريب نيم قرن در سازمان مديريت بهائيان رخ داده، جامعه بهائيان را با مشكل اساسى و بنيادى دچار ساخته، ريزش جماعت زيادي از سازمان بهائيت را موجب گرديده، پرسش‌هاى بسياري را متوجه سازمان بيت‏العدل نموده و اين سازمان را به آشفته‏گويى و تناقض‏گويى وادار ساخته است.
با توجه به توضيحات فوق، حذف سازمان ولايت امر از سازمان مديريت بهائيان و قرار دادن تشكيلات بيت‏العدل به جاى ولى‏امر، در تعارض آشكار با دستورات و نوشته‏هاى بنيان‌گذاران بهائى قرار دارد، زيرا به پيامدهاى مهم و سوء زير (از نظرگاه بهائيت) مى‏انجامد: 1ــ حذف ستون و ركن اول و اعظم سازمان مديريت بهائيان؛ 2ــ حذف تكيه‏گاهى كه مانع تزلزل جامعه بهائيت مى‏شود؛ 3ــ حذف وجودى كه بهائيان معتقدند به موجب وجود و حضور او كسب فيض مى‏كنند؛ 4ــ حذف عضو ارشد و رياست دائمى بيت‏العدل؛ 5ــ حذف مقامى كه ناظر بر تصميمات و اعمال اعضاى بيت‌العدل مي‌باشد و قرار است از تصميمات غلط بيت‏العدل جلوگيرى كند و به وسيله آن، افراد خاطى در سازمان بيت‏العدل تنبيه يا اخراج شوند؛ 6ــ حذف مرجع كل جامعه بهائيان؛ 7ــ حذف تنها مرجع مشروع (از ديدگاه بهائيت) براى دريافت و توزيع پول‌هايى كه بهائيان (به عنوان حقوق‌الله) به تشكيلات مى‏پردازند؛ 8ــ حذف مقامى كه رسماً تبيين متون و نوشته‏هاى رهبران بهائى را برعهده دارد، و حذف....

پرسش‌هاى بى‏جواب
اين تناقض و دوگانگى در رفتار و نظر كارگزاران بهائى، پرسش‌هاى متعددى را فراروى آنان قرار مى‏دهد كه بايد براى پيروان اين مسلك پاسخگو باشند. از جمله:
1ــ شوقى در كتاب "دور بهائى" گفته است: "با حذف مؤسسه ولايت‏امر، نظم جهانى حضرت بهاءالله تحريف شده و براى هميشه از آن اصل موروثى، كه طبق نص حضرت عبدالبها هميشه مورد حمايت قانون الهى بوده است، محروم مى‏گردد. " بدين‌ترتيب آيا بيت‏العدل از طريق حذف ولايت امر، بزرگ‏ترين تحريف و انحراف را در مسلك بهائيت ايجاد ننموده و جامعه بهائيان را براى هميشه از اصل موروثى مورد نظر شوقى افندى محروم نساخته است؟
2ــ با توجه به تأكيد شوقى افندى مبنى بر اينكه "هرگاه ولايت امر از نظم بديع حضرت بهاءالله منتزع شود، اساس اين نظم متزلزل گردد. بدون اين مؤسسه وحدت امرالله در خطر افتد و بنيانش متزلزل"، آيا مؤسسه ولايت امر امروز وجود خارجى دارد و نبود آن بنيان جامعه بهائى را متزلزل نمى‏سازد؟
3ــ نصوص و دستورات متعدد بر ضرورت وجود و حضور ولى‏امر در ميان جامعه بهائى چگونه ناديده گرفته شده است؟
4ــ چگونه سازمان بيت‏العدل به خود اجازه داده كه مهم‏ترين سند و منشور ادارى بهائيان ــ الواح وصايا ــ را كه موجوديت خود را از آن كسب كرده است، به دور اندازد و به مفاد آن كوچك‏ترين وقعى ننهد؟
5ــ آيا آيين بهائيت مطابق نگرش بنيان‌گذاران بهائى، بدون وجود و حضور ولى‏امرالله ارزش و مشروعيتى دارد؟
6ــ ولى‏امر (ركن اول و اعظم سازمان بهائيت) در حال حاضر كيست؟
7ــ آيا ركن دوم سازمان بهائيت (بيت‏العدل)، بنا به ديدگاه رهبران بهائى، بدون ركن اول و اعظم (ولى‏امرالله) اعتبار و مشروعيتى دارد؟
8ــ وظيفه تطبيق برنامه‏هاى بيت‏العدل با تعاليم بهائيت چگونه و به دست چه مرجعى انجام شود؟
9ــ چه مرجعي به تخلفات بيت‏العدل از تعاليم بهائيت رسيدگى مى‏كند؟
10ــ عضو ارشد و رئيس دائمى بيت‏العدل در حال حاضر چه كسى است؟
11ــ مرجع مشروع براى دريافت و توزيع پول‌هايى كه بهائيان به تشكيلات مى‏پردازند كيست؟
12ــ تبيين متون و نوشته‏هاى رهبران بهائى به دست چه مرجعى انجام مي‌شود؟
13ــ دوره شش‌ساله پس از فوت شوقى، كه جامعه بهائى بدون ولى‏امر و بيت‏العدل بوده است، بر اساس تعاليم بهائيت چگونه توجيه مى‏گردد؟
14ــ خانم روحيه ماكسول به دستور چه كسى و بر اساس كدام اختيارات بلادرنگ، پس از فوت شوقى افندى، هيأت بين‏المللى بهائى را، كه شوقى افندى آن را تأسيس كرده بود، منحل نمود و گروه ديگرى را به جاي آن قرار داد.
15ــ ميسن ريمى، عضو هيأت بين‏المللى بهائى، كه شوقى افندى او را به رياست اين هيأت منصوب كرده بود، به دستور چه كسى و بر اساس كدام اختيارات از مقام خود عزل، و از جامعه بهائيان طرد گرديد؟
16ــ آيا جامعه بهائيان را گريزى از اين تناقض هست كه تشكيلات بيت‏العدل از يك‌سو فلسفه و ضرورت وجودى خود را به سخنان حسينعلى نورى ــ بهاءالله ــ و عباس افندى مستند سازد و در همان حال دستورات موكد آن‌ها در خصوص ضرورت حضور و استمرار ولى‏امر را در رأس جامعه بهائيان ناديده انگارد؟
اگر رهبران و هاديان بيت‏العدل ذره‏اى به مطالبى كه در باب مقام و مرتبه رهبران بهائيت منتشر مى‏كنند، اعتقاد داشتند، بسيار بديهى مى‏نمود كه وضع كنونى را برنمى‏تافتند، اما آنان هيچ وقعى به آرزوهاى خانواده ميرزا حسينعلى ننهاده‌اند و درحالى‌كه بر اساس اظهارات عبدالبهاء در نبود فردى از خانواده ميرزا حسينعلى در رأس بهائيت، براى بيت‏العدل هيچ اعتبارى منظور نمي‌شود و از مقام عصمت ادعايى نيز ساقط مى‏گردد، هم‏اكنون بيت‏العدل به تنهايى جامعه بهائيان را رهبرى مى‏كند.
بيت‏العدل در مقام پاسخگويى به اين پرسش، نسبت به رفتار شوقى افندى نيز به نوعى تعريض كرده و گفته است: "حضرت شوقى افندى طى 36 سال ولايت بدون وجود بيت‏العدل اعظم به انجام وظيفه مى‏پرداختند، اينك بيت‏العدل اعظم بايد بدون ولى‏امر فعاليت كند"! ناگفته پيداست كه معناى روشن چنين سخنى، همانا تلافى رفتار نامقبول شوقى افندى در گذشته مى‏باشد.
بيت‏العدل، همچنين، از پيروان بهائيت درخواست كرده است در مواجهه با چنين سؤالاتى، ايمان خود را تقويت كنند و به همه تعاليم بهائيت يقين داشته باشند تا از انحراف مصون مانند، آنگاه خواهند فهميد كه هيچ تناقضى در تعاليم بهائى نيست و "در اين زمينه ياران بايد اهميت سلامت فكرى و فروتنى را دريابند.... بايد از توجهات مصلحت‏آميز درباره حقايق ضروريه بر حذر بود و از اين قبيل كبر و غرور فكرى قطعاً اجتناب نمود"!
در هر حال، هاديان بيت‏العدل و مدعيان مسلك بهائيت بايد تكليف خود را با اين تناقض روشن سازند و به استناد متون رهبران خويش، به اين پرسش‌ها و ده‌ها پرسش مشابه ديگر پاسخ گويند و توده بهائيان را از باتلاق تناقض‌ها و آشفتگي‌هاى موجود نجات دهند.

تعيين‌نشدن جانشين ولى‏امر توسط شوقى افندى
بر اساس متون منسوب به رهبران بهائى، ولى‏امر موجود بايد ولى‏امر پس از خود را معرفى و تعيين كند. عباس افندى ــ دومين رهبر بهائيان ــ در "الواح وصايا" با صراحت بر اين امر تأكيد ورزيده است كه "اى احباى الهى ولى‏امر از زمان حيات خويش من هو بعده را تعيين نمايد تا بعد از صعودش اختلاف حاصل نگردد. "[17] عقيم بودن يا مانع ديگرى‏ نيز نمى‏تواند باعث شود ولى‏امر بعدى تعيين نگردد، چه آنكه طبق دستور عباس افندى در "الواح وصايا"، اگر فرزند ذكور ولى‏امر، شايسته خلافت و جانشينى نباشد بايد غصن و فرد ديگرى به عنوان محور وحدت، مانع از فروپاشى جامعه بهائيان گردد.
اين نكته بسى حائز اهميت است كه بر اساس پيش‏بينى رهبران بهائى، سلسله ولايت امر در جامعه بهائيان تا 24 نفر استمرار مى‏يابد. عباس افندى در تفسير مكاشفات يوحنا، ضمن مقايسه مسلك بهائيت با اديان آسمانى يهود، مسيحيت و اسلام، و ادعاى برترى مسلك بهائيت بر اين اديان، تصريح كرده است: "... در هر دوره، اوصيا و اصفيا دوازده نفر بودند: در ايام حضرت يعقوب دوازده پسر بودند و در ايام حضرت موسى دوازده نقيب رؤساى اسباط بودند و در ايام حضرت مسيح دوازده حوارى بودند و در ايام حضرت محمد دوازده امام بودند، و لكن در اين حضور اعظم، 24 نفر هستند، دو برابر جميع، زيرا عظمت اين ظهور اين چنين اقتضا نمايد. "[18]
به‌‏رغم جايگاه ممتاز و اختيارات گسترده‏اى كه در كلام رهبران بهائيت براى ولى‏امر تعريف گشته و بر همين اساس بر ضرورت حضور و استمرار سلسله ولايت امر فراوان تأكيد شده و ولى‏امر موجود به تعيين و انتخاب ولى‏امر پس از خود مكلف گرديده است، شوق افندى به دستور اجداد و بزرگان خود توجهى ننمود و مطابق نظر بيت‏العدلي‌ها، ولى‏امر پس از خود را انتخاب نكرد و بدين‏ترتيب، جامعه بهائيان را از واسطه فيضى كه خود براى آن‌ها قرار داده بود محروم ساخت.
معين نشدن ولى‏امر بعدى توسط شوقى افندى، نقض صريح منشور ادارى، دستورات و نصوص كارگزاران بهائى، و گواه روشنى است بر آشفتگى در مسلك بهائيت. بى‏توجهى و غفلت شوقى از تعيين ولى‏امر پس از خود، درواقع غفلت از تعيين عضو ارشد و رئيس دائمى سازمان بيت‏العدل، بى‏توجهى نسبت به تعيين و انتخاب مرجع كل جامعه بهائيان، غفلت از تعيين ستون و ركن اول و اعظم سازمان مديريت بهائيان، غفلت از تعيين تكيه‌گاهى كه مانع تزلزل جامعه بهائيت مى‏گردد، غفلت از تعيين وجودى كه بهائيان به موجب وجود و حضور او كسب فيض مى‏نمايند، غفلت از تعيين مقامى كه از تصميمات نادرست بيت‏العدل جلوگيرى مي‌كند و افراد خاطى در سازمان بيت‏العدل را تنبيه يا اخراج مي‌نمايد، غفلت از تعيين تنها مرجع صالح دريافت و توزيع حقوق‌الله بهائيان، غفلت از تعيين مقام مبيّن متون و نوشته‏هاى رهبران بهائى و... است.

جمع‌بندي:
1ــ اگر بپذيريم كه شوقى افندى وصيتى نداشته و ولى‏امر پس از خود را تعيين نكرده است؛ اين پرسش به جد مطرح مى‏شود كه چرا و چگونه شوقى به دستورات اكيد پدر بزرگش (عباس افندى) و در واقع به مهم‏ترين سند نظم ادارى بهائيان (الواح وصايا) عمل نكرده است؟
2ــ اگر مرام ميسن ريمى امريكايى را بپذيريم كه شوقى افندى داراى وصيّت‏نامه بوده و به موجب وصيّت‏نامه‏اش، ميسن ريمى ولى امر دوم بهائيان انتخاب شده، در اين صورت وجود سازمان بيت‏العدل فعلى، كه قريب پنجاه سال است به تنهايى، رهبرى بهائيان جهان را به عهده دارد، چگونه توجيه‌پذير است؟! و آيا در اين فرض، مشروعيتى براى بيت‏العدل كنونى تصور كردني مى‏باشد؟!
3ــ با توجه به تأكيد عباس افندى بر اينكه "اگر بهائيان دو فرقه شوند و هر يك بيت‏العدلى بنا كنند و مخالفت يكديگر نمايند هر دو باطل است"، [19] تكليف بهائيان موجود چيست؟ اگر اين سازمان، موجوديت و مشروعيتش را از رهبران خود مى‏گيرد، طبق دستور صريح عبدالبها، سازمان بهائيت به دليل انشعابات و اختلافات موجود، مشروعيتش را از دست داده و در تاريكخانه بطلان سكنا گزيده است.
4ــ آيا اقدام نكردن شوقى افندى به تعيين جانشين خود و معرفى ولى‏امر بعدى، گواه اعتقاد نداشتن وى به جايگاهى كه خود و ساير رهبران بهائى به گزاف براى ولى‏امر تعيين كرده‏اند، نيست؟!
5ــ آيا وجود تناقضات بي‌شمار در بين گفتار و كردار رهبران بهائيت، تحريف و نوسازى پياپى متون و نوشته‏هاى رهبران اوليه، [20] انشعابات متعدد در تمامى ادوار بهائيت و...، همه و همه بيانگر اين حقيقت نيست كه اساساً در بين كارگزاران و سياستمداران تراز اول بهائيت، كوچك‏ترين نشانه‏اى از ايمان و اعتقاد مشاهده نمى‏شود و... ؟
به‌راستى اگر شوقى افندى ــ اولين ولى‏امر بهائيان ــ به سخنان خود و بنيادگذاران مسلك بهائيت وقعى ننهاده است، آيا سرسپردگى و دلدادگى افراد بهائى به او و ديگر كارگزاران بهائيت، جز فرورفتن در باتلاق انحطاط و ظلمت جهل و تعصب، و محروم ساختن خويش از معنويت و درك حقيقت، و فاصله گرفتن از عقلانيت، توجيه ديگرى دارد؟!

پي‌نوشت‌ها
[1]ــ واحدهاى سازمانى بيت‏العدل از دارالتبليغ بين‏المللى شروع، و به هيأتها و لجنه‏هاى محلى ختم مى‏گردد. بالاترين مرجع تصميم‏گيرى بيت‏العدل، دارالتبليغ بين‏المللى است، علاوه بر دارالتبليغ، واحدهاى: روابط عمومى، دارالآثار، هيأت مهاجرين، دفتر بين‏المللى بهائى، دارالآثار جامعه بين‏المللى بهائى، با شرح وظايف مخصوص مستقيماً زير نظر بيت‏العدل اداي وظيفه مى‏كنند. هيأت مشاورين قاره‏اى، به عنوان يكى از واحدهاى وابسته به دارالتبليغ بين‏المللى، در قالب قاره‏هاى آسيا، اروپا، امريكا، افريقا و اقيانوسيه، از طريق هيأتهاى معاونت خود، مديريت محافل ملى كشورها را بر عهده دارد. اين هيأتها، علاوه بر مديريت محافل ملى كشورها، دو وظيفه عمده، "صيانت" از تشكيلات و جامعه بهائى و "تبليغ و نشر" مرام بهائيت را نيز عهده‏دار مى‏باشد.
بخش ديگر تشكيلات بيت‏العدل، محافل ملى و محلى است كه در سطح كشورها فعال‌اند. محفل ملى، عالى‏ترين سازمان تصميم‏گيرى و سياست‌گذارى بيت‏العدل در هر كشور است كه هر ساله طى انتخاباتى، با حضور نمايندگان محافل محلى آن كشور، اعضاى نُه نفره آن انتخاب مى‏شوند. محفل ملى در واقع رابط جامعه بهائى هر كشور با تشكيلات بيت‏العدل، و مجرى سياست‌ها و اهداف بيت‏العدل در آن كشور است. تبعيت از دستورات محفل ملى بر بهائيان آن كشور واجب است و تخلف از اين دستورات، محروميت‌هاى گسترده‏اى در پى دارد و متخلفان به اشد وجه مجازات مى‏شوند (اخيراً البته بر اثر فشارهاى موجود، در اين مجازات‌ها تجديد نظرهايى شده است). محفل محلى، از ديگر واحدهاى سازمانى بيت‏العدل اعظم است كه در شهرها و محله‏هاى بهائى‌نشين، برپا مى‏گيرد، بهائيان ساكن هر شهر و محله، چنانچه به حد نصاب نُه نفر برسند، ملزم‌اند محفل محلى برپا نمايند. محفل محلى، همانند محفل ملى، مركب از نُه نفر، و در واقع، زيرمجموعه محفل ملى است و از تمامى اختيارات و وظايف لازم براى اداره و كنترل بهائيان تحت حوزه خود، برخوردار مى‏باشد. علاوه بر محافل ملى و محلى، هيأت‌ها و لجنه‏ها از ديگر واحدهاى سازمانى بيت‏العدل‌اند كه زير نظر محفل ملى و محلى، و متناسب با نيازها و ضرورت‌هاى ملى و منطقه‏اى بهائيان تأسيس مي‌گردند و هر هيأت و لجنه در حوزه تعريف‌شده‏اى فعاليت مى‏كند. در واقع، ملموس‏ترين واحد سازمانى بيت‏العدل براى آحاد بهائى، هيأت‌ها، لجنه‏ها و محافل محلى‏اند. اين واحدها بر كليه فعاليت‌هاى اجتماعى، فردى و احوال شخصى بهائيان نظارت و اشراف كامل دارد.
[2]ــ ولي‌ امرالله، توقيع منيع، ص21
[3]ــ همان‌جا.
[4]ــ اركان نظم، بديع، ص46
[5]ــ الواح وصايا، ص27
[6]ــ دور بهائي، ص76
[7]ــ همان، ص77
[8]ــ شوقي افندي، توقيعات، ص240
[9]ــ همان، صص16ــ15
[10]ــ همان‌جا.
[11]ــ همان‌جا.
[12]ــ همان‌جا.
[13]ــ عبدالبها، مكاتيب، ج3
[14]ــ دور بهائي، ص82
[15]ــ اركان نظم بديع، ص46
[16]ــ دور بهائي، ص77
[17]ــ
[18]ــ عبدالبها، مفارضات، صص46ــ45
[19]ــ بديع‌الآثار، ج1، ص119 [20]ــ نظير تغييرات و تحريفات آشكاري كه در چاپ‌هاي مختلف كتاب "نظر اجمالي به ديانت بهائي" (نوشته احمد يزداني، نويسنده و مبلغ مشهور بهائي)، بخش‌هاي مربوط به مقام ولي امر و مبيّن آيات و...، روي داده است و شرح آن فرصتي ديگر مي‌طلبد.

۱۳۸۷ مرداد ۲۲, سه‌شنبه

بهائيت جديد

بهائيت، مذهب مدرنيسم ايراني است كه توسط دولت مدرن اروپايي، يعني آنگلوساكسون‌ها، يا به طور دقيق‌تر انگستان به وجود آمده است. پس بهائيت يك مذهب مجعول غربي در مشرق است و گسترة فرهنگي غرب در حال اوج، در شرق و ايران است، پس اين مذهب حيثيت فرهنگي غربي‌ها نيز هست.
مذهب بهائيت از تفسير يهودي مذهب تشيع در ايران آغاز شد يعني «پروتستانتيزم شيعي». چرا كه پروتستانتيزم، تفسير عهد جديد (انجيل) با عهد عتيق (تورات) است كه با محوريت «ملي‌گرايي آلماني» به وجود آمد. از اين جهت معرفت «تفسير يهودي» با ساختار «پادشاهي آلماني» پيوند مي‌خورد. مكتب پرتستانتيزم در آلمان شكل مي‌گيرد و بهائيت نيز از مقولة ملي‌گرايي ايراني بهره مي‌گيرد.
مهم‌ترين عنصر پروتستانتيزم «فرديت ديني» است؛ يعني جدايي معرفت از سازمان ديني و روحانيت مسيحي كاتوليك كه در نهايت به نوعي «تدين فردي» مي‌رسد. در بهائيت نيز همين فرديت به اوج مي‌رسد:‌ فرديت ديني و تكيه بر الهامات فردي و عرفاني، به همين دليل عبادت خود را در معبدهاي «سكوت» قرار داده‌اند.
فرديت ديني در پروتستانتيزم، زمينة «فرديت معرفتي» و شناختي كانتي را تشكيل داد. كانت باز توليد معرفتي است و روشنفكري نيز نوعي فرديت معرفتي است كه در فلسفة كانت و يهوديت معرفتي ريشه دارد.
كساني كه در ايران به روشنفكري روي آورده‌اند در قالب پروتستانتيزم و با الگوي آن، به باز تفسير مذهب خود پرداخته‌اند مانند پروتستانتيزم اسلامي كه مهم‌ترين نكته در آن، برخورد آنها با روحانيت و سازمان مربوط به آن بوده است. اين گروه در اين فرديت معرفتي مبتني بر فلسفه كانت، جدايي دين از سياست را جست‌وجو مي‌كرده‌اند.
كانت كه روح فلسفي انگلوساكسون را تشكيل مي‌دهد و ذهن فردي را مورد كنكاش قرار داده است، موجب هدايت آنها به طرف نوعي سياست خارجي بوده است و آن ايجاد «فرديت ديني» در سطح جهان است، و ايجاد بهائيت توسط انگليسي‌ها در همين جهت بوده است. پس سياست خارجي انگلوساكسون‌ها در جهت يهوديت‌سازي معرفتي ديني در سطح جهان است و «جهاني شدن» كه از نظرية يهودي و كانت به وجود آمده است، همين سياست جهاني در باب مذهب را پي مي‌گيرد.
نزديكي بهائيت با سازمان جهاني يهود، در همين چارچوب معرفتي قابل مطالعه و بررسي است. (معبد مركزي بهائيت در اسرائيل در «حيفا» است) پس كشورهاي انگلوساكسون كه جولانگاه يهوديت جهاني است، در رويارويي با ايران، به دنبال يك الگوي معرفتي بر همين اساس است كه [آن را] بهائيت جديد در ايران تشكيل خواهد داد.
فرديت معرفتي حاكم بر يهوديت و بهائيت، آنها را به نفي هرگونه چارچوب فلسفي در تاريخ كشانده است. در مسيحيت، عقيده بازگشت مسيحي درآخرالزمان موجب به وجود آمدن فلسفة تاريخ (هگل) گرديدو يهوديت معرفتي و فردگرايي شناختي، با اين فلسفة تاريخ درگير شد (مثل پوپر)، پس جنگ ميان فلسفه تاريخ و عدم آن، در جنگ معرفتي مسيحيت و يهوديت ريشه دارد.
فلسفة تاريخ بر مبناي تعيين آخرالزمان در آمدن منجي در يهوديت و مسيحيت متفاوت است. در يهوديت، مسيح واقعي درآخرالزمان ظهور خواهد كرد. پس اكنون مسيح وجود ندارد تا فيضي به عالم افاضه كند و تاريخ را به آخرالزمان رهنمون سازد.
پس تاريخ از ديدگاه يهود، تاريخي برهنه و خالي و تابع عمل‌هاي انساني است؛ ولي در مسيحيت تا زمان ظهور، مسيح درآسمان است و فيض خود را براي هدايت انسان‌ها افاضه مي‌كند، پس فلسفة تاريخ يهود بر عمل انسان بر يك مقارنت وقايع تاريخي استوار است؛ ولي در فلسفة تاريخ مسيحي، وقايع تاريخي داراي دو سطح است: يكي سطح «فيضي» (روح در تاريخ هگل) و ديگري سطح «مقاومت» وقايع تاريخي.
در عالم اسلامي، تشيع قائل به وجود فيض‌بخش امامان(ع) در حضور و غيبت است كه از آن به «ولايت» تعبير مي‌شود و اهل سنت نيز به تاريخي واقعي بدون ولايت؛ پس تشيع به عالم مسيحيت نزديك است و اهل سنت به يهود. بنابراين روشنفكران سكولار در جهان تشيع، براي روشنفكري خود ناچار به رجوع به عقل كانتي يا عقل يهودي و يا عقل معتزلي (اهل سنت) هستند، عقلي كه مجرد و جداي از ولايت باشد و تاريخ را در جهت انساني بازسازي كند.
نفي فيض امام زمان(ع) زندة در پردة غيبت فضاي زيادي براي روشنفكران سكولار در عالم تشيع ايجاد مي‌كند. براي آنكه عقل كانتي يا معتزلي، خود را به جولان درآورند، همان عقل كانتي كه بهائيت در قرن نوزدهم به وجود آورد و فيض امام غايب را منكر شد تا فردگرايي معرفتي را در عالم تشيع به وجود آورد. (هر چند در نهايت پيروان خود را به پرستش رهبر مذهبي خود واداشتند.)
روشنفكران سكولار در عالم تشيع با ايجاد مناطق و فضاهاي فراغ ([خالي و تهي] از عقيده و شريعت) براي تحقق نظريه‌هاي بازي معرفتي انگلوساكسوني تلاش مي‌كردند كه در مرحله اول به مناطق الفراغ از ولايت ناشي از انسان كامل و نفي نظرية انسان كامل رسيده‌اند (مديريت سكولار و نفي حكومت اسلامي) و در نهايت، نفي فيض انسان كامل حاضر و غايب و تفسير انسان كامل به ذهن فعال.
با تحويل انسان كامل به عقل كانتي، مي‌توان در احكام و اخلاقيات و عقايد صادره از او تشكيكي عقلي كرد و سپس نشاندن روشنفكران سكولار بر جاي او و صدور احكام و اخلاقيات بر عقايد از جانب روشنفكر معاصر كه از آن به دين سكولار شده، تعبير مي‌شود و روشنفكران سكولار، به جاي روحانيت خواهد نشست و اين همان بهائيت جديد است.
بهائيت جديد داراي مباني خاصي است:
1. نفي عقل شيعي و ولايي و پناه بردن به عقل معتزلي يا عقل كانت يا يهودي.
2. نفي حجيت لفظي قرآن و جدايي لفظ قرآن از معناي آن وارد شدن در اين جدايي و نظريه پردازي سكولاريستي.
3. نفي امامت ظاهر و غايب و جايگزيني عقل مفسر به جاي آن.
4. ايجاد فضاي لازم براي يهوديت معرفتي به منظور ايجاد فضاي لازم براي نظرية جهاني‌سازي انگلوساكسوني.
5. سياست معرفتي ديني براي پذيرش انديشه‌هاي جهاني‌سازي ليبراليستي انگلولاساكسوني، و سپس پذيرش ارزش‌هاي زرسالاران يهودي جهاني و مصرف‌زدگي جهاني.

۱۳۸۷ مرداد ۱۶, چهارشنبه

ماه عسل رژیم پهلوی و بهائیت

پیوند بهائیت با رژیم پهلوی، خصوصاً در زمان محمد‌رضا و سالهای پس از کودتای 28 مرداد، به اوج خود رسید و در دو دهه آخر سلطنت وی، آنان به بالاترین مقامات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی ایران دست یافتند.
سپهبد عبدالکریم ایادی، عنصر مشهور بهائی، در مقام پزشک مخصوص شاه و رئیس بهداری ارتش نفوذی تام در دربار پهلوی یافت و پست مهم نخست‌وزیری نیز به مدت نزدیک به 14 سال در اختیار عباس هویدا (فرزند همان عین‌الملک) قرار گرفت.
افزون بر این دو، می‌توان سیاهه‌ای بلند از مقامات مهم سیاسی و نظامی و امنیتی رژیم در نیمه دوم سلطنت محمد‌رضا ارائه داد که توسط اعضای این فرقه اشغال شده است. همچون: منصور روحانی (وزیر آب و برق و نیز کشاورزی)، عباس آرام (وزیر خارجه)، سپهبد اسدا.. صنیعی (آجودان مخصوص محمد‌رضا در زمان ولیعهدی و وزیر جنگ و نیز وزیر تولیدات کشاورزی و مواد مصرفی در زمان سلطنت وی)، غلامرضا کیان‌پور (وزیر دادگستری)، منوچهر تسلیمی (وزیر بازرگانی و اطلاعات)، دکتر منوچهر شاهقلی پسر سرهنگ شاهقلی موذن بهائیها (وزیر بهداری و علوم)، هوشنگ نهاوندی (وزیر علوم، رئیس دانشگاه تهران و شیراز، رئیس دفتر فرح و یکی از ارکان حزب شه ساخته رستاخیز)، فرخ‌رو پارسای (وزیر آموزش و پرورش)، سپهبد پرویز خسروانی (فرمانده ژاندارمری ناحیه مرکز در جریان کشتار 15 خرداد 1342، آجودان فرح، معاون نخست‌وزیر و رئیس سازمان تربیت بدنی و مدیر عامل باشگاه تاج بعد از بازنشستگی)، دکتر شاپور راسخ (رئیس سازمان برنامه و بودجه)، پرویز ثابتی (معاون سازمان امنیت و «مقام امنیتی» مشهور)، ارتشبد جعفر شفقت (رئیس ستاد ارتش)، سپهبد علی‌محمد خادمی (رئیس هیأت مدیره و مدیر عامل هواپیمایی ملی ایران «هما») ودر رده‌های پایین‌تر: مهتدی، از بهائیان کاشان (عضو دفتر مخصوص فرح پهلوی)، ایرج آهی (رئیس دفتر شهرام سپهری‌نیا پسر اشرف)، نویدی (معاوف دکتر اقبال رئیس شرکت نفت)، ایرج وحیدی (معاون شهرسازی و مسکن)، منوچهر وحیدی برادر وی (معاون شهرسازی و مسکن)، مهندس مجد (معاون فنی وزارت کار)، پرتو اعظم (مدیر کل امور اجتماعی وزارت کار)، خانم نبیل (عضو دفتر دکتر نهاوندی)، و...
برآنچه گفتیم، باید ارتباط دیرین و تنگاتنگ میان برخی از نخست‌وزیران عصر پهلوی نظیر حسین علاء و اسدالله علم با بهائیان و محافل آنها را افزود و چهره‌هایی چون هژبر یزدانی (سرمایه‌دار «لمپن مآب» مشهور)، ‌حبیب ثابت میلیونر مشهور، مشهور به ثابت پاسال (رئیس محفل ملی بهائیان ایران، صاحب پیشین رادیو تلویزیون و نیز مالک کارخانه پپسی کولا)، مهندس ارجمند (رئیس کارخانه ارج)، عباس رادمهر (رئیس کارگزینی بانک پارس) و مهدی میثاقیه (سرمایه‌دار و صاحب استودیو میثاقیه) را نیز که بر شریانهای اقتصادی و هنری کشور در آن روزگار چنگ انداخته بودند بدان اضافه کرد.
در آن میانه، مناصب و مقامات فرهنگی کشور آماج حمله خاص بهائیان قرار داشت و در این باره، علاوه بر وزارت پیشگانی چون: دکتر منوچهرشاهقلی (وزیر علوم)، هوشنگ نهاوندی (وزیر علوم و رئیس دانشگاههای شیراز و تهران) و فرخ‌رو پارسا (وزیر آموزش و پروش) که فوقاً از آنها یاد شد، می‌توان به اسامی زیر اشاره کرد: ذبیح قربانی، بهائی فراماسون (رئیس دانشگاه شیراز)، مهندس هوشنگ سیحون (رئیس دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران)، دکتر علی محمد‌ ورقا (مدیر گروه جغرافی دانشگاه تربیت معلم)، دکتر ایرج ایمن، (رئیس مؤسسه تحقیقات تربیتی همان دانشگاه)، دکتر علی توانگر و دکتر منجذب (استادان دانشکده اراک در زمان پهلوی) و....
حضور وابستگان به فرقه در مصادر مهم و حساس سیاسی، فرهنگی، ‌نظامی و... ضمناً بستر مساعدی را برای گسترش فعالیت تبلیغی آنان در مهد تشیع ایجاد کرد که از آن تا می‌توانستند سود جستند.

پی‌نوشت‌ها:
1. معمای هویدا، عباس میلانی، ص 53.
2. ظهورالحق، فاضل مازندرانی، ‌جلد 8، قسمت دوم، ‌ص 1138.
3. تاریخ جامع بهائیت (نوماسونی)، بهرام افراسیابی، به نقل از Material for Study the Babireligion. p. 20.
4. کشف‌الحیل، عبدالحسین آیت، چ 4: ج 3، ص 126.
5. تاریخ جامع بهائیت (نوماسونی)، بهرام افراسیابی، صص 723 ـ 722؛ کشف‌الحیل، آیتی...، ص 211.
6. برای مشاهده خط عین‌الملک ر. ک. اسنادی از عملکرد خاندان پهلوی، ‌رضا آذری‌شهرضایی، مرکز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، تهران 1381، ص 12.
7. مرکز سابق بهائیت در فلسطین اشغالی.
8. ظهورالحق، جلد 8، قسمت دوم، ص 1138، تعریض به میرزا جلیل خیاط (= جلیل افندی: برادر عین‌ الملک و از بهائیان حیفا)‌در نوشته فوق از ‌آن رو است که وی از بهائیت برگشت. ر. ک. کشف الحیل، چ 4: 3/224.
9. معمای هویدا، ‌صص 5453.
10. مجله چهره‌نما، شماره 29 رمضان 1350.
11. الیگارشی یا خاندانهای حکومتگر ایران، ج 4، خاندان هویدا، گماشته صهیونیسم و امپریالیسم، ابوالفضل قاسمی، ص 85.
12. معمای هویدا، ص 52.
13. ر. ک. «سوابق رضاخان و کودتای سوم حوت 1299»، محمد‌رضا آشتیانی‌زاده، ‌به اهتمام سهلعلی مددی، ‌تاریخ معاصر ایران، کتاب سوم، زمستان 1370، ص 107.
14. اسناد مؤسسه تاریخ معاصر ایران، ش 24 تا 1139 ـ 28 ک.
15. اسناد و مکاتبات تیمور تاش وزیر دربار رضاشاه (1312 ـ‌1304 ه‍. ش)، تهیه و تنظیم: مرکز اسناد ریاست جمهوری...، به کوشش عیسی عبدی، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1383، ص 56.
16. ر. ک، الیگارشی...، ابوالفضل قاسمی، همان، 4/80.
17. سفرنامه سدید‌ السلطنه، ص 399.
18. و به قول آهنگ بدیع، ارگان بهائیان [سال 1353، ش 330، ص 35] «سالها حاکم بنادر و ولایات خلیج فارس بوده» است.
19. جستارهایی از تاریخ بهائی‌گری در ایران...، عبدالله شهبازی، همان، ص 18.
20. ج 3، صص 241 ـ 238.
21. گوهر، سال 2، ش 11 و 12، بهمن و اسفند 1353، مقاله استاد محیط طباطبائی؛ بهائیان، محمد‌باقر نجفی، کتابخانه طهوری، ص 379.
22. ر. ک. جستارهایی از تاریخ بهائیگری در ایران...، عبدالله شهبازی، مندرج در: تاریخ معاصر ایران، س 7، ش 27، پاییز 1382، ص 18؛ آهنگ بدیع، سال 16 (1340ش)، ش 3، ص 72؛ 1353، ش 330، ص 35.
23. آهنگ بدیع، 1353، ش 330، ص 35.
24. درباره آثار بالیوزی و اهمیت آن نزد بهائیان، ر. ک، مقاله هوشنگ رأفت، مندرج در مجله آهنگ بدیع، سال 1353، ش 330، ص 37 ـ 35.
25. فلسفه نیکو، چاپ 2: مؤسسه مطبوعاتی فراهانی، 2/198.
26. متعلق به سید‌ضیاءالدین طباطبایی، عامل کودتای انگلیسی حوت 1299 شمسی.
27. از ایادی چهارگانه عباس افندی در تهران.
28. روزنامه خاطرات سید محمد‌کمره‌ای، به کوشش محمد‌‌جواد مرادی‌نیا، نشر و پژوهش شیرازه، تهران 1382، 2/847.

۱۳۸۷ مرداد ۷, دوشنبه

بهائيت و كودتاي رضاخان

پيوند و همكاري بهائيت با رژيم پهلوي ـ كه تاريخ، آن را به دو ويژگي «فساد» و «وابستگي» مي‌شناسد ـ از واقعيات آشكار تاريخ است. اين همكاري و تعامل، كه به نحو «فزاينده‌» تا آخرين لحظات عمر آن رژيم ادامه داشت، سابقه‌اي حتي بيش از عمر سلطنت پهلوي داشت و به سالها پيش از كودتاي 1299 مي‌رسيد.
اسناد و مدارك تاريخي حاكي است كه، محفل بهائيت در ايران، مدتها پيش از كودتاي «انگليسي» سوم اسفند 1299، توسط مهره نشاندار خويش: حبيب‌الله عين‌الملك (پدر هويدا نخست‌وزير مشهور عصر پهلوي»، رضاخان را كشف و به سر جاسوس بريتانيا در ايران (سراردشير ريپورتر يا اردشير جي) براي انجام كودتا معرفي كرد. جز اين، عوامل ديگري نيز از بهائيان با كودتاچيان همكاري داشتند كه پس از پيروزي كودتا حتي به كابينه سيد‌ضياء (رهبر سياسي كودتا) راه يافتند. پاره‌اي گزارش‌ها حاكي است كه رضاخان نيز متقابلاً (در تعهداتش به انگليسي‌ها) وعده‌هايي درباره ميدان دادن به اين فرقه در ايران داده بود. در زير به معرفي عناصر بهائي ذينقش در كودتا مي‌پردازيم:

الف) حبيب‌الله عين‌‌الملك:
عين‌الملك ( پدر عباس هويدا)‌از بهائيان سرشناس است كه پدرش (ميرزارضا قناد شيرازي) «از حوارين عباس افندي»1 يعني سرعبدالبهاء (پيشواي بهائيان) و اصحاب سرّ وي بودو تا دم مرگ به وي ارادت داشت. 2 ادوارد براون مي‌نويسد: «محمد‌رضا شيرازي يكي از چند تن رازدار بهاء است كه پس از وي عهده‌دار حفاظت رسالت اسرار بهائيت مي‌شود». 3 او يكي از 9 تن بهائياني است كه عباس افندي دو روز پس از مرگ بهاء وصيتنامه (دست كاري شده‌ي ) بهاء را در حضور آنان گشود و امر به خواندن آن كرد. 3
پيوستگي و تقرب خاص ميرزا رضا قناد به پيشواي بهائيت، به پسرش عين‌الملك امكان داد كه مدتي در جواني، منشي و مباشر عبدالهاء باشد. 5 عين‌الملك در اثر تمريناتي كه كرده بود. خطي نزديك به خط عباس افندي داشت. 6 فاضل مازندراني (از مبلغان مشهور بهائي) مي‌نويسد: «آقا محمد‌رضا قناد... از مخلصين مستقيمين اصحاب آن حضرت [عباس افندي] شد تا وفات نمود. مدفنش در قبرستان عكا7 است و از پسرانش: ميرزا حبيب‌‌الله عين‌الملك كه به پرتو تأييد و تربيت آن حضرت، صاحب حسن خط و كمال شد و همي سعي كرده و كوشيد كه شبيه به رسم خط مبارك نوشت و در سنين اوليه نزد آن حضرت كاتب آثار و مباشر خدمات گرديد، بعداً شغل دولتي و مأموريت در وزارت خارجه ايران يافت و پسر ديگرش ميرزا جليل خياط در عكا و هم از دخترش كه در شام شوهر نمود، مآل با سعادت و رضايتي بروز نكرد. »! 8
يادداشت، كوتاهي از عباس افندي در دست است كه طي آن از پيروانش در تهران مي‌خواهد براي عين‌ الملك كاري دست و پا كنند و براي اين كار، به دليل انتساب عين‌المك به ميرزا رضا قناد، «اهميت» قائل مي‌شود. 9 ظاهراً با همين سفارشها و حمايتها است كه عين‌الملك «وارد كادر وزارت خارجه» گرديده و «مدت مديدي» در كشورهاي عربي (سوريه، لبنان و عربستان) كنسول مي‌شود و تا پيش از جنگ جهاني (دوم) فعالانه به اين كار ادامه مي‌دهد و در عين حال « به او مأموريت داده مي‌شود كه در كشورهاي عربي به گسترش و تبليغ بهائيت بپردازد». 10 با اين بستگي و پيوستگي، صحت شايعاتي نظير اين كه نام فرزند عين‌الملك (اميرعباس هويدا) را عباس افندي برگزيده11 و حتي نام وي در اصل غلام‌عباس بوده است، ‌چندان دور از ذهن به نظر نمي‌رسد.
عين‌الملك، تحصيلكرده «مدرسه امريكايي‌هاي بيروت» بود كه «همانجا زبانهاي عربي، انگليسي و فرانسه را آموخت». 12 سپس راهي پاريس شد و در آنجا با سردار اسعد بختياري (از سرداران مشروطه سكولار) ملاقات كرد. پس از چندي معلم فرزندان اسعد شد و به دستياري او از احمد‌شاه لقب عين‌الملك گرفت. چندي بعد، ‌نقشي تاريخي ( به زيان اسلام و ايران و سود استعمار) ايفا كرد: كشف و معرفي رضاخان به سرجاسوس بريتانيا (سراردشير ريپورتر يا اردشير جي) براي رهبري نظامي كودتاي سوم اسفند 1299.
محمد‌رضا آشتياني زاده، وكيل پراطلاع مجلس شوراي ملي در عصر پهلوي، مي‌گويد: حبيب‌الله رشيديان (مستخدم سفارت انگليس و عامل مشهور بريتانيا در ايران) برايم نقل كرد كه چند سال قبل از كودتاي 1299، به دستور كلنل فريزر انگليسي، بيشتر روزهاي هفته صبح به «منزل عين‌الملك كه از متنفذين و كملين فرقه بهائيه بود و با وي سوابق دوستي و صحبت داشتم» مي‌رفتم در آنجا با اردشير جي آشنا شدم و اردشير جي روزي به عين‌الملك گفت: «‌از شما خواهشمندم كه با محفل بهائيان به مشورت بنشينيد و از آنها بخواهيد تا صاحب منصبي بلند قامت وخوش‌قيافه پيدا كنند و به شما معرفي نمايند و شما آن صاحب منصب را با من آشنا كنيد، اما به دو شرط، اولا اين كه آن صاحب منصب نبايد صاحب منصب ژاندارم باشدو حتماً بايد صاحب منصب قزاق باشد. ثانيا َ شيعه اثني‌ عشري خالص نباشد ـ كه ارباب اردشير جي، مخصوصاً جمله اخير را باز تكرار كرد و براي بار دوم گفت كه ‌آن صاحب منصب نبايد شيعه اثني‌عشري خالص باشد. رشيديان گفت: پس از آن ملاقات، عين‌الملك، رضاخان را با اردشير جي آشنا كرد و اردشير وسيله آشنائي رضاخان با فريزر مي‌شود و فريزر او را به ديگر انگليسي‌هاي دست‌اندركار كودتا، چون هاوارد، اسمايس، و گاردنر ـ‌كنسول انگليس در بوشهر ـ ‌معرفي مي‌نمايد». 13
گفتني است: عين‌الملك كه زمان نخست‌وزيري سيد‌ضياء جنرال قنسول ايران در شامات بود، روز ششم فروردين 1300 شمسي (يعني 12 روز پس از كودتا) با روزنامه لسان‌العرب (شامات، 16رجب 1339 ق) مصاحبه‌اي به عمل آورد و ضمن ستايش كودتا، از سيد‌ضياء به عنوان يكي از «رجال بزرگ و كاري» ايران ياد كرد كه «براي احياي روح تاريخي ايران و ترقي دادن ايرانيان.... نهايت كفايت را دارا مي‌باشد» و افزود كه با وي سابقه رفاقت و معاشرتي «12 ساله» دارد14 (يعني از آغاز مشروطه دوم، ‌با سيد‌ضياء، ‌دوست و معاشر است). 15
همين‌جا بيفزاييم كه: اديب‌السلطنه رادسر، رئيس شهرباني سفاك رضاخان، نيز كه ترور مشهور و نافرجام شهيد مدرس در اوايل سلطنت رضاخان را منتسب به او مي‌دانند، برادرزن همين جناب عين‌الملك، يعني دايي عباس هويدا بود. 16

ب) موقر‌ الدوله:
بهائي سرشناس ديگري كه در كودتاي سوم اسفند نقش داشت و پس از انجام آن نيز در كابينه برآمده از كودتا ( به رياست ضياءالدين طباطبايي» عضويت داشت، ميرزا علي محمد‌خان موقرالدوله بود كه از «افنان» يعني خويشاوندان مادري علي محمد باب محسوب مي‌شد. 17 موقرالدوله، كه اندكي پس از كودتاي 1299 درگذشت قبلاً سركنسول ايران در بمبئي (در سال 1898)، نماينده وزارت خارجه در فارس (1900) و حاكم بوشهر18 (1911 ـ 1915) بود و در كابينه سيد‌ضياء نيز وزارت فوايد عامه و تجارت و فلاحت را بر عهده داشت. وي علاوه بر خويشاوندي با باب، با عباس افندي و شوقي نيز خويشي داشت، ميرزا هادي، داماد عباس و پدر شوقي، پسردايي موقرالدوله بود. 19 اهميت موقرالدوله بين بهائيان تا آنجا است كه عباس افندي در مكاتيب20 خود فصلي را به وي اختصاص داده است.
موقرالدوله ضمناً پدر حسن موقرافنان ياليوزي (1980 ـ 1908 م) از گويندگان سابق بخش فارسي راديو بي‌بي‌سي لندن21 (و به قولي، بنياد‌گذار اين بخش) و از سران طراز اول بهائيت است كه رياست محفل ملي روحاني بريتانيا را در سالها 1960 ـ 1937 بر عهده داشت و در 1957 توسط شوقي افندي، رهبر بهائيان، به عنوان يكي از «ايادي امرالله» منصوب شد. 22 و پس از مرگ شوقي نيز «چند سال عضو هيأت ايادي امرالله مقيم» فلسطين اشغالي بود. 23
حسن موقر، همچنين از نويسندگان مشهور بهائيت است و آثار متعددي درتاريخ زندگاني باب و بهاء و عبدالبهاء و مسائل مربوط به آنان (همچون كتاب ادوارد گرانويل براون و ديانت بهائي، طبع 1970) دارد و افزون بر اين، مشوق برخي از كتب مشهور و معاصر اين فرقه بوده است. 24

ج ) افراد ديگر:
همكاري بهائيان با كودتاچيان سوم اسفند به افراد فوق محدود نمي‌شود و حسن نيكو (مبلغ پيشين بهائي كه به اسلام گرويد و كتابي بر ضد فرقه نوشت) پس از شرحي راجع به ضديت ارامنه داشناك با مسلمانان در ايران و عثماني مي‌نويسد: «وقتي سيد‌ضياء‌الدين [طباطبايي نخست‌وزير كودتا] مصدر كار شد و خواست بلديه [شهرداري] تأسيس كند. ايپكيان [همكار ديرين سيد‌ضياء در روزنامه رعد و شهردار منصوب از جانب سيد‌در دوران نخست‌وزيري]... فوري بهائياني را كه از معارف اخراج شده بودند به روي كار آورد و به علاوه، چندين نفر ديگر را هم در بلديه وارد نمود، در صورتي كه هزاران نفر ديگر با لياقت‌تر بودند و حق تقدم داشتند. » 25
سيد‌محمد كمره‌اي (ليدر دموكراتهاي ضد تشكيلي و از مخالفان قرارداد وثوق‌الدوله)، به سابقه همكاري ايپكيان، با بهائيها در وزارت معارف زمان وثوق‌الدوله اشاره دارد: «... منتصرالدوله [شاغل در وزارت] معارف را ديده، ‌گفت: كاسپيار ايپكيان، ‌مقاله نويس ‍]روزنامه] رعد26، رئيس تفتيش معارف شده و نصيرالدوله ‍]وزير معارف وثوق‌‌الدوله] مثل نوكر، حاضر خدمات و با او اغلب در خلوت است و آنچه بهائي است جزو مفتشين مدارس زنانه و مردانه نموده، من جمله اشراقه خانم زن ابن‌اصدق يا ابهي27 و منيره خانم و امثالهما را براي مدارس زنها و ديگر از بابيها را براي مدارس مردها و تمام بودجه و سياست وزارت معارف با او است و ارامنه خودشان مي‌گويند كه كاسپار ايپكيان بابي و از دين ما خارج است. » 28

ماه عسل رژيم پهلوي و بهائيت
پيوند بهائيت با رژيم پهلوي، خصوصاً در زمان محمد‌رضا و سالهاي پس از كودتاي 28 مرداد، به اوج خود رسيد و در دو دهه آخر سلطنت وي، آنان به بالاترين مقامات سياسي، اقتصادي، فرهنگي و نظامي ايران دست يافتند.
سپهبد عبدالكريم ايادي، عنصر مشهور بهائي، در مقام پزشك مخصوص شاه و رئيس بهداري ارتش نفوذي تام در دربار پهلوي يافت و پست مهم نخست‌وزيري نيز به مدت نزديك به 14 سال در اختيار عباس هويدا (فرزند همان عين‌الملك) قرار گرفت. افزون بر اين دو، مي‌توان سياهه‌اي بلند از مقامات مهم سياسي و نظامي و امنيتي رژيم در نيمه دوم سلطنت محمد‌رضا ارائه داد كه توسط اعضاي اين فرقه اشغال شده است. همچون: منصور روحاني (وزير آب و برق و نيز كشاورزي)، عباس آرام (وزير خارجه)، سپهبد اسدا.. صنيعي (آجودان مخصوص محمد‌رضا در زمان وليعهدي و وزير جنگ و نيز وزير توليدات كشاورزي و مواد مصرفي در زمان سلطنت وي)، غلامرضا كيان‌پور (وزير دادگستري)، منوچهر تسليمي (وزير بازرگاني و اطلاعات)، دكتر منوچهر شاهقلي پسر سرهنگ شاهقلي موذن بهائيها (وزير بهداري و علوم)، هوشنگ نهاوندي (وزير علوم، رئيس دانشگاه تهران و شيراز، رئيس دفتر فرح و يكي از اركان حزب شه ساخته رستاخيز)، فرخ‌رو پارساي (وزير آموزش و پرورش)، سپهبد پرويز خسرواني (فرمانده ژاندارمري ناحيه مركز در جريان كشتار 15 خرداد 1342، آجودان فرح، معاون نخست‌وزير و رئيس سازمان تربيت بدني و مدير عامل باشگاه تاج بعد از بازنشستگي)، دكتر شاپور راسخ (رئيس سازمان برنامه و بودجه)، پرويز ثابتي (معاون سازمان امنيت و «مقام امنيتي» مشهور)، ارتشبد جعفر شفقت (رئيس ستاد ارتش)، سپهبد علي‌محمد خادمي (رئيس هيأت مديره و مدير عامل هواپيمايي ملي ايران «هما») ودر رده‌هاي پايين‌تر: مهتدي، از بهائيان كاشان (عضو دفتر مخصوص فرح پهلوي)، ايرج آهي (رئيس دفتر شهرام سپهري‌نيا پسر اشرف)، نويدي (معاوف دكتر اقبال رئيس شركت نفت)، ايرج وحيدي (معاون شهرسازي و مسكن)، منوچهر وحيدي برادر وي (معاون شهرسازي و مسكن)، مهندس مجد (معاون فني وزارت كار)، پرتو اعظم (مدير كل امور اجتماعي وزارت كار)، خانم نبيل (عضو دفتر دكتر نهاوندي)، و...
برآنچه گفتيم، بايد ارتباط ديرين و تنگاتنگ ميان برخي از نخست‌وزيران عصر پهلوي نظير حسين علاء و اسدالله علم با بهائيان و محافل آنها را افزود و چهره‌هايي چون هژبر يزداني (سرمايه‌دار «لمپن مآب» مشهور)، ‌حبيب ثابت ميليونر مشهور، مشهور به ثابت پاسال (رئيس محفل ملي بهائيان ايران، صاحب پيشين راديو تلويزيون و نيز مالك كارخانه پپسي كولا)، مهندس ارجمند (رئيس كارخانه ارج)، عباس رادمهر (رئيس كارگزيني بانك پارس) و مهدي ميثاقيه (سرمايه‌دار و صاحب استوديو ميثاقيه) را نيز كه بر شريانهاي اقتصادي و هنري كشور در آن روزگار چنگ انداخته بودند بدان اضافه كرد.
در آن ميانه، مناصب و مقامات فرهنگي كشور آماج حمله خاص بهائيان قرار داشت و در اين باره، علاوه بر وزارت پيشگاني چون: دكتر منوچهرشاهقلي (وزير علوم)، هوشنگ نهاوندي (وزير علوم و رئيس دانشگاههاي شيراز و تهران) و فرخ‌رو پارسا (وزير آموزش و پروش) كه فوقاً از آنها ياد شد، مي‌توان به اسامي زير اشاره كرد: ذبيح قرباني، بهائي فراماسون (رئيس دانشگاه شيراز)، مهندس هوشنگ سيحون (رئيس دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران)، دكتر علي محمد‌ ورقا (مدير گروه جغرافي دانشگاه تربيت معلم)، دكتر ايرج ايمن، (رئيس مؤسسه تحقيقات تربيتي همان دانشگاه)، دكتر علي توانگر و دكتر منجذب (استادان دانشكده اراك در زمان پهلوي) و....
حضور وابستگان به فرقه در مصادر مهم و حساس سياسي، فرهنگي، ‌نظامي و... ضمناً بستر مساعدي را براي گسترش فعاليت تبليغي آنان در مهد تشيع ايجاد كرد كه از آن تا مي‌توانستند سود جستند.

پي‌نوشت‌ها:
1. معماي هويدا، عباس ميلاني، ص 53.
2. ظهورالحق، فاضل مازندراني، ‌جلد 8، قسمت دوم، ‌ص 1138.
3. تاريخ جامع بهائيت (نوماسوني)، بهرام افراسيابي، به نقل از Material for Study the Babireligion. p. 20.
4. كشف‌الحيل، عبدالحسين آيت، چ 4: ج 3، ص 126.
5. تاريخ جامع بهائيت (نوماسوني)، بهرام افراسيابي، صص 723 ـ 722؛ كشف‌الحيل، آيتي...، ص 211.
6. براي مشاهده خط عين‌الملك ر. ك. اسنادي از عملكرد خاندان پهلوي، ‌رضا آذري‌شهرضايي، مركز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، تهران 1381، ص 12.
7. مركز سابق بهائيت در فلسطين اشغالي.
8. ظهورالحق، جلد 8، قسمت دوم، ص 1138، تعريض به ميرزا جليل خياط (= جليل افندي: برادر عين‌ الملك و از بهائيان حيفا)‌در نوشته فوق از ‌آن رو است كه وي از بهائيت برگشت. ر. ك. كشف الحيل، چ 4: 3/224.
9. معماي هويدا، ‌صص 5453.
10. مجله چهره‌نما، شماره 29 رمضان 1350.
11. اليگارشي يا خاندانهاي حكومتگر ايران، ج 4، خاندان هويدا، گماشته صهيونيسم و امپرياليسم، ابوالفضل قاسمي، ص 85.
12. معماي هويدا، ص 52.
13. ر. ك. «سوابق رضاخان و كودتاي سوم حوت 1299»، محمد‌رضا آشتياني‌زاده، ‌به اهتمام سهلعلي مددي، ‌تاريخ معاصر ايران، كتاب سوم، زمستان 1370، ص 107.
14. اسناد مؤسسه تاريخ معاصر ايران، ش 24 تا 1139 ـ 28 ك.
15. اسناد و مكاتبات تيمور تاش وزير دربار رضاشاه (1312 ـ‌1304 ه‍. ش)، تهيه و تنظيم: مركز اسناد رياست جمهوري...، به كوشش عيسي عبدي، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، تهران، 1383، ص 56.
16. ر. ك، اليگارشي...، ابوالفضل قاسمي، همان، 4/80.
17. سفرنامه سديد‌ السلطنه، ص 399.
18. و به قول آهنگ بديع، ارگان بهائيان [سال 1353، ش 330، ص 35] «سالها حاكم بنادر و ولايات خليج فارس بوده» است.
19. جستارهايي از تاريخ بهائي‌گري در ايران...، عبدالله شهبازي، همان، ص 18.
20. ج 3، صص 241 ـ 238.
21. گوهر، سال 2، ش 11 و 12، بهمن و اسفند 1353، مقاله استاد محيط طباطبائي؛ بهائيان، محمد‌باقر نجفي، كتابخانه طهوري، ص 379.
22. ر. ك. جستارهايي از تاريخ بهائيگري در ايران...، عبدالله شهبازي، مندرج در: تاريخ معاصر ايران، س 7، ش 27، پاييز 1382، ص 18؛ آهنگ بديع، سال 16 (1340ش)، ش 3، ص 72؛ 1353، ش 330، ص 35.
23. آهنگ بديع، 1353، ش 330، ص 35.
24. درباره آثار باليوزي و اهميت آن نزد بهائيان، ر. ك، مقاله هوشنگ رأفت، مندرج در مجله آهنگ بديع، سال 1353، ش 330، ص 37 ـ 35.
25. فلسفه نيكو، چاپ 2: مؤسسه مطبوعاتي فراهاني، 2/198.
26. متعلق به سيد‌ضياءالدين طباطبايي، عامل كودتاي انگليسي حوت 1299 شمسي.
27. از ايادي چهارگانه عباس افندي در تهران. 28. روزنامه خاطرات سيد محمد‌كمره‌اي، به كوشش محمد‌‌جواد مرادي‌نيا، نشر و پژوهش شيرازه، تهران 1382، 2/847.

۱۳۸۷ مرداد ۲, چهارشنبه

ناگفته‏هايى از بهائيت

شايد هيچ تحليلي گوياتر از اسناد موجود در بررسي ماهيت فرقه بهائيت و اقدامات مخرب و انحرافي پيروان آن وجود نداشته باشد. نوشتار حاضر، به بيان ناگفته‌هايي از بهائيت براساس بعضي اسناد اختصاص يافته است.
تاريخ معاصر ايران، ناگفته‏هاى بسيارى دارد كه از جمله آن‌ها، نقش مخرّب فرقه بهائيت در تحولات سياسى، اقتصادى و اجتماعى ايران است و شرح آن فرصتى بسيار گسترده مى‏طلبد. آنچه در اين مجال در پى آنيم، اشاره به ناگفته‏هايى از فعاليت اين فرقه است.
خوشبختانه، بر اساس اسناد به‌جامانده از دوران رژيم پهلوى، اطلاعات بسيار ارزشمندى از فعاليت‏هاى خيانت‌آميز سران اين فرقه در دسترس محققان و پژوهشگران قرار گرفته است، [1] ضمن اينكه، خاطرات روشنگرانه عده‌اي از مطلعان، نظير مرحومان فضل‌الله مهتدى معروف به صبحى، عبدالحسين آيتى (آواره سابق)، حسن نيكو و ديگران، كه سال‌ها از نويسندگان و مبلغان زبده بهائيت بوده و سپس تائب شده و به دامان اسلام برگشته‏اند، مى‏تواند خلأهاى پژوهشى اسناد را جبران نمايد.
نفوذ و فعاليت گسترده بهائيان در سطوح بالاى دستگاه ادارى كشورمان در زمان سلطنت محمدرضا پهلوى بر كسى پوشيده نيست. [2] ضمن اينكه در عصر پهلوى، پيوندهاى مستحكم و آشكارى بين سران اين فرقه و رژيم اشغالگر قدس وجود داشت. هم‌زمان با دوران نهضت ملى نفت به بعد، به‌ويژه سال 1332، فعاليت گسترده و سازمان‌دهى‌شده‏اى از طرف بهائيان در كشورمان آغاز شد. متقابلاً در همان سال‌ها واعظ شهير، مرحوم حجت‏الاسلام فلسفى، در سال 1334 به اشاره و دستور آيت‌الله‌العظمى بروجردى سخنراني‌هاي روشنگر و پرشوري عليه بهائيت انجام داد كه (به‌رغم مخالفت شديد دسته‌اي از مسئولان عالى‌رتبه رژيم، نظير اسدالله علم) از راديو پخش شد و درواقع يكى از عكس‌العمل‌هاي مهم نيروهاى مذهبى در مقابل گسترش فعاليت فرقه ضاله بود. [3]
اسناد موجود، نكات مهمى از برنامه‏هاى بلندمدت بهائيان در اين مقطع را فاش مي‌سازد. اولين برنامه بلندمدت فرقه از سال 1332 شروع شد و در 1342 به پايان رسيد. با رحلت مرحوم آيت‌الله بروجردى، هم‌زمان با اجراى سياست‏هاى مورد نظر امريكايى‏ها توسط محمدرضا پهلوى در ايران، بهائيان هم فعاليت‏هاى خود را شدت بخشيدند.
در قسمتى از گزارشى كه سال 1344 درباره برنامه ده‌ساله فرقه تهيه (و به نظر شاه هم رسانده) شده چنين آمده است: "... به طورى كه فوقاً به عرض رسيد، از مفاد نامه‏ها و بخشنامه‏هاى صادره محفل مركزى چنين استنباط مى‏گردد كه هدف نهايى، ازدياد وابستگان به فرقه بهائى و تا حداكثر امكان نفوذ در تمام قسمت‌ها و نقاط كشور به خصوص در ميان مردم دهات و ايلات و عشاير است.... " در دستوراتى كه محفل بهائيان صادر كرده بود راهكارهاى رسيدن به اهداف مورد اشاره، ارائه شده بود كه از جمله آن‌ها، راه‌اندازى محافل بهائى در نواحى فاقد محفل، و داير كردن كلاس‌هاى رفع اشكال و نيز گردآورى "هرگونه كتب خطى يا مطبوع كه داراى مطالبى درباره افكار و عقايد، روحيات و خصوصيات مرسوم و عادات يا هرنوع اطلاعات ديگرى راجع به عشاير و ايلات" و ارسال آن به مركز مي‌باشد. [4]
از موضوعات جالب توجه، هم‌زمانى پايان برنامه ده‌ساله اول بهائيان با اوج‌گيرى نهضت اسلامى ملت ايران به رهبرى مراجع معظم تقليد و در رأس آن‌ها امام خمينى(ره) است. امام و ساير علما و مراجع، معتقد بودند كه سران بهائيت در ايران، عمال اسرائيل‏اند و لايحه انجمن‌هاى ايالتى و ولايتى (مصوّبه دولت عَلَم) بيشتر براى هموار ساختن راه نفوذ اين فرقه در كشور طراحى شده است: "حساسيت موضوع، زمانى روشن مى‏شود كه دانسته شود بهائيان، ايران را بعد از اسرائيل دومين سرزمين بهائيان، و آن را مركز قيام و تسخير جهان مى‏دانستند. آن‌ها با چاپ نقشه ده ساله خود اهميت ايران را براى بهائيان نشان دادند. "[5]
در بهار سال 1342 دوهزار نفر زن و مرد بهائى با مساعدت دولت ايران (يعنى همان كابينه اسدالله علم، كه به دستور امريكا، قيام ملت در 15 خرداد همين سال را به خاك و خون كشيد) از طريق فرودگاه مهرآباد به لندن رفتند تا در هشتم ارديبهشت در يك اجتماع پانزده‌هزار نفرى براى معارفه گروه نُه نفرى رهبرى اين فرقه شركت جويند. [6]
اقدام نادرست و خلاف شرع و عرفى كه خروش اعتراض‌آميز امام خمينى را به دنبال داشت: "از چيزهايى كه سوء نيت دولت حاضر را اثبات مى‏كند، تسهيلاتى است كه براى مسافرت دوهزار نفر يا بيشتر از فرق ضاله قائل شده است و به هر يك پانصد دلار ارز داده‏اند و قريب 1200 تومان تخفيف در بليط هواپيما داده‏اند، به مقصد آنكه اين عده در محفلى كه در لندن از آن‌ها تشكيل مى‏شود و صد درصد ضدّ اسلامى است شركت كنند. در مقابل براى زيارت حجاج بيت‌الله الحرام چه مشكلات كه ايجاد نمى‏كنند و چه اجحافات و خرج‌تراشي‌ها كه نمى‏شود"؟![7]
پنج روز پس از سركوب خونين قيام پانزده خرداد نيز محفل ملى بهائيان تهران نامه تشويق‏آميزى به تيمسار سرتيپ پرويز خسروانى (فرمانده ژاندارمرى ناحيه مركز در زمان كشتار پانزده خرداد، و بعدها آجودان فرح، معاون نخست‌وزير و رئيس سازمان تربيت بدنى، و نيز مديرعامل باشگاه تاج بعد از بازنشستگى) نوشت و طىّ آن، قيام حق‏طلبانه ملت مسلمان به رهبرى مراجع معظم تقليد و در رأس آنان امام خمينى را "تجاوز اراذل و اوباش و رجاله" و "سوء عمل جهلاى معروف به علم"! ناميد و ضمن "تقدير" از "زحمات و خدمات و سرعت عمل تيمسار" نوشت: "تاريخ امر بهائى آن جناب را در رديف همان چهره‏هاى درخشان و نگهبان مدنيت عالم انسانى ثبت و ضبط خواهد نمود"![8]
در چنين شرايطى بود كه امام خمينى، در پيام‌ها و اعلاميه‏هاى كوبنده خويش بهائيان را عمال اسرائيل ياد كرد و با روشنگري‌هاي خود، خواب خوش آن‌ها، و قدرت‌هاى مستبد و جهان‌خوار حامى‌شان در داخل و خارج كشور را، برآشفت: "اين جانب حسب وظيفه شرعيه به ملت ايران و مسلمين جهان اعلام خطر مى‏كنم. قرآن كريم و اسلام در خطر است. استقلال مملكت و اقتصاد در معرض قبضه صهيونيست‏هاست كه در ايران به شكل حزب بهائى ظاهر شدند و مدتى نخواهد گذشت كه با اين سكوت مرگبار مسلمين، تمام اقتصاد اين مملكت را با تأييد عمال خود قبضه مى‏كنند و ملت مسلمان را از هستى در تمام شئون ساقط مى‏كنند. تلويزيون ايران پايگاه جاسوسى يهود است. [9] و دولت‌ها ناظر آن هستند و از آن تأييد مى‏كنند. ملت مسلمان تا رفع اين خطرها نشود سكوت نمى‏كنند و اگر كسى سكوت كند، در پيشگاه خداوند قاهر، مسئول... است. "[10]
به گواه اسناد موجود، محفل بهائيت، براى رسيدن به اهداف مهم‌تر خويش، برنامه ديگرى تهيه كرد كه اجراى آن از اواخر سال 1343، يعنى پس از تبعيد امام (به جرم مخالفت با كاپيتولاسيون) آغاز گرديد. برنامه دوم بهائيت، كه نُه ساله بود، تا سال 1354 ادامه يافت و مى‏توان گفت كه در طول اين برنامه، با حمايت شاه، امريكا و اسرائيل، تمامى اركان رسمى كشور در اختيار بهائيان قرار گرفت. در 1351 طبق اسناد ساواك، 112 تن از امراى ارتش، شهربانى و ژاندارمرى از بهائيان بودند. "بهائيان در مدت كوتاهى چنان رشد كردند و مشاغل حساس را به اشغال خود درآوردند كه در كابينه هويدا نُه وزير بهائى" حضور داشتند. [11]
از اسناد و گزارش‌هاى موجود در مركز اسناد انقلاب اسلامى چنين روشن مى‏شود كه هر چه دوران شروع انقلاب اسلامى نزديك‏تر مى‏شد نفوذ روزافزون و همه‌جانبه اين فرقه استعمارى در تمامى اركان حكومت افزون‌تر مي‌گشت. به علاوه جسارت و جرئت بهائيان در سطح جامعه و مجامع دانشگاهى افزايش مى‏يافت، تا جايى كه به وابستگى خود به بيگانگان افتخار مي‌كردند و از بيان علنى اين امر ابايى نداشتند. در گزارش زير از سال 1356 آمده است: "طبق اطلاع، اخيراً شخصى به نام شهرام عيسى‌خانى، دانشجوى سال اول رياضى دانشكده علوم دانشگاه آذرآبادگان، در كلاس درس، ساير دانشجويان را به قبول مسلك بهائيت تشويق و چنين اظهار مى‏دارد كه دولت شوروى و انگليس مخفيانه به بهائيان پول مى‏دهند كه تا كميته بهائيان را تقويت كنند. ما نيز افراد بهائى، به‌ويژه اشخاصى را كه به اين مسلك بپيوندند از نظر تأمين مسكن و كمك‌هزينه زندگى حمايت و كمك مى‏كنيم. "[12]
در همين زمينه، گزارش بسيار جالبى از جلسه بهائيان شيراز وجود دارد كه مراحل پيشرفت و اهداف واقعى فعاليت بهائيان در ايران و خواسته اصلى ايشان را به‌خوبى نشان مى‏دهد. قسمتى از گزارش ساواك از سخنان فردى بهائى به نام ولى‌الله لقمانى چنين است: "اكنون از امريكا و لندن صريحاً دستور داريم در اين مملكت مد لباس و يا ساختمان‏ها و بى‏حجابى را رونق دهيم كه مسلما[نا]ن نقاب از صورت خود بردارند. به طورى كه من مطالبى در منزل آقاى معتمد قرائت كردم و تمام دختران و پسران بهائى خوشحال شدند. "
راهكارهايى كه فرد بهائى فوق ارائه داده جالب است: "در ايران و كشورهاى مسلمان ديگر هرچه بتوانيد با پيروى از مد و تبليغات، ملت اسلام را رنج دهيد تا آن‌ها نگويند امام حسين[ع‏] فاتح دنيا بوده و على[ع‏] غالب دنيا. البته بهائيان هم تصديق دارند، ولى نه براى قرن اتم؛ اتمى كه به دست بهائيان درست مى‏شود، اسلحه و مهمات به دست نوجوانان ما در اسرائيل ساخته مى‏شود. اين مسلمانان آخر به دست بهائيان از بين مى‏روند و دنياى حضرت بهاء‌الله رونق مى‏گيرد"![13]
در ادامه، چند سند تاريخى در خصوص برنامه اول و دوم بهائيت در كشورمان در دهه‏هاى 1340 و 1350 شمسى آورده شده است:

سند شماره 1:
نسخه شماره چهار و چهار يك
به 20 هـ 4[14]
از 321
شماره: 1242/321
تاريخ: 5/4/48
گيرندگان: 302ــ310
موضوع: فعاليت بهائيان

به قرار اطلاع، در جلسه هفتگى مورخ 25/4/48 بهائيان كه در خيابان سبلان كوچه كرمى پلاك 27 تشكيل گرديده بود، شخصى به نام واحديان ضمن صحبت درباره امور مذهبى اظهار داشته است: "كارهايى كه اكنون به دست اعليحضرت همايون شاهنشاه آريامهر صورت مى‏گيرد هيچ كدامش روى اصول دين اسلام نيست، زيرا خود شاه به تمام دستورات بهائى آشنايى دارد و حتى ايشان با اشرف پهلوى در دوران كودكى در مدرسه بهائيان در خيابان اميريه كه در آن زمان از مدارس عالى تهران بود درس خوانده‏اند و دليلش آن است كه عكس آن زمان‌ شاه و اشرف هم‌اكنون موجود است كه ايشان ايستاده‏اند و قبل از اينكه به كلاس درس بروند دعا مى‏خوانند. حالا مردم احمق مى‏گويند شاه بهائى است؛ چكار مى‏توانند بكنند. فلسفى بالاى منبر مى‏گويد شاها مواظب باش ببين دكتر شما چه شخصى است، كارها را به دست بهائيان ندهيد. ولى اين گفتار اثرى ندارد ــ هم‌اكنون تيمسار صنيعى، وزير جنگ، و تيمسار شيرين‌سخن بهائى هستند و هرچه نزديك‌تر شويد مى‏بينيد كه چه كارهاى مهمى به دست بهائيان است. چرا؟ براى اينكه آن‌ها بيشتر مى‏فهمند."
تحقيق پيرامون موارد زير مورد نياز است:
1ــ تعيين صحت و سقم موضوع؛ 2ــ واحديان شناسايى و مشخصات بيشترى از وى اعلام دارند؛ 3ــ گردانندگان جلسات مزبور چه كسانى هستند و هدف از تشكيل اين جلسات آيا جنبه مذهبى دارد يا فعاليت‌هاى ديگرى در پوشش مذهب [است؟]؛ 4ــ در جريان جلسات مورد بحث قرار گرفته و نتيجه را به موقع اعلام دارند. [15]

سند شماره 2:
طبقه‌بندي حفاظتي: خيلي محرمانه
گزارش خبر
صفحه يك از يك
صفحه شماره يك از چهار
1ــ به: 321
2ــ از: 7 هـ[16]
3ــ شماره گزارش: 7596/ هـ
4ــ تاريخ گزارش: 18/2/50
منبع: 1699
تاريخ وقوع: 11/2/50
تاريخ رسيدن خبر به منبع: 11/2/50
تاريخ رسيدن خبر به رهبر عمليات محل: 12/2/50
موضوع: بهائيان

جلسه‏اى با شركت نُه نفر از بهائيان ناحيه 15 شيراز در منزل آقاى فرهنگ آزادگان و زير نظر آقاى لقمانى تشكيل گرديد. بعد از قرائت‌نامه، آقاى ولى‌الله لقمانى در مورد اديان جهان و آمار آن‌ها و شهداى بهائيت سخن گفت. وى اضافه كرد آقايان بهائيان بهتر است بيشتر مطالعه نمايند و از روى حقيقت قضاوت كنند تا بفهمند معنى بهائيت كه امروز آزادى بيشترى دارند يعنى چه؟
در زمان قديم، احبّاء نمى‏توانستند بگويند ما بهائى هستيم و نمى‏توانستند تبليغ كنند. اگر هم مبارزه‏اى مى‏نمودند، فوراً آن‌ها را مى‏كشتند، ليكن اكنون آن تعصب‌ها كنار گذاشته شده است. اكنون از امريكا و لندن صريحاً دستور داريم در اين مملكت مد لباس و يا ساختمان‌ها و بى‏حجابى را رونق دهيم كه مسلما[نا]ن نقاب از صورت خود بردارند. به طورى كه من مطالبى در منزل آقاى معتمد قرائت كردم و تمام دختران و پسران بهائى خوشحال شدند. در ايران و كشورهاى مسلمان ديگر هر چه بتوانيد با پيروى از مد و تبليغات، ملت اسلام را رنج دهيد تا آنها نگويند امام حسين[ع‏] فاتح دنيا بوده و على[ع‏] غالب دنيا. البته بهائيان هم تصديق دارند ولى نه براى قرن اتم؛ اتمى كه به دست بهائيان درست مى‏شود، اسلحه و مهمات به دست نوجوانان ما در اسرائيل ساخته مى‏شود. اين مسلمانان آخر به دست بهائيان از بين مى‏روند و دنياى حضرت بهاء‌الله رونق مى‏گيرد.
نظريه يكشنبه: [17] اظهارات شنبه مورد تأييد است. درياني.
نظريه چهارشنبه: صحت اظهارات شنبه مورد تأييد است.
نظريه 7/ هـ ــ نظريه چهارشنبه مورد تأييد است. م
بايگاني شود.... [18]

پي‌نوشت‌ها
[1]ــ رك: آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي، پرونده بهائيت.
[2]ــ محمدحسن رجبي، زندگي‌نامه سياسي امام‌خميني، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1377، ص231
[3]ــ براي شرح ماجرا رك: خاطرات و مبارزات حجت‌الاسلام فلسفي، ويرايش علي دواني، محمد رجبي و محمدحسن رجبي، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1376، ص190 به بعد.
[4]ــ آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي، پرونده بهائيت در آذربايجان.
[5]ــ روح‌الله حسينيان، سه سال مرجعيت شيعه در ايران (1343ــ1341)، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، چاپ دوم، 1384، ص179؛ عنوان نقشه ده‌ساله چنين نوشته شده است: "وقت قيام و خروج و هجوم و جوش و خروش و كفاح و تسخير مدن و فتح اقطار و غلبه بر جهان و جهانيان است (شوقي افندي)، وظايف 19گانه محفل روحاني ملي ايران در اجراي نقشه ده‌ساله. " (رك: سند شماره 3)
[6]ــ محمدحسن رجبي، همان، صص278ــ277
[7]ــ امام‌خميني، صحيفه نور، مركز مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي، 1361، ج1، ص44
[8]ــ رك: سيدحميد روحاني، نهضت امام‌خميني، ج1، تهران، عروج، چاپ 15، 1381، ص 1516، سند شماره 266
[9]ــ مي‌دانيم كه تلويزيون ايران، در عصر پهلوي، پيش از آنكه در اختيار دولت قرار گيرد، در تملك حبيب ثابت، بهائي سرمايه‌دار و صهيونيست‌مآب مشهور، قرار داشت.
[10]ــ امام‌خميني، همان، ج1، ص34
[11]ــ روح‌الله حسينيان، همان، صص186ــ185
[12]ــ آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي، پرونده بهائيت آذربايجان، سند شماره 1030 ــ 21 ــ 55 به تاريخ 7/3/1356
[13]ــ روح‌الله حسينيان، همان، ص183، سند شماره 13
[14]ــ "20 هـ"، اداره ساواك تهران؛ 310، دفتر اداره يكم عمليات و بررسي (وابسته به اداره كل سوم: "امنيت داخلي" سازمان ساواك؛ و 321 نيز اداره دوم عمليات و بررسي آن سازمان، بخش دانشگاه تهران است.
[15]ــ آرشيو اسناد مركز اسناد انقلاب اسلامي.
[16]ــ مقصود از 7 هـ ساواك استان فارس است.
[17]ــ شنبه، منبع نفوذي ساواك؛ و چهارشنبه، رئيس سازمان اطلاعات و امنيت منطقه و رئيس اداره كل ساواك است. مقصود از 7 هـ نيز ساواك استان فارس است. [18]ــ آرشيو مركز اسناد انقلاب اسلامي، پرونده بهائيت تهران.

۱۳۸۷ تیر ۲۱, جمعه

تاریخی آکنده از فساد و وابستگی

فاصله و مغایرتی که میان کشورهای استعماری و کشورهای تحت سلطه در اندیشه و منش وجود داشته، "تاثیرگذاری" را به عنوان اولویت نخست آن‌ها مطرح کرده و چگونگی تحقق آن، همچون یک دستور کار، همواره توان فکری و عملی آنان را به خود مشغول کرده است. فرقه‌گرایی به جهت فقدان اصالت و پیوستگی با بیگانگان، اهرمی مورد اعتنا در این مسیر تلقی شده است و ازهمین‌رو، فرقه‌هایی چون بهائیت مورد توجه، نفوذ و استفاده قدرت‌های استعماری اعم از شرقی و غربی بوده‌اند. مقاله پیش‌ رو با استفاده از کتاب مشهور اسماعیل رائین "انشعاب در بهائیت" مروری بر این موارد دارد.
اسماعیل رائین، روزنامه‌نگار و مورخ آثار آشنای عصر پهلوی است که آثار متعددی در رشته تاریخ معاصر ایران دارد، اما شهرت وی عمدتاً مرهون تحقیقات گسترده‌ای است که در موضوع فراماسونری در ایران و جهان دارد و کتاب سه جلدی او: "فراموشخانه و فراماسونری در ایران"، در زمان انتشار خود، اثری نو و بی‌بدیل در این زمینه محسوب می‌گشت.
"انشعاب در بهائیت پس از مرگ شوقی ربّانی"، [1] یکی از آخرین آثار تحقیقی رائین است که به موضوع بهائیت (و بابیت) و پیوندهای استعماری و اختلافات داخلی آن اختصاص دارد.
اسماعیل رائین در این کتاب سعی کرده است به دور از تعصب و گرایش فکری خاص، جریان بهائیت را با ارائه اسناد و مدارک معتبر در سه محور کلی بررسی کند:
1ــ انشعاب و اختلاف در بین بهائیان؛
2ــ موضع‌گیری کشورهای روسیه، انگلیس، امریکا و اسرائیل در قبال آن‌ها؛
3ــ نفوذ در مراکز دولتی و مداخله در امور سیاسی.

1ــ انشعاب و اختلاف در بهائیت
محور اصلی کتاب رائین، نشان دادن اختلافات و انشعاباتی است که در این فرقه به وجود آمده است. این نکته از آن رو شایان اهمیت است که گویی انشعاب و دسته‌بندی، از آغاز، جزئی تفکیک‌ناپذیر از بهائیت و بهائی‌گری بوده است، کما اینکه هنوز سیزده سال از مرگ میرزا علی‌محمد شیرازی (باب) نمی‌گذشت که اولین انشعاب کلان، با پیدایش فرقه‌های بهائی و ازلی در این جمع آغاز شد، و افرادی را که تا دیروز دست در دست یکدیگر در برابر قوای دولتی و همه جامعه می‌ایستادند و کشته می‌دادند، به دو دسته کینه‌توز و دشمن مبدل ساخت که همه نیروی خود را صرف انهدام یکدیگر می‌کردند و گاه با خوراندن سم یا سوءقصدهای گوناگون به حریف، یکدیگر را از میان برمی‌داشتند. کار جدایی و افتراق بدانجا کشید که حتی گروهی، روحیه ماکسول را متهم کردند که وی شوهر خود (شوقی ربانی) را مسموم کرده است.
نویسنده "تاریخ و نقش سیاسی رهبران بهائی" نوشته است: "احمد سهراب از فرمان شوقی سرباز زد و وصیّت‌نامه (انتصاب شوقی به جانشینی عبدالبهاء) را ساختگی تلقی نمود و طرفدارانی پیدا کرد که به نام سهرابیان نامیده می‌شوند و بهائیان امریکا عموماً پیرو او می‌باشند. پس از مرگ شوقی نیز شخصی به نام میسن ریمی که شوقی او را به لقب پرزیدنت مفتخر نموده ادعا نمود که (ولی امرالله) می‌باشد و طرفدارانی در برخی کشورها پیدا کرد. جمشید معانی در اندونزی ادعای جدید نمود و خود را (سماءالله) نامید. بنابراین فرقه‌های ذیل را از بدو پیدایش میرزا علی‌محمد باب تاکنون می‌توان نام برد: بابی، ازلی، بیانی، مرآتی، بهائی، ثابتین، ناقضین، سهرابی، طرفداران میسن ریمی، جمشیدی و.... "[2]
همین اختلاف‌نظرها و تشتت آرا، همراه دیگر عوامل، باعث شد بهائیت که خود را دین و آیین تازه‌ای می‌داند، و نخستین ویژگی یک آیین اعلام آن و تبلیغ در میان گروه‌های مختلف مردم است، به صورت جامعه‌ای بسته و نیمه‌سری درآید. میسن ریمی که خود را جانشین شوقی ربانی، و دومین ولیّ امر، می‌دانست نوشته است: "لازم می‌داند که حقایق مودعه‌ای را که جنبه عمومی داشته و در عین حال سرّی نباشد، به استماع یاران جامعه سامیه بین‌المللی بهائی برساند. درحالی‌که به هیچ عنوان چنین قصدی ندارم که مقاصد و مطالبی را که جنبه سرّی داشته باشد در معرض افکار عمومی اهل بهاء قرار دهم؛ زیرا در ارض اقدس در این اوان هیأت ایادیان اکثراً و بالاتفاق مصمم گردیدند که کلیات تصمیمات و اقداماتی که معمول می‌دارند بایستی صرفاً جنبه سرّی داشته و غیر از بیست و هفت نفس ایادیان، در خارج میان مؤمنین و مؤمنات و به‌طور کلی جامعه امر به هر عنوان بسط و توسعه نیافته و افشاء نگردد. "[3]

2ــ موضع‌گیری دولت‌های استکباری در قبال بهائیان

الف) روسیه تزاری:
چندی بعد از اعدام باب در تبریز، سه تن از بهائیان به ناصرالدین‌شاه سوء قصد کردند، ولی این سوءقصد، نافرجام ماند و مرتکبان آن، دستگیر شدند. حسینعلی بهاء در آن زمان نهایت کوشش را به کار برد تا مداخله خود را در امر سوءقصد انکار کند، ولی پناهنده شدن او به سفارت روس و حمایت علنی سفیر روسیه تزاری از وی سبب شد شاه ایران، مهد علیا (مادر شاه) و سایر درباریان بیشتر به وی مظنون شوند و طرح توطئه سوءقصد را از جانب او بدانند. در تاریخ "نبیل زرندی" (این تاریخ از آن رو اهمیت دارد که اکثر صفحات آن، نقل قول از خاطرات عبدالبهاء می‌باشد، به ویژه آنکه تمام متن تاریخ را بعد از تکمیل، خود عبدالبهاء ملاحظه و تصویب نموده است. ) چنین آمده است: "حضرت بهاءالله سواره به سمت اردوگاه شاه، که در نیاوران بود، حرکت کردند، در بین راه به سفارت روس، که در زرگنده نزدیک نیاوران بود، رفتند. میرزا مجید، منشی سفارت روس، از او مهمانی و پذیرایی نمود، جمعی از خادمین حاجی علی‌خان حاجب‌الدوله [فرّاشباشی ناصرالدین‌شاه]، حضرت بهاءالله را شناختند و او را از توقف حضرت بهاءالله در منزل منشی سفارت روس آگاه ساختند... فوراً مأموری فرستاد تا بهاءالله را از سفارت تحویل گرفته به نزد شاه بیاورد. سفیر روس از تسلیم بهاءالله به مأمور شاه امتناع ورزید و به بهاءالله گفت که به منزل صدراعظم بروید و کاغذی به صدراعظم نوشت که باید بهاءالله را از طرف من پذیرایی کنی و در حفظ این امانت بسیار کوشش نمایی، و اگر آسیبی به بهاءالله برسد و حادثه‌ای رخ دهد شخص تو مسئول سفارت روس خواهی بود. "[4]
شوقی ربانی، چهارمین پیشوای بهائیت، بعد از شرح واقعه ‌گفته است: "... سفیر روس از تسلیم بهاءالله امتناع ورزید و از هیکل مبارک تقاضا نمود که به خانه صدراعظم تشریف ببرند. ضمناً از مشارالیه به طور صریح و رسمی خواستار گردید امانتی را که دولت روس به وی می‌سپارد در حفظ و حراست او بکوشد. "[5]
این اعترافات به روشنی نشان می‌دهد که نه تنها پرنس دالگورکی، سفیر روس، حامی بهائیان بوده، بلکه به طور کلی دولت روسیه تزاری از این فرقه حمایت می‌کرده است. پس از اینکه میرزاحسینعلی بهاء از سفارت روس به زندان منتقل شد، سفیر روس ــ که با استناد به مقررات کاپیتولاسیون از اتباع روس در ایران حمایت می‌کرد ــ به دفاع از او و تلاش برای نجات جانش برخاست. نویسنده بهائی نوشته است: "قنسول [کذا] روس که از دور و نزدیک مراقب احوال بود و از گرفتاری بهاءالله خبر داشت پیغامی شدید به صدراعظم فرستاد و از او خواست که با حضور نماینده روس و حکومت ایران تحقیقات کامل درباره بهاءالله به عمل آید... و حکم نهایی درباره آن محبوس بزرگوار اظهار گردد... و در نتیجه بهاءالله از حبس خلاص شدند. "[6]
امان‌الله شفا (بهائی مستبصر) نوشته است: "وقتی رابطه بهاءالله با آقای کینیاز دالگورکی برای دولت ایران آفتابی شد، دیگر دولت روس نمی‌توانست از وجود بهاءالله در ایران برای ادامه برنامه خود استفاده نماید، و از طرفی اگر ایشان در ایران می‌ماند، ممکن بود به دست مسلمانان کشته شود، این چند موضوع سبب شد که جناب سفیر نقشه دیگری بریزد، مقدمات اعزام وی را به جانب دیگر فراهم ساخت، و با وسایلی آنچنان صحنه‌سازی نمود که میرزا حسینعلی از ایران تبعید گردد، تا در خارج بهتر بتواند به وسیله آن وجود نازنین به هدف‌های خویش نایل شود.... "[7]

ب‌) انگلیس:
در مورد مناسبات انگلیس ــ و کلاً قدرت‌های استعماری ــ با باب و بابیگری، دو نظر مختلف بین پژوهشگران وجود دارد. گروهی ظهور فرقه باب را از اساس، بر ساخته بیگانگان می‌شمارند و گروه دیگر، مداخله قدرت‌های خارجی در این جریان را، پس از پیدایش و گسترش آن می‌دانند. اما هر دو گروه در این نکته اتفاق نظر دارند که پس از ظهور باب و ایجاد آشوب توسط پیروان وی در نقاط مختلف ایران (نظیر مازندران، یزد و زنجان)، قدرت‌های بیگانه (که همواره در پی ماهی گرفتن از آب گل‌آلودند و نان اختلاف و آشوب بین ملت‌ها و دولت‌ها را می‌خورند) وارد عمل شدند و هر یک به شیوه خاص خود، کوشیدند از این فرقه به سود خویش بهره گیرند.
در سال 1850. م که در شهر یزد بلوای خونینی توسط بابیان به وقوع پیوست و به فرار حاکم شهر و پناه بردن او به ارگ دولتی منجر شد، نخستین گزارش نماینده دولت انگلیس در ایران به وزارت امورخارجه آن کشور ارسال گردید که نکته ظریفی را بیان می‌کرد: "اگر اصول عقاید این واعظ (میرزا علی‌محمد باب) که چیز تازه‌ای در بر ندارد، به حال خود گذاشته شود، بدون شک بی‌اهمیت بودنش معلوم خواهد شد و رو به زوال خواهد گذاشت، تنها شکنجه و عقوبت است که می‌تواند آنان را از افول و خفّت نجات بخشد.... "[8]
در قضیه سوءقصد به ناصرالدین‌شاه، نماینده انگلیس طی گزارشی که در آن فرقه باب را هم معرفی کرده، چنین گفته است: "در کمال اعتماد و اطمینان، تصور و تأیید می‌شود که سوءقصد نسبت به شاه از انتقام بابی‌ها سرچشمه می‌گیرد. "[9] یکی از متهمان اصلی این سوءقصد، شخص حسینعلی بهاء (مؤسس بعدی "بهائیت") بود که به همین اتهام، دستگیر و به زندان افکنده شد، ولی ــ چنان‌که گذشت ــ با پا در میانی جدی سفیر روسیه از زندان و مرگ نجات یافت و به عراق تبعید شد.
پس از انشعاب بابیه به دو گروه بهائی (اتباع حسینعلی بهاء) و ازلی (اتباع یحیی صبح ازل، برادر بهاء) و تبعید بهائیان توسط دولت عثمانی به عکای فلسطین، تدریجاً انگلیسی‌ها با بهائیان ارتباط برقرار کردند و به‌ویژه در اواخر دوران جنگ جهانی اول (که امپراتوری روسیه از بین رفت) انگلیسی‌ها به حمایت از بهائیان برخاستند. مهم‌ترین اقدامی که در این ایام انجام شد، دادن لقب "سر" و نشان "نایت هود" از طرف دولت انگلیس به فرزند و جانشین بهاء، عبدالبهاء، بود. شوقی ربانی در این باره گفته است: "پس از اختتام جنگ (جنگ جهانی اول) و اطفای نایره حرب و قتال، اولیای حکومت انگلستان از خدمات گران‌بهایی که حضرت عبدالبهاء در آن ایام مظلم نسبت به ساکنین ارض اقدس و تخفیف مصائب و آلام مردم آن سرزمین مبذول فرموده بودند، در مقام تقدیر برآمدند و مراتب احترام و تکریم خویش را با تقدیم لقب "نایت هود" و اهدای نشان مخصوص از طرف دولت مذکور حضور مبارک ابراز داشتند. "[10] عبدالبهاء نیز در تأیید دولت انگلیس لوحی صادر کرده که رونوشت آن در جلد سوم کتاب مکاتیب عبدالبهاء آمده است. وی در نامه‌ای برای امپراتوری انگلیس، این‌چنین دست به دعا برداشته است: "اللهم ایّد الامپراطور الاعظم جورج الخامس انگلترا بتوفیقاتک الرحمانیه، و ادم ظلّها الضلیل علی هذه الاقلیم الجلیل بعونک و صونک و حمایتک، انک انت العزیز الکریم. "[11] یعنی: "پروردگارا امپراتور بزرگ، ژرژ پنجم، پادشاه انگلستان را به توفیقات رحمانی خود مؤید بدار و سایه بلندپایه آن کشور را بر این منطقه به یاری و حمایت خویش مستدام بدار. تو نیرومند و عالی و عزیز و کریم می‌باشی"!
در جنگ جهانی اول، بهائیت علیه عثمانی‌ها با ارتش انگلیس در سرزمین فلسطین همکاری کردند و متقابلاً انگلیسی‌ها مجدّانه از جان عبدالبهاء و خویشاوندان او (در برابر عثمانی‌ها) حمایت نمودند. این مطلب در نوشته شوقی چنین آمده است: "... احبّای انگلستان چون بر خطرات شدیده‌ای که حیات مبارک (عبدالبهاء) را تهدید می‌کرد اطلاع یافتند، بلادرنگ برای تأمین سلامت آن وجود اقدس، اقدامات و مساعی لازمه را مبذول داشتند. لرد کرزن و سایر اعضای کابینه انگلستان نیز رأساً و مستقیماً از وضع مخاطره‌آمیز حیفا استحضار حاصل نمودند. از طرف دیگر لرد لامینگتون با ارسال گزارش فوری و مخصوص به وزارت‌خارجه آن کشور، نظر اولیای امور را به شخصیت و اهمیت مقام عبدالبهاء جلب نمود. و چون این گزارش به لرد بالفور، وزیر امورخارجه وقت رسید، در همان یوم وصول، دستور تلگرافی به جنرال آلنبی، سالار سپاه انگلیس در فلسطین، صادر و تأکید نمود که به جمع قوی در حفظ و صیانت حضرت عبدالبهاء و عائله و دوستان او بکوشد.... "[12] ارتباط بین بهائیان و انگلیسی‌ها به جایی رسید که پیشوای بهائیت "جان افراد ایرانی را نیز فدای انگلستان" می‌کرد. عباس افندی در سفر به انگلیس نوشته است: "خوش آمدید، خوش آمدید، اهالی ایران بسیار مسرورند از اینکه من آمدم اینجا و الفت بین ایران و انگلیس است. ارتباط تام حاصل می‌شود و نتیجه به درجه‌ای می‌رسد که به زودی افراد ایران جان خود را برای انگلیس فدا می‌کنند، و همین‌طور انگلیس خود را برای ایران فدا می‌نماید، از اصل، ملت ایران و انگلیس یکی بودند،.... "[13]

ج) امریکا:
عباس افندی، هنگامی که امریکا را صاحب نفوذ و پیشرفت سریع یافت، به جانب آن روی ‌آورد. او در سفر به امریکا گفته است: "امشب من نهایت سرور دارم که در همچو مجمع و محفلی وارد شدم. من شرقی هستم، الحمدالله در مجلس غرب حاضر شدم و جمعی می‌بینم که در روی آنان نور انسانیت در نهایت جلوه و ظهور است... "[14] عباس افندی سپس امریکاییان را تشویق کرده است که به ایران هجوم آورند و در این کشور سرمایه‌گذاری کنند و به قول نویسنده "تاریخ و نقش سیاسی رهبران بهائی": "آقای عباس افندی روزی تمامیت ارضی کشوری را می‌فروشد که هیچ‌گونه وابستگی بدان نداشته است. و روزی هم دندان طمع دیگران را نسبت به معادن کشور ایران تیز می‌نماید. هنگامی که به امریکا رفته بود، برای خوشامد آنان گفته: از برای تجارت و منفعت ملت امریکا ملکتی بهتر از ایران نه. چه، که مملکت ایران مواد ثروتش همه در زیر خاک پنهان است. امیدوارم ملت امریکا سبب شوند که آن ثروت ظاهر شود.... "[15]
از طرف دیگر همان‌طور که شناسایی بهائیت ابتدا در امریکا آغاز شد، در به رسمیت شناختن موقوفات بهائی نیز همین قاره پیش‌قدم گردید. بدین‌ترتیب که بهائیان امریکایی موفق شدند در مدت کوتاهی عوارض و مالیات‌های موقوفات بهائی را لغو کنند و حتی تسهیلات و مساعدت‌هایی نیز برای بهائیانی که صرفاً به امور بهائیت مشغول بودند، به وجود آورند. به موجب موافقت‌نامه و اسنادی که در سال‌های 1928، 1929، 1935، 1938، 1939، 1941 و 1942 به تصویب فرمانداران ایالات مختلف رسید، موقوفات بهائی به‌نام "محفل مرکزی بهائیان امریکا" یا "رفقای جامعه بهائیت" ثبت شد. [16]

د) اسرائیل
دوران رهبری شوقی افندی (نوه و جانشین عبدالبهاء) در زمان سیطره و "قیمومت" تحمیلی انگلیس بر مردم فلسطین (1920ــ1948) و سپس تشکیل حکومت غاصب اسرائیل (1948) گذشت. شوقی، که در حیفا (از شهرهای فلسطین اشغالی) می‌زیست، با این دو حکومت، روابط صمیمانه داشت و متقابلاً از حمایت‌های بی‌دریغ آن دو برخوردار بود.
برقراری روابط صمیمانه با دشمنان ملت مسلمان و ستمدیده فلسطین توسط شوقی، دلایل و علل گوناگونی داشت که یکی از آن‌ها، کینه عمیق او نسبت به مسلمانان بود که از عصر باب و بهاء به او به ارث رسیده بود و در نوشته‌های او ــ به ویژه "لوح قرن" ــ کاملاً بازتاب دارد.
بابیان و بهائیان به علت درگیری‌های سخت و خونینی که از همان آغاز پیدایش، با مسلمانان (در ایران) داشتند با پیروان این آیین بیش از دیگران کینه‌توزی می‌کردند و هنوز هم می‌کنند. در گزارش نماینده انگلیس در ایران به وزارت‌خارجه آن کشور آمده: "گرویدن به بابیگری صحیح است، ولی اعمال زور مجاز نیست مگر به مسلمانان که قتلشان در همه موارد مجاز می‌باشد، زیرا آن‌ها دشمنان باب و مریدانش هستند، و همچنین افول مذهب اسلام تقدیر آسمانی است. "[17] لذا چهارمین پیشوای بهائیت درصدد برآمد با استفاده از اختلافات دیرین مسلمانان و یهودیان، سرزمین اسرائیل را مرکز اصلی بهائیان قرار دهد و دولت یهود را به صورت پناهگاه بلکه تکیه‌گاه جهانی این فرقه درآورد. از طرف دیگر از مظاهر دشمنی دیرین یهودیان نسبت به مسلمانان این بود که از هر نیروی ضداسلامی حمایت می‌کردند، مخصوصاً که سرزمین اسرائیل در محاصره کشورهای اسلامی قرار داشت (و هنوز هم دارد)، لذا مسلک بهائیت را جزء مذاهب رسمی در کشور اسرائیل قرار دادند، ضمن اینکه، جلب سرمایه‌داران بزرگ ــ که بهائیان و مخصوصاً رهبران این فرقه ــ در رأس آن‌ها قرار داشتند و طبعاً سرمایه‌های خود را در این سرزمین نوبنیاد به کار می‌انداختند، به سود حکومت جدیدالتأسیس اسرائیل بود. اگر مجموعه این عوامل به تدفین رهبران بهائی در این سرزمین افزوده شود ــ که خود مرکز مقدسی برای بهائیان می‌شود و هر سال گروه‌های کثیری را با سرمایه‌های کلان و مخارج گزاف به سوی این سرزمین سرازیر می‌کند ــ انگیزه تفاهم فوق‌العاده بهائیان و اسرائیلیان بیشتر و بهتر درک می‌گردد.
شوقی ربانی طی نقشه ده‌ساله خود ضمن هدف بیست‌وچهارم، حمایت از دولت اسرائیل را بر همه دولت‌های جهانی ترجیح داده و به بهائیان توصیه کرده است که در تأسیس شعب محافل روحانی و ملی بهائیان فقط: "... در ارض اقدس بر حسب قوانین و مقررات حکومت جدیدالتأسیس اسرائیل... این‌گونه محافل را به‌وجود آورید. "[18] اما وقتی به بهائیان ممالک ایران، عراق، انگلستان و آلمان برای تشکیل شعب محافل روحانی و ملی را توصیه نمود، هیچ‌گاه به رعایت قوانین و مقررات این ممالک اشاره نکرده است.

3ــ نفوذ در مراکز دولتی و مداخله در امور سیاسی
بهائیان از آغاز فعالیت‌های خود، طی تبلیغاتی که می‌کرده‌اند و هنوز هم می‌کنند، شرکت در امور سیاسی را برای عموم پیروان خود ممنوع اعلام کرد و آنان را از مداخله در سیاست محروم ساخته‌اند، تا آنجا که حتی شرط ورود و حضور افراد در جامعه بهائیت را همین امر قرار داده‌اند. اما از همان روزی که پس از اعدام باب، به ناصرالدین‌شاه سوءقصد شد تا به امروز، کار بهائیان خواه ناخواه، با سیاست پیوند خورده و بارها این امر به اثبات رسیده است که بهائیان ایران، در امور مختلف سیاست ایران مداخله کرده‌اند و مهم‌تر از آن، به گروه‌‌های سیاسی بین‌المللی بستگی دارند. از پناهنده شدن بهاءالله به سفارت روس پس از سوءقصد به ناصرالدین‌شاه و حمایت علنی سفیر و دولت روسیه از وی (که قبلاً بدان اشاره شد) تا حمایت‌های انگلیس و امریکا و خصوصاً رابطه میان اسرائیل و بهائیان، همگی نشان‌دهنده ورود این فرقه به عرصه سیاست است.
پس از مرگ شوقی افندی، اختلافی که از مدت‌ها پیش بین زعمای بهائیت پیدا شده بود، خصوصاً بر سر تملک و تصاحب میراث او، یکباره از پرده بیرون افتاد و کار شکایت گروه‌های مخالف از یکدیگر حتی به محکام قضایی و دادگستری نیز کشیده شد. اسماعیل رائین جزئیات یکی از این شکایت‌ها را همراه اسناد آن در کتاب خود آورده و نشان داده است که چگونه بهائیان با سندسازی و تبانی با مأموران دولتی، توانستند با مصالحه میراث شوقی به آقای دکتر علی‌محمد ورقا و سپس واگذاری آن اموال از طرف وی به شرکت امناء، میراث چند میلیاردی شوقی ربانی در ایران را ــ بدون اینکه حتی مالیات بر ارث یا مالیات بر دو صلح انجام‌شده را به دولت بپردازند ــ تصاحب کنند و در اختیار گروه مورد نظر خود قرار دهند. [19]
در نمونه‌ای دیگر، مأموران ثبت، گورستان عمومی واقع در امیرآباد تهران (قبرستان گلستان جاوید) را که پلاک 3742 بخش 3 تهران را داشت و به موجب نص صریح قوانین ثبتی متعلق به شهرداری تهران بود، به شرکت بهائیان (شرکت امناء) واگذار کردند، اما آن‌ها با وجود اعتراض شهرداری و شورای عالی ثبت، این گورستان را به قطعات متعدد تقسیم نمودند و به اشخاص مختلف فروختند. [20] سند دیگری که آقای رائین از اعمال نفوذ بهائیان در مراکز دولتی ارائه داده مربوط است به سرشماری عمومی آبان 1345. هر چند بهائیت در ایران به رسمیت شناخته نشده‌اند، در آن ایام سران آن با گرفتن پست‌های مهم دولتی، به همه پیروان این فرقه دستور دادند که هنگام پرسش آمارگران، مذهب خود را رسماً "بهائی" اعلام کنند. از طرف دیگر به دستور مسئولان امر، می‌بایست از ثبت عنوان "بهائی" در جدول مربوط به دین، خودداری می‌شد. با وجود این باز هم گروهی از افراد متعصب بهائی، مذهب خود را رسماً "بهائی" قید کردند. یک نمونه از فرم سرشماری را آقای رائین در کتاب خود آورده است که به خانواده آقای شاپور راسخ مربوط می‌باشد. در این فرم چهار نفر اعضای اصلی خانواده، دین خود را "بهائی" قید کرده‌اند و فقط مستخدم منزل، پیرو آیین اسلام بوده است. نکته جالب اینکه آقای شاپور راسخ که با چنین تعصبی، به‌‌رغم دستور دولت، مذهب خود را در برگ سرشماری "بهائی" قید کرده، سال‌ها ریاست مرکز سرشماری مرکز آمار ایران را عهده‌دار بوده است. [21]

پی نوشتها:
[1]ــ اسماعیل رائین، انشعاب در بهائیت پس از مرگ شوقی ربانی، تهران، مؤسسه تحقیقی رائین، بی‌تا.
[2]ــ همان، صص16ــ15 (به نقل از: مرتضی احمدی، تاریخ و نقش سیاسی رهبران بهائی، چ سوم، 1346، ص85).
[3]ــ همان، ص199
[4]ــ همان، صص104ــ103، به نقل از تاریخ نبیل زرندی.
[5]ــ همان، ص106 (به نقل از: قرن بدیع، ج 2، ص15)
[6]ــ همان، ص106 و 107 (به نقل از: مرتضی احمدی، تاریخ و نقش سیاسی رهبران بهائی، همان، ص53)
[7]ــ همان، ص112 (به نقل از: نامه‌ای از سن پالو، ص316)
[8]ــ همان، صص39ــ38
[9]ــ همان، ص65
[10]ــ همان، ص118 (به نقل از: قرن بدیع، ج 3، ص399).
[11]ــ همان، ص121
[12]ــ همان، صص122ــ121
[13]ــ همان، ص123 (به نقل از: خطابات عبدالبهاء، سخنرانی در منزل میس کراپر، ج 1، 1911).
[14]ــ همان، ص124 (به نقل از: خطابات عبدالبهاء، ج اول، ص33)
[15]ــ همان، ص125ــ124 (به نقل از: پرنس دالگورکی یا تاریخ و نقش سیاسی رهبران بهائی، ص76).
[16]ــ همان، صص251ــ246
[17]ــ همان، ص45
[18]ــ همان، ص170 (به نقل از قرن بدیع، قسمت چهارم، ص162)
[19]ــ همان، صص 289ــ260 و 359ــ317
[20]ــ همان، صص 264ــ262 و 277ــ274 و 293 [21]ــ همان، صص243ــ242